معرفی کتاب مروارید اثر جان اشتاین بک مترجم محمدجعفر محجوب

با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
2
خواندهام
125
خواهم خواند
42
نسخههای دیگر
نمایش همهتوضیحات
داستان (مروارید) یک حقیقت توام با افسانه است. تمام مردم داستان پیدا شدن و از بین رفتن مروارید بسیار درشتی را برای یکدیگر نقل می کنند. با این که داستان تمثیلی است، شاید هرکس بتواند خود را در آن بیاید. نویسنده موفق می شود به خوبی خواننده را با قهرمانان داستان خود همراه کند.جان در سال 1902 در کالیفرنیا به دنیا آمد. گدذرش خزانه دار و مادرش آموزگار بود. پس از تحصیل در دانشگاه استانفورد، در سال 1925 بی آنکه دانشنامه ای دریافت کرده باشد دانشگاه را رها کرد و به نیویورک رفت. در این شهر خبرنگاری کرد و پس از دو سال به کالیفرنیا برگشت. مدتی به عنوان کارگر ساده، متصدی داروخانه، میوه چین و... به کار پرداخت و به همین سبب با مشکلات بزرگران و گارگران آشنا شد. پس از آن پاسبانی خانه ای را پذیرفت و در این زمان وقت کافی برای خواندن و نوشتن پیدا کرد. وقایع داستان های او اغلب در جنوب و مرکز کالیفرنیا می گذرد و قهرمانان داستانش آدم هایی معمولی هستند که با خشونت تقدیر بی عدالتی دست درگریبانند."شرکت سهامی کتاب های جیبی" با ایده گرفتن از انتشارات پنگوئن در سال 1339 بنیاد نهاده شد تا ارزنده ترین آثار از بهترین و بلندپایه ترین ادیبان، دانشمندان، پژوهشگران، و رمان نویسان جهان به کتاب خوانان ایرانی معرفی شوند و در دسترس عموم کتابخوانان قرار گیرند.فعالیت آن شرکت سال هاست که متوقف شده است و آثار انتشاریافته آن روزگار را شاید در کتابفروشی های معمولی نتوان یافت. این مجموعه کتاب ها تحت عنوان مجموعه کتاب های جیبی توسط انتشارات علمی و فرهنگی تجدید چاپ می شود و در دسترس علاقه مندان قرار می گیرد.
بریدۀ کتابهای مرتبط به مروارید
نمایش همهیادداشتها
1400/12/11
4
1402/5/21
1
1401/1/11
2
1402/9/15
بسم الله از قضا سرکنگبین صفرا فزود روغن بـادام خشکی مینمود دنیا همین است دیگر، لحظهای که احساس میکنی همه چیز به تو روی آورده در حقیقت دنیا، با لبخندی آتشین به دنبال انداختن گدازهای به جانت است. توصیفات کتاب، فضاسازیها، نداهای درون، موسیقی درونی که اشتاین بک دائما در خلال ماجرا، برایمان از درون سینه شخصیت اصلی داستان روایت میکند و ما را به آن ارجاع میدهد، شخصیت پردازی و سکون و گفتوگوهای اندک میان داستان، همهگی آنقدر خوب، دقیق و پیش برنده است که مخاطب خود را در همان موقعیت حس میکند. مخاطب در کنار کینو غمبار میشود، خشمگین میشود، احساس طمع میکند، پدرانه فکر میکند و برای همسر و فرزندش رویای زندگی پر زرق و برقی را ترسیم میکند. داستان گویی خوب، مگر چیزی جز اینها میخواهد؟ مگر غیر این است که در دل داستان، در صورت کینو، همسری عاشق، پدری مقتدر، هراسناک نسبت به آینده فرزند، دوست دار حقیقی او و دلبسته به آینده درخشان میبینیم؟ و مگر غیر این است که خووانا با تمام توانش پشت به کینو داده و زندگی ساده دلنشینی با او دارد؟ مادری مهربان است و همسری محتاط و همیشه هراسان از دست دادن این دو عزیزش... همه اینها به علاوه شخصیت پردازی عناصر فرعی داستان آنچنان روحی به داستان داده است که هر لحظه خود را در دل داستان تصور میکنی. روایت از جایی شروع میشود که کینو و خووانا لحظهای به خود میآیند و میبینند عقرب کودک نوزادشان را گزیده و باید به پزشک مراجعه کنند. اما پولی ندارند، آنها که همسایه دریا هستند دست به دامان او به سراغش میروند و از او رزقی میطلبند و دریا کریمانه یا بخلورزانه (نمیدانم) بزرگترین مرواریدی مردم دیدهاند را به آنها هدیه میدهد. اما داستان به این سادگی پیش نمیرود... اگر دقیق نگاه کنیم مثل همیشه، جبرگرایی موجود در نگاه اشتاین بک را میتوان در لابهلای سطور این کتاب هم دید. انسانهایی که محکوم به همان اقلیمی هستند که زاده شدند، نه رشد میکنند و نه پیشرفت. آنها افسون شده هستند، افسون جبر زمانه و روزگار. در این میان فقط یک چیز برایم به شدت جالب است و دلبری میکند و آن اینکه کینو و همسرش پس از سیر طولانی که در دل داستان دارند، مجدد به خانهشان برمیگردند، اما بدون کودک شان. گویی تمام حرکت آنها و عصیان شان برعلیه جبر روزگار و بیدن شان از شهر و خانه، وابسته به امیدی است که از نفسهای کودکشان مدد میگیرد و اگر کودکی نباشد و نفسی، سایه سیاه جبر، دوباره بر سر آنها آوار میشود. و دیگر چه فرق میکند که تو در کجای این جهان باشی...
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
24
1402/4/7
26
1402/5/15
5
1401/3/6
مروارید داستان زن و شوهر جوانی است که برای تامین هزینه درمان فرزند بیمار خود به دریا می روند و مرواریدی پیدا می کنند که از همه مرواریدهایی که تابحال دیده اند بزرگ تر و ارزشمندتر است. اما به جای درمان برای آن ها اتفاقا شومی به ارمغان می آورد. دست آخر خواننده احساس می کند که نحوست از مروارید نیست، نحوست از سرزمین و زمانی است که آن ها در آن زندگی می کنند... اینکه چرا نوشته های «جان اشتاین بک» را دوست دارم برای خودم هم سوال است. اصولاٌ از کتاب هایی با پایان تلخ خوشم نمی آید. احساس می کنم چیزی شبیه خیانت نویسنده است که احوالات ما را نادیده گرفته و اسیر یک غم غیرواقعی شده ایم. اما در مورد جان اشتاین بک این احساس کاملاٌ متفاوت است. اولین کتابی که از اشتاین بک خواندم «موش ها و آدم ها»بود. از اولین صفحات کتاب شخصیت ها و صحنه ها جذبم کردند. دلیلش را هنوز دقیقا متوجه نشده ام. اما همه چیز در کتاب روان و بدون اضافات بود. این در مورد «مروارید» هم صادق است. نویسنده هیچ حرف اضافه ای نمی زند. فقط رنج های واقعی و تاریخی گروهی را خیلی سریع به تصویر می کشد و داستان را به پایان می رساند. از پایان تلخ داستان ناراحت نمی شوم چون یک غم غیرحقیقی نیست. یک غم واقعی است برای مردمی که روزگاری در چنین شرایطی زندگی کرده اند.و به نظرم اشتاین بک جزو معدود نویسنده هایی است که لیاقت شهرتش را دارد .
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
3