یادداشت سامان
1403/11/6
3.75 از دوزخ درد گذشته و از آن سوی آن بیرون آمده بود و زرهی از افسون گرد خود داشتند. داستان بسیار تلخی بود، اینقدر تلخ که حتی توصیفات زیبای نویسنده هم از تلخی اون کم نمیکنه. من این تلخی رو البته دوست دارم. من پایان تلخ رو به پایان های سرخوشانه در ادبیات و سینما همیشه ترجیح میدم، به این علت که به زندگی شبیه تره و زندگی هم همینقدر تلخ و بیرحمه.گاهی نمیشه که نمیشه. کینو که شخصیت اصلی داستان بود و غرق در فقر و نداری.غرق در بدبختی و بی عدالتی.فقر درگیر شده کینو و خوآنا و فرزندشون یه فقر معمولی نیست.فقری است به گستردگی و بی رحمی و خانه خراب کنی که حتی پول دوا درمون بچتم نداری. تو این وضعیت یک مروارید پیدا میشه. نور دلی روشن میشه.اینطور تصور میشه که خداحافظ بدبختی،سلام خوشبختی اماااا بدبختی مثل کنه است.مثل یه رفیق صمیمی که همه جا باهات هست.به تلافی همه دوستایی که باید تو زندگی میداشتی و باهات میموندن و الان نداری. وقتی مروارید پیدا میشه چه آرزوها و نقشه هایی تو دل کینو نقش میبندن. تلاش میکنه مروارید رو بفروشه و ادامه داستان تلاش او برای فروش مروارید و رهایی از فقر رو نشون میده و سرانجام شوم این تلاش. بالاتر از سیاهی رنگی نیست. نمیدونم این ضرب المثل رو کی درست کرده.خیلی هم استفاده میشه.در شبکه های اجتماعی در تعاملات بین مردم و به نظر من مزخرف ترین ضرب المثلی است که رواج داره.سیاهی هزار رنگ داره بر خلاف ظاهر یک رنگش. از یک پله که میری پله بعدی رنگشو میبینی. تا وارد نشدی نمیفهمی.بدبختی مثل سیاهی درجات گوناگونی داره.همون لحظه که فکر میکنی وضعیت از این بدتر نمیشه، همین لحظه یه شکست دیگه است.همیشه اوضاع میتونه از این بدتر بشه.شاهد این ادعا هم همین آقای کینو است که درسته اول داستان در فقر و نداری و کپرنشینی زندگی میگذروند اما پایان داستان شاید خودشم مثل من مخاطب احتمالا دلش برای اوضاع زندگیاش در اول داستان تنگ میشه. نقد به ساختار. شاید منظور اشتاین بک از این داستان یه نقد به ساختار ناعادلانه جامعه بود.سرخ پوستانی که تحت لوای سفید پوستان با بی عدالتی و ناعدالتی گسترده ای روزگار میگذرونند.تلاششون نتیجه نمیده. تلاششون برای رهایی از این زندگی نکبت بار نه تنها نتیجه نمیده بلکه منتج به نتایج شوم و تلخی میشه.علت اینه این ساختار که سنگ بناش بر بی عدالتیه باید تغییر کنه و تا این تغییر نکنه کینو و امثال کینو روز خوشی نخواهند دید و فقط درجات گوناگون سیاهی رو تو زندگیشون حس میکنند.شاید اشتاین بک میخواد بگه بی عدالتی مثل یک جارو برقی مکنده قوی همه چی زندگی فقرا رو میبلعه . آیه ای از قرآن. بخشی از آیه 216 سوره بقره میفرماید: وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ (و چه بسا چيزى را خوش داشته باشيد و آن به زيان شما باشد) آقای کینو عزیز این قسمت از این آیه زندگی شما در این داستان بود.کاش که قسمت قبلی آیه و جایی که میفرماید : و چه بسا چیزی را دوست ندارید و خیر شما در آن است برات اتفاق میافتاد...واقعا کلیت داستان برای من تداعی کننده این آیه بود.به طور کلی این آیه از قدیم الایام همیشه تو ذهنم رنگ و نقش پر رنگی داشته و وقتی داستان رو خوندم از اولین چیزهایی که ذهنم خطور کرد همین قضیه بود. کاش به حرف خوآنا گوش میکردی.... میخونم از اشتاین بک.بازم میخونم.اگر عمری باشه بازم میخونم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.