عرفان ابوطالبی

عرفان ابوطالبی

@ErfanAboutalebi

64 دنبال شده

55 دنبال کننده

ErfanAbout
پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

        اقرأ بسم ربّک

در حیرت. اولین مواجهه‌ام با کتابی که باز است دهانم جلویش نمی‌دانم از کجایش بگویم. که اینقدر لذت بوده برکت. چجوری اینقد خوب تمیز.

آه را پیش از دورهٔ چهل خواندم و قاف را الان. خوشحالم ازشان. بی‌مقدمه ۳ نکتهٔ غیرعلمی از تأثیر کتاب و ۳ نکته هم از فنّ کتاب می‌گویم.

۱. اصلی‌ترین ترسم پیش‌ازشروع از «پند» بودن کتاب بود. نگار که نشسته‌ای برابر منبری و محمدنامی تو را مدام اندرز کند. نیست. پند نیست اصلاً. واقعاً رمان است. تعلیق‌. پیرنگ. شخصیت. بْلا‌بْلا‌بْلا. اولش فکر می‌کردم مخاطب کتاب فقط عقلم باشد ولی به‌مرور عاشقش شدم انگار.

۲. قاف برای من-و به گمانم خیلی‌های دیگر که ساکتند- طرحی منسجم و تمیز به دست می‌دهد از آن چیزی که کمتر از یک‌دهمش را واقعاً می‌دانیم و احیاناً خیلی از آنچه می‌دانیم را اشتباه می‌دانند؛ از زندگی آخرین پیامبر را. من و گمانم‌ خیلی‌ها، لوحی سفیدیم در زندگی محمد. و قاف بنظرم در حال حاضر معتبرترین روایت است برای فردی مثل من تا
الف) بفهمد ب) فهمیده‌های غلطش را اصلاح کند

۳. قصه‌های کتاب عمیقاً گسترده‌ است. از انواع آنچه «غزو» می‌نامندش تا صلح خیلی عجیب حدیبیه. از رئالیسم‌جادویی‌گونهٔ معراج پیامبر تا بول کردن یک نوزاد بر او. از شجاعت‌های تکرارشوندهٔ علی -ع-، تا رفتارهای تهوری عمر بر غیرت پیامبر. حتی جاهایی مسخره‌اش هم می‌تواند ناگهان آدم را جذب کند. مثلاً اینکه "تا مدت زیادی پیامبر کلاً موهایشان بلند بود و بعد از آن یک‌بار کوتاه کردند و تا آخر عمر دوباره بلند نکردند"، تقریباً به حال این روزهایم می‌خورد :)!

------------------------------------------------

۱. متن کتاب ترکیبی خوش‌سلیقه است از سه متن کهن فارسی (بله، شامل تفسیر سورآبادی)، بدون تغییری حداقلی در خود متن و با تغییری قابل توجه در ویراستاری. اخیراً بحثی را در ذهنم شکل داده‌ام ذیل «قدرت اینتر». شفیعی‌کدکنی جایی بخشی از منشآت خاقانی را با زدن چند اینتر، شعر می‌کند! چگونه یک متن کسل‌کننده را می‌شود با اینتر و جابجا کردن خطوط و کلمات، جادویی‌زیبا کرد.

۲. کتاب، لذّت کامل یک متن کلاسیک را دارد، به‌علاوهٔ لذت ویراستاری بی‌نظیرش. نگار که بیهقی را شاملو بازنویسی کرده باشد. کلمات کهنند و اصطلاحات و کنایات. چینش ولی نو است.

۳. روایت، کاملاً و در نقطه‌نقطه‌اش یادم را به «سفر قهرمان» جوزف کمبل می‌انداخت. بچهٔ چوپانی که نمی‌خواستند به‌دنیا بیاید‌. به‌دنیا آمد. نمی‌خواستند زنده ماند. زنده ماند. نمی‌خواستند باور شود. باور شد، به کرّات. می‌خواستند لشکرش بکشند، لشکر کشید. نمی‌خواستند حکومت کند. حکومت کرد. نمی‌خواستند با ۱۰۰۰۰ نفر لشکر بکشد سوی مولدش و همانجایی را که به‌اجبار خروج کرده بود از آن را فتح کند. فتح کرد. تولد کرد، تشرّف یافت، بازگشت.
      

17

        اولین چیزی که به‌عنوان یه ادبیاتی خودم و اطرافیانم ازم می‌پرسَمَن، همون "که‌ چیِ" معروفه. فارغ از اینکه بعد از دو سال ادبیاتِ تقریباً جدی خوندن به این رسیدم که فایدهٔ ذاتی «ادبیات» بطور کلی با بقیهٔ علوم فرق می‌کنه-که جای پیش‌کشیدنش اینجا نیست-، این کتاب چشمم رو مدت‌هاست گرفته برای اینکه بدونم فایدهٔ «نهاد ادبیات» در تاریخ چی بوده؟ و حالا اگه کسی ازم بپرسه "ادبیات که‌ چی؟" می‌تونم حرفای بیشتری براش بزنم.
۱. کتاب یه سفرنامه‌ست. پوکنر با اقتباس از دو بزرگ ادبیات معاصر، دکتریاحقی و سیدی، در تمام مکان‌هایی که به حرفش مربوطن قدم می‌زنه و قصه می‌گه. واقعاً قصه می‌گه. از رسیدن به نینوا  و فلش‌بک زدن به آشوربانیپال و نگه‌داشتن گیل‌گمش در کتابخونه‌ش، تا سفر به سیسیل و گشتن به‌دنبال نشانه‌هایی از نگاه گوته به داستان اودیسه.
و قصه کتاب رو خسته‌ناکن کرده.
۲. پوکنر به‌سان یک ارسطو بهت اثبات می‌کنه که این کتاب این بخش از تاریخ رو شکل داد. این کار رو به دقت تمام می‌کنه و جوری قانعت می‌کنه که نمی‌تونی منکر شی اگر اون کتاب نبود تاریخ شکل دیگری می‌گرفت. شباهت این رویکرد رو در تاریخ‌گرایی نوین(New historicism) می‌بینیم که وجود یادداشتی از گرین‌بلت در جلد پشتی رو قابل توضیح‌تر می‌کنه. و قصه می‌گه، از تأثیر بزرگ هومر بر فتوحات اسکندر بگیر، تا درک والکاتی که با نوشتن یه رمان ساده، برای یه جزیرهٔ پسااستعماری، یه هویت مستقل می‌سازه.
[ روند کتاب تا نیمه‌ش -حدود فصل هزار‌و‌یک‌شب- به زیرتایتلش بیشتر پایبنده، و از اونجا به بعد کمی‌ کمتر به تأثیر ادبیات بر تاریخ می‌پردازه و قصهٔ خود ادبیات رو بولد می‌کنه. به گمانم. ]
( یه نکتهٔ دیگه هم که من تا وسط کتاب حواسم بهش نبود قابل ذکر می‌دونم. اینکه منظورش از «ادبیات» هر جا که تنها به‌کار می‌ره، ادبیاتیه که مکتوب شده نه هر نوعیش. و مترجم متأسفانه این رو ذکر نمی‌کنه. حدس می‌زنم به سیر واژهٔ literature برگرده که قصه‌ش طولانیه. مقالهٔ ترجمه‌ایِ دوم از به‌سوی‌زبانشناسی‌شعر به گمانم توضیحاتی داده بود.)
۳.پوکنر بهم یه روایت منسجم از شکل‌گیری انواع قالب‌های ادبیات داد. این روایت مخصوص پوکنره همونطور که خودش ذکر می‌کنه. اینکه ادبیات تحت سلطهٔ کاهنان به ادبیات آموزگاران برسه و اینکه متون مقدس چگونه از دل ادبیات کاهنان براومدن و سنت رو به ابداع‌گرانی چون سروانتس و موراساکی برسونه و برسه به دست خود مانیفست کمونیست مارکس و رفیقاش. و از طرفی روایت منسجمی از شکل‌گیری انواع کاغذ و خط می‌ده، که من به‌شخصه جای کمبود عمیقشو تو تایم ادبیات‌خوانیم حس می‌کردم.
۴. ادبیات فارسی در این کتاب کاملاً «دیگریِ» بقیهٔ ملت‌هاست. بجز نشانه‌هایی از اینکه گوته حافظ رو دوست داره، یا حرف‌هایی از سربازان ایرانی حین حملهٔ اسکندر، یا تأثیر فتوای آیت‌الله‌خمینی، بر سخنرانی سلمان‌رشدی در هند(!)، نشانی از ادبیات فارسی نیست. این، کتاب رو کمی برای من غریب می‌کنه و روایتش بهرحال بیشتر روایتیه متمرکز بر اروپا و درمواردی آمریکا. (این رو من کشف نکردم و چنل «اهل‌ تمیز» تلگرام هم پیشتر بهش اشاره کرده)
     کتاب غنیه. بهتره دوبار خوندش و حیف که نمی‌تونم فعلاً. چاله‌های جدی‌ای از سؤال‌های بنیادین مربوط به ادبیات من رو پاسخ داد. سؤال‌هایی که بنظرم  پس ذهن خیلی‌ها چرخ بزنه.  
      

13

        من خیلی صفوی رو نمی‌شناسم. نخوندم چیزی هم آنچنان ازش(در حد ۲ کتاب آشنایی دارم). حتی نظریه هم نمی‌دونم خیلی. ولی این کتاب چیزی داشت که مدیون می‌دونم خودم رو در ادای دینش. و به مناسبتش می‌خوام اولین یادداشتم تو بهخوانو بنویسم.
صفوی بچه‌ست. منم بچه‌م. و خب بچه‌ها زود با هم دوست می‌شن. من همیشه عاشق آدمای احمق ولی شجاعی بودم و هستم که براشون مهم نیست طرف حسابشون کیه، یاکوبسونه، بارته، یا دریدا؛ پک و پوز طرفو پایین میارن اگه نتونه درست قانع‌شون کنه. صفوی به این حساب بچه‌ست.
خودش تو مقدمه اشاره می‌کنه که حالا دیگه بازنشسته‌م و فرصت دارم به سوالاتم فکر کنم. به "خب که چی‌هام". نیاز نمی‌بینم یادآوری کنم که یکی از معروفترین زبان‌شناسان ایران، در دهه ۶۰ زندگیش؛ وقتی کرور کرور مرید جمع کرده، تازه می‌خواد به "خب که چی‌هاش" فک کنه و این چقدر گوگولیه. و خب تموم کتاب هم درباره همینه. طبق تصریح خودش، این کتاب رساله‌ایه برای معلوم کردن تکلیف خودش با چند خب که چی، و مخاطبش اصلا ما نیستیم. و خب این که به کوهان صفوی نیستم، هم، به نوعی، لذت مازوخیستی خودشو داره.
کتاب دو بخشه. اولش یه‌سری نظریه رو مبتنی بر نقش‌های‌شش‌گانه زبان معرفی می‌کنه(این رویکرد کاملا نوعه و ابداع خودشه) و در بخش دوم می‌ره سراغ پیشنهاد خودش. 
در بخش اول، هر نظریه رو با نگاهی کاملا شخصی و برآمده از دل سوالات خودش نقد و بررسی می‌کنه. معلوم نیست اگه بسامد عبارتِ «دست کم از نظر من» و امثالش رو تو کتاب بشماریم به چند برسیم. معرفی‌هاش شیرینه. پر از خاطره و تواضع. البته خاطره صرف هم نیست. وگرنه که مثلا استاد شمیسا هم از مستندهایی که یه شب تو بی‌بی‌سی مشاهدت کردن یا خبرهایی که فلان‌سال تو رادیو به گوش استماع رسوندن کم پانویس مرتکب نشدن. صفوی ولی تو تموم کتاب می‌زنه تو سر خودش. در کمال صداقت می‌گه من نمی‌فهمم این یارو «هوسرل» چی می‌گه. یا بارت چرا نقد سارازینش از بیخ با نظریاتش متفاوته. یا دریدا چرا ...
ولی بخش دوم و پیشنهادش.
 قبلش می‌خوام با مفهومی که دوست دارم «موازی‌نگری» صداش کنم شروع کنم.
قربانی‌نامی در مدرسه ما، به ما چیزی رو یادآوری می‌کرد که به‌نظرم در نظریه‌پردازی‌های معاصر کلا فراموش شده. اینکه هر علمی، در غایت خودش، به نوعی توحید می‌رسه. من نمی‌تونم به نظم واحد و مشترکی در هستی قائل نباشم و بخوام نظم‌هارو کشف کنم. به این اعتبار، یکی از کارهای پژوهشگر در هر وجهیش، اینه که خرده‌خرده‌‌های جهان رو گاماس گاماس، به هم وصل کنه، و مثل یه آهن‌ربا چیزهای پراکنده و بی‌ربط رو به هم مربوط کنه، تا بتونه به واحدترین و شامل‌ترین نظم ممکن دست پیدا کنه. 
خیلی وقتا ما این رو یادمون می‌ره. گویی هر چیز پرت و جدا، واسه خودش مسیرشو می‌ره و حتی تلاشی هم برای لینک شدن به هم‌نوعای خودش نمی‌کنه. مثل چند خط موازی. بدون نقطه تلاقی. توی علوم‌انسانی نمود این بارزتره. افراد زیادی مکاتب عرفانی و ادیان مختلف رو، پارادایم‌هایی کاملا موازی می‌بینن که آدم می‌تونه به هر کدوم می‌خواد رو بیاره و اصلا به برتری داشتن یا نداشتنش فکر نکنه. یا برای هر انقلاب علمی، همون‌طور که کوهن قائل شده، پارادایمی کاملا موازی قائل باشیم و حتی درگیر این هم نشیم که شاید یکی از اینها بر دیگری برتر باشه.
اتفاقی که تو نظریه‌ادبی معاصر افتاده دور از این موضوع نیست. یادم نمی‌ره. پاینده بخشی داره در هر فصل نظریه و نقدش، که چه متونی برای این نظریه مناسب‌ترن، و یه بند رو در تموم اون بخش‌ها پِیست کرده و تاکید کرده باید بگردیم متن متناسب با یه نظریه رو پیدا کنیم
 خب، کسی نیست به این شک کنه؟ کسی نیست فکر کنه چقدر مسخره‌ست که ما نظریه بتراشیم. و بعد دنبال متن باشیم که بتونیم باهاش متن رو نقد کنیم؟ آه. صفوی اینجا بچه شده.
نظریه‌ها زیاد شدن. گاهی اوقات بجای اینکه به خودمون انگ آستیگمات بزنیم، باید قبول کنیم که اونقدرا هم با هم فرقی ندارن. مثال خوبش نقدهای حوزه سکسوالیته‌ست. نقد فمینیستی، همجنسگرایانه، دگرباشی و الخ. آیا می‌شه نهایتی براش قائل شد؟ من هر گرایشی داشته باشم مجازم بهش مقام یه نظریه بدم؟ یا باید موحّدوارانه، همه‌شونو ذیل یه عنوان بذارم؟ مثلا «دیگریِ» جنسی بودن.
اسم نقدش رو گذاشته «نقد ادراکی»، صفوی. نقدی که به تمام مراحل ادراک توجه می‌کنه و هیچ‌کدوم از شش‌نقش زبان رو نادیده نمی‌گیره. 
نمی‌دونم چقدر موفقه این نقد. مهمم نیست برام. صفوی از معدود کساییه که جرئت زدن حرفاشو داره، هر چقدرم مسخره‌ باشن.

در آخر باید اعتراف کنم که حتی خدایان هم بی‌ایراد نیستن.
۱. صفوی خیلی به کتابای قبلش به ویژه تعبیر متن و از زبان‌شناسی به ادبیات ارجاع می‌ده. خوندن این کتاب برای نخونده‌های اون دو کتاب
کمی دشواره.
۲. بعضا به نظریه فرصت دفاع نمی‌ده. یه‌راست می‌ره سر نقدش. بخصوص تو بخش پساساختارگرایی. و خب برای کسی که قبلا آشنایی نداشته باشه باز دشواره کمی.
۳. آخ و آخ که اگر مرحوم اخوان اون شعر دوست‌داشتنی «زمستان» رو مرتکب نمی‌شد، معلوم نبود نظریه‌پردازان معاصر این مرز و بوم می‌خواستن نظرات دوست‌داشتنی‌ترشونو روی چه شعری اعمال کنن. خسته شدیم از این شعر دیگه بابا اه.



























      

8

باشگاه‌ها

اردوگاه شمارهٔ ۳۷

28 عضو

همنوایی شبانه ارکستر چوبها

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

13

9