بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

در ستایش بطالت

در ستایش بطالت

در ستایش بطالت

برتراند راسل و 1 نفر دیگر
3.9
31 نفر |
11 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

61

خواهم خواند

36

برتراند راسل مقاله (در ستایش بطالت) رادر سال 1932 نوشت. ایده راسل و نتیجه گیری مقاله به طور خیره کننده ای تحریک آمیز است.خسرانی عظیمبه بار می آید.به گفته وی از این باور که کار فضیلت است و فقط یک ریاضت طلبی احمقانه وادارمان می سازد اصرار بر کار زیادی داشته باشیم در حالی که دیگر نیازی به آن وجود ندارد...اکنون باید دربیابیم که سعادت و تنعم انسان در گرو کاهش نظام مند کار است.

لیست‌های مرتبط به در ستایش بطالت

یادداشت‌های مرتبط به در ستایش بطالت

            «کار» و «اوقات فراغت» از دید راسل

دروغ نگفته باشم، اسمِ کتاب من را جذب کرد. آخر یعنی چه که راسل بیاید «بطالت» را ستایش کند؟ ولی دقیقا همین کلمه‌ی «بطالت» یک استعاره یا شاید هم یک عنوانِ جذاب برایِ کتاب بوده. 
حالا حرف حسابِ راسل چیست؟ این را هم بگویم که من نه از اقتصاد چیزی سردرمی‌آورم و نه از فلسفه و این حرف‌ها. ولی راسل، که اسمش را برای اولین بار در کتب شهید مطهری دیدم، می‌گوید هر نفر باید با فقط چهار ساعت کار کردن، بتواند معیشتِ خودش را بگذراند و بقیه‌اش را به اوقاتِ فراقت بپردازد. حالا راسل آن‌قدرها هم پرت نیست که بگوید این اوقات فراغت را به عیاشی بگذراند. او می‌گوید باید بیشتر به تحصیل پرداخت. و البته اگر کسی می‌خواهد برود ولخرجی کند هم عیبی ندارد. چون همین فرد با همین ولخرجی‌ها دارد باعث اشتغال‌زایی خیلی‌های دیگر می‌شود! راست هم می‌گوید. مثلا وقتی یک نفر می‌رود برای جشنِ تولدِ فرزندش، کیکِ دوازده طبقه می‌خرد، برای کلی آدم‌هایِ کیک‌ساز، درآمدزایی کرده. 
و نکته‌ی ظریفی که راسل اشاره می‌کند این است که مردم دوست دارند از هم‌ردیف‌هایشان ثروتمندتر باشند (نقل به مضمون). در واقع این اگر یک فرد به تنهایی کمتر کار کند، معیشتش هم بگذرد، اوقاتِ فراغتِ زیادی هم داشته باشد، باز هم چون همسایه‌اش دارد بیشتر کار می‌کند، و بیشتر پول درمی‌آورد، ناخرسند است. پس همه باید همان چهار ساعت کار کنند...
خُب این‌طور که نمی‌شود آقای راسل‌ِ عزیز. وقتی یک بابایی از هفت‌جد قبلش ثروت ریخته رویِ سرش که دیگر مجبور نیست به حرف‌ِ کسی گوش کند و برود چهار ساعت کار کند. یا دیگری که کلی بدهکاری به بار آورده، که نمی‌تواند فقط چهار ساعت کار کند؟ می‌دانم. شاید داری می‌گوید «خُب همین دو موردی که مثال زدی، به خاطر اینه که همه چهار ساعت کار نکردن و به اینجا رسیدن.» ولی من پاسخ می‌دهم «الآن در این وضعیت هستیم. الآن چه کنیم؟»
متأسفانه راسل از دنیا رفته. کتاب هم سی‌وشش صفحه بیشتر نبود و جوابی برای سؤال من نداشت. از این حرف‌های «کار»دار بیایم بیرون. توی این چهل‌پنجاه‌ دقیقه، از زاویه‌ی دیگری از «کار» شنیدم. همین برایم بس است فعلا. راضی هستم.
          
            "تحقیقات قویاً نشان می دهند که در یک جامعه ی مفروض در یک زمان مفروض، ثروتمندان شادترند. پاسخ به این پارادوکس ظاهری در این نکته نهفته است که مردم، در کل، می خواهند ثروتمندتر از همردیفانشان باشند. این ثروت نسبی است -و نه ثروت مطلق- که در شادی دخیل است. پس اگر یک فرد کمتر کار کند و کمتر از دیگران درآمد کسب کند، احتمالاً کمتر خرسند و قانع می شود. ولی اگر همه ی افراد کمتر کار کنند و درآمدها هماهنگ شوند، نتیجه می تواند کاملاً متفاوت از آب درآید. و این فراغت بیشتر برای هر فرد دقیقاً همان چیزی است که راسل از آن دفاع می کند. در این مورد، و بسیاری موارد دیگر، بر ماست که یکبار دیگر به حرف های او گوش بسپاریم." 
"خواهند گفت که اندکی فراغت البته دلچسب است، ولی اگر قرار باشد مردم فقط چهار ساعت از بیست و چهار ساعت را کار کنند، نمی دانند مابقی روز خود را چگونه بگذرانند. این که این امر در دنیای مدرن صادق است نکوهشی است بر تمدن ما؛ و در هیچ دورانی پیش از این صادق نبوده است. سابقاً ظرفیتی برای خوشی و تفریح وجود داشت که تا اندازه ای به سبب کیش بهره وری بسته و محدود مانده است. انسان مدرن می پندارد که هر کاری باید به خاطر چیز دیگری انجام شود، و نه هرگز برای خودش."
" من به چیزهای به اصطلاح روشنفکرانه نمی اندیشم. رقص های روستایی جز در مناطق روستایی دورافتاده از بین رفته است، ولی شور و شوقی که باعث پاگرفتن آن ها می شد، همچنان در سرشت بشر باقی است. تفریح جماعت شهرنشین عمدتاً منفعل شده است: دیدن فیلم، تماشای مسابقه ی فوتبال، گوش دادن به رادیو و جز آن. این امر ناشی از این واقعیت است که انرژی فعال مردم کلاً صرف کار می شود؛ اگر مردم فراغت بیشتری داشته باشند، دوباره از تفریحاتی لذت خواهند برد که در آن فعالانه شرکت داشته باشند."
          
            لحن موجز و انقلابی کتاب خیلی تاثیرگذار است. البته بنده هم احساس کردم در مورد قواعد اقتصادی بازار کمی با مسامحه برخورد کرده و ماجرا پیچیده تر از این ها است اما به هر حال مثال سنجاق بسیار جالب و روشن کننده بود: 

فرض کنید در زمانی معین تعدادی از مردم در کارخانه ی سنجاق سازی به کار اشتغال داشته باشند. اینها اگر، مثلا، روزانه هشت ساعت کار کنند سنجاق مورد نیاز تمام مردم دنیا را تولید می کنند. حالا یکی می آید و اختراعی می کند که با استفاده از آن همان تعداد میتوانند دو برابر سابق تولید کنند. ولی مردم به این تعداد سنجاق احتیاجی ندارند : سنجاق حالا اینقدر ارزان است که ارزان تر از آن نمی شود خرید. حال اگر دنیا دنیایی معقول باشد همه ی اشخاصی که در تولید سنجاق ذینفعاند به عوض هشت ساعت کار در شبانه روز چهار ساعت کار را معمول می کنند، و جریان مانند سابق به خوبی و خوشی ادامه می یابد. اما در دنیای فعلی چنین چیزی را بدآموزی و تباه کننده ی اخلاق می دانند. مردم کمافی السابق هشت ساعت کار می کنند، سنجاق بیش از حد احتیاج است، تعدادی از کارفرمایان و کارخانه داران ورشکست میشوند و نیمی از کسانی که در سابق به کار تولید سنجاق اشتغال داشتند از کار بیکار می گردند. این شیوه کار نیز مالا متضمن همانقدر بیکاری است که شیوۀ نخست بود، منتها با این تفاوت که در اینجا نیمی از کارگران به کلی بیکارند حال آنکه نیمی دیگر بیش از حد طاقت و حوصله خود کار می کنند. به این ترتیب سعی می شود این بیکاری اجتناب ناپذیر به عوض آنکه مایه و منشأ خوشی همگان گردد بدبختی و تیره روزی برای عامه فراهم آورد. آیا احمقانه تر از این چیزی را می توان تصور کرد؟

ارسطو اعتقاد داشت "فراغت" برای هر فعالیت فکری اصلی لازم است و راسل هم مهر تایید بر این باور میزند. بسیار برایم سخت است بپذیرم که سرمایه داران غربی حتی یک لحظه با این عقاید انقلابی راسل کنار بیایند اما به خاطر همین انقلابی گری مقاله ش را دوست داشتم

پیشنهاد میکنم این مطلب را بخوانید و کلیپ مربوط به آن را هم ببینید


✅ از ایستگاه مترو لانفان پلازا بیرون آمد و کنار دیواری نزدیک یک سطل زباله ایستاد. از بسیاری جهات خیلی عادی بود: مردی جوان و سفیدپوست که شلوار جین و بلوز آستین‌بلندی به تن داشت و کلاه بیس‌بالِ تیم واشنگتن نشنالز سرش بود. از جعبه‌ای کوچک یک ویولن درآورد. درحالی‌که جعبۀ باز را جلوی پایش جابه‌جا می‌کرد، با چالاکی، چند دلار و مقداری پول خرد به‌عنوان دشت اول داخل جعبه انداخت و آن را طوری چرخاند تا رو به عابران پیاده قرار بگیرد، بعد هم شروع به نواختن کرد.

✅هر رهگذر مجبور بود سریعاً دست به انتخاب بزند، کاری آشنا برای مسافران روزانه در مناطق شهری‌ای که درآن‌ها حضور گاه‌وبی‌گاه نوازنده‌های خیابانی بخشی از منظرۀ شهری شده است. آیا می‌ایستید و گوش می‌دهید؟ آیا با آمیزه‌ای از حس گناه و آزردگی رد می‌شوید؟ آیا صرفاً به‌رسم ادب یک دلار می‌اندازید؟ آیا اگر کار نوازنده واقعاً بد باشد، تصمیمتان عوض می‌شود؟ اگر واقعاً خوب باشد چه؟ آیا برای زیبایی وقت دارید؟ نباید وقت داشته باشید؟ در این لحظه محاسبات اخلاقی چه می‌گوید؟

✅ نوازندۀ ما آهنگ‌های مشهوری نمی‌نواخت که ممکن است آشنابودن آن‌ها به‌خودیِ خود جلب توجه کند. آزمایش برای این منظور نبود. آهنگ‌ها قطعاتِ شاهکاری بودند که قرن‌ها صرفاً به‌خاطر شکوه خاصشان ماندگار شده بودند، موسیقی بالنده‌ای که شایستۀ شکوه و عظمت کلیساهای جامع و تالارهای کنسرت بود.

✅ فکر می‌کنید چه اتفاقی افتاد؟

دست نگه دارید، کمی راهنمایی تخصصی نیاز دارید.

همین پرسش از لئونارد اسلاتکین، مدیر [وقت ارکستر سمفونی ملی، پرسیده شد: فرض کنید یکی از بهترین نوازندگان ویولن به‌صورت ناشناس جلوی بیش از ۱۰۰۰ نفر عابر در ساعت شلوغی آهنگ اجرا کند، فکر می‌کنید چه اتفاقی می‌افتد؟

اسلاتکین در پاسخ گفت: «فرض می‌کنیم عابران نوازنده را نمی‌شناسند و صرفاً او را نوازنده‌ای خیابانی می‌دانند... اما فکر نمی‌کنم که اگر واقعاً خوب باشد، مردم به او بی‌توجهی کنند. چنین نوازنده‌ای در اروپا مخاطب بیشتری جذب خواهد کرد... ولی به نظر من از بین ۱۰۰۰ نفر، ممکن است ۳۵ تا ۴۰ نفر به ارزش کار او پی ببرند. احتمالاً ۷۵ تا ۱۰۰ نفر بایستند و مدتی به آهنگ گوش دهند».

- پس می‌گویید که جمعیتی جمع خواهد شد؟

- «بله، البته».

- چقدر کاسب خواهد شد؟

- «حدود ۱۵۰ دلار».

- متشکرم استاد. درواقع، این سناریو فرضی نیست. واقعاً چنین اتفاقی رخ داد.

- «حدسم درست بود؟»

- به‌زودی خواهید فهمید.

- «بسیار خوب، نوازنده که بود؟»

- جاشوا بل.

- «نه!!!»

https://www.aparat.com/v/m3Fs8