بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

لیلااحمدی

@Leilaahmadi

33 دنبال شده

30 دنبال کننده

                      
                    
Ketabkadema

یادداشت‌ها

                احمد اعطا بانام ادبی احمد محمود یکی ازنویسندگان برتر ادبیات داستانی معاصر ایران وازبرجسته ترین نویسندگان ادبیات اقلیمی به شمار می رود .رمان مشهور همسایه ها ،داستان یک شهر،زمین سوخته ،زیر درخت انجیرمعابدو...ازآثاراوست .رمان  زمین سوخته او تقریبا ازاولین کتابهایی بود که درزمینه جنگ به چاپ رسید.این رمان روایتی تلخ  از زندگی مردم عادی خوزستان وشهر اهواز در سه ماهه آغازین جنگ تحمیلی است.زمانی که مردم بسیاری ازشهرهای دیگر حتی شروع جنگ را هنوز باورنکرده بودند،این مردم زیر بمباران موشک وگلوله همه زندگی شان را ازدست داده وآواره شده بودند..رمان شرح دقیق و مستند گونه ایست از جزییات زندگی طیفهای مختلف مردم این شهر از مبارز وقهرمان تا کارمند و قهوه چی و مغازه دار گران فروش و حتی دزدهای خانه های رها شده مردم  والبته شرح  دلهره واضطراب مرگی که هر لحظه در کمین است...
برای من که جنگ تحمیلی را معمولا از زاویه دید قهرمانان جنگ یاهمسران وهمراهانشان دیده وخوانده بودم،روایت آن از زاویه دید یک فرد عادی ومعمولی ،متفاوت تر وتازه تربود؛امانقطه ضعف داستان راوی ناشناخته ومنفعل داستان است که ازابتدا تاانتها هیچ شناختی ازاو به دست نمی آید و در دل بحرانی مثل جنگ  منفعلانه فقط ناظر وروایت گر اتفاقات وحوادث است و دست به هیچ اقدامی نمی زند واین موضوع روند داستان راگاهی کسالت بار می کند.

بعداز همسایه ها وداستان یک شهر این رمان سومین کتابی بود که ازاحمد محمود خواندم وازحیث جذابیت به همین ترتیب در درجه سوم قراردارد ولی ازحیث اهمیت وپرداختن به موضوع جنگ نه تنها دربین آثارخود محمود که درادبیات داستانی معاصر جزو برجسته ترین آثاراست.
        
                بهترین توضیح برای این کتاب متنی است که خودنویسنده در مقدمه کتاب نوشته است:
(زمانی یکی ازبت‌های زندگی من گفت:«یکی از بدترین چیزهای پیری این است که دیگر هیچ ايده‌ی تازه‌ای به ذهنم نمی‌رسد».
این کلمات را هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم زیرا که بزرگترین ترس من این است که تخیلم را قبل از بدنم از دست بدهم. حدس می‌زنم که تنها من نیستم که چنین ترسی دارد. نژاد انسان به شکلی عجیب از پیرشدن بیشتر می‌هراسد تا از مردن.
این رمان، داستانی است درباره‌ی خاطره‌ها و گم شدنشان. یک نامه‌ی عاشقانه است و در عین حال خداحافظی آهسته‌ی یک پدربزرگ با نوه‌اش و یک پدر با پسرش.
صادقانه بگویم اصلاً منظورم اين نبود که اين کتاب را حتماً بخوانید. بلکه اين کتاب را نوشتم فقط به اين دلیل که می‌خواستم افکار خودم را سروسامانی داده باشم. چون من از آن دسته آدم‌هایی هستم که باید افکارم را روی کاغذ ببینم تا برایم معنا پیدا کنند. اما به هرحال تبدیل شد به رمان کوتاهی در این باره من چطور دارم با از دست دادن فوق‌العاده ترین ذهنی که می‌شناختم کنار می‌آیم و درباره‌س از دست دادن کسی که هنوز هم اینجاست. و اینکه چطور می‌خواهم موضوع را برای بچه هایم توضیح بدهم. اگر برایتان جالب باشد باید بگویم دارم دست از فکر کردن به آن برمی‌دارم.
این داستان درباره‌ی ترس است و درباره‌ی عشق و اینکه چطور این دو اغلب دست دردست هم پیش می‌روند و در نهایت درباره‌ی زمان است، وقتی که هنوز مالک آن هستیم. از اينکه این داستان را به خودتان تقدیم می کنید سپاسگزارم.)
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

لیلااحمدی پسندید.
لیلااحمدی پسندید.
            به‌نام‌خدا
بعد از نیمه‌کاره رها کردن ارتداد، چندان میلی برای خواندن این کتاب نداشتم؛ ولی بالاخره، کتاب بر من پیروز شد.

نخل‌و‌نارنج، روایتی است داستانی از زندگی فقیه و مجتهد نام‌آور قرن سیزدهم؛ شیخ‌مرتضی‌ انصاری شوشتری، در ۲۴۷ صفحه.

داستان از دزفول آغاز می‌شود و در گذر از تولد و کودکی شیخ، به‌فصل جوانه زدن بذر علم در جانش و رویش شکوفه‌های عطش دانستن می‌رسد. شیخ برای دانستن، پای در مسیر سفر می‌گذارد و سرانجام در سرزمین نخل‌ها، نجف، در سایه باب علم، آرام می‌گیرد.

نثر کتاب روان است. جملات تقریبا کوتاهند؛ اما ضرباهنگ تندی ندارند. گویی ما هم، همراه با شیخ، قدم‌هایمان را در این سفر، با طمانینه برمی‌داریم. 

نویسنده به فراخور روایت، برخی از حوادث تاریخی معاصر شیخ و ریشه‌های مغفول مانده آن‌ها را سربسته بیان کرده‌است؛ اما گاهی در پرداختن به وقایع فرعی، خط سیر داستان را رها کرده، باشتاب و به‌شیوه‌ای گزارشی پیش می‌رود، چندین سال را در چند سطر فشرده می‌کند و پس از آن، خواننده را به همان جایی باز می‌گرداند که داستان رها شده است.
          
لیلااحمدی پسندید.
لیلااحمدی پسندید.
لیلااحمدی پسندید.
لیلااحمدی پسندید.
لیلااحمدی پسندید.
لیلااحمدی پسندید.
لیلااحمدی پسندید.
لیلااحمدی پسندید.
            شیرین بود. نکته خاصی ندارم اما اینکه بعضی مواقع از کلمات قلبمه و سلمبه استفاده می کند یک جوریم میشه البته شاید باهاش عجین شده است.

یک جورایی یک سفر تحلیلی است؛ یک چیزی می بیند و اباطیلی را درباره آن می گوید. با یک گروه فیلم ساز همسفر است که اصولا حرف خاصی از آن ها مطرح نمی شود مگر اینکه یک بار پرستویی در دانشگاه نکته ای را بیان می کند.

تعریف راوی از توریست را پسندیدم و واقعا حس من هم همین است منتها به نظر  راه فراری از آن نیست. من هم تماشا جوامع جدید و سازوکارهای آن را می پسندم ولی سفر توریستی رفتن با اون تعریف فقط خستگی مضاعف است، واقعا شما سفر می روید روحیه و انرژی می گیرید؟ آدم خسته تر میشه.

شبیه شدن ملت ها به یکدیگر واقعا ترسناک است اینکه شما آقا پسر و دختر خانم ایرانی هیچ تفاوتی با نمونه غربی و شرقی آن نداشته باشید دلهره آور است؛ من زمان شلوغی های امسال به همین فکر می کردم دقیقا به چی میگیم ایرانی؟ به کجا میگیم ایران؟ یک فرد ایرانی چه فرقی با ژاپنی، ایتالیایی، چینی، آمریکایی، انگلیسی و ... دارد؟ قبلا برای ایران و ایرانی ویژگی هایی را برمی شمردیم اعم از اینکه ظاهری باشد یا باطنی(بیان نمونه ها اعصابم را بهم می ریزد) ولی امروزه ... خلاصه هضم شدن «من» و «ما»ی ایرانی با دیگران را نمی پسندم.

دوست داشتم من هم آسیای شرقی را ببینم منتها با توجه به معذوریت های غذایی که نوشته است میلم را از دست دادم البته این که پول ندارم هم دخیل است :))))

سرکوب ژاپنی ها از هر حیث اگر صحت داشته باشد هم که سریع ازش گذشت خطرناک است، آتش زیر خاکستر است. بالاخره با آن پیشینه ممکن است یک بلایی سرخودشان یا آمریکایی ها بیاورند :||| یک جورایی شبیه اتفاقات اروپا ...

بگذریم، عکس هایی از سفر هم در کتاب وجود دارد که سیاه و سفید و بسیار زشت است کاش این چند صفحه را رنگی می گرفتند. خوب شد نکته ای نبود و این همه حرف مفت نوشتم...