بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

میک هارته این جا بود

میک هارته این جا بود

میک هارته این جا بود

باربارا پارک و 1 نفر دیگر
4.2
28 نفر |
18 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

39

خواهم خواند

33

رمانی کوتاه و ساده اما تاثیرگذار درباره ی بازگشت زندگی و امید به خانواده ای که یکی از بچه هایش مرده. کسی که عزیزی را از دست داده باشد، با خواندن این اثر احساس می کند نویسنده حالات و احساسات او را توصیف کرده است. همه ی ما عزیزانی را از دست داده ایم و به خوبی با لحظات ابتدایی نبودِ او آشناییم؛ این اثر توصیف همین لحظات است از زبان دختری نوجوان.فیب، دختری نوجوان که برادرش میک طی یک سانحه می میرد، به بیان خاطرات و روحیات خودش و خانواده اش می پردازد. بجز چند اختلاف جزئی فرهنگی، می توان گفت که حس و حال فیب و خانواده اش با تمام آدم های دیگری که کسی را از دست داده اند یکی است. نویسنده ماهرانه توانسته فضا و حال وهوای آن ها را توصیف کند. داستان در چند قسمت اتفاق می افتد که هر کدام مکانهایی هستند که راوی (فیب) در آنها به شرح حال و زندگیش می پردازد، از خانه تا مراسم سخنرانی. هرچند که همه چیز درباره میک (برادر فقید فیب) است اما این فیب است که داستان را روایت می کند و اوست که بار سنگین فقدان برادر را به دوش می کشد.باربارا پارک، نویسنده ی ادبیات کودک و نوجوان، در 21 آوریل 1947 در ایالت نیوجرسی در امریکا به دنیا آمد. در سال 1965 به کالج رایدر رفت و دو سال بعد فوق دیپلم گرفت. در سال 1967 به دانشگاه آلاباما رفت و در سال 1969 از آن جا فارغ التحصیل شد. در همان سال با ریچارد ای پارک ازدواج کرد. وی در شهر فینیکس در ایالت آریزونا زندگی می کرد. باربارا پارک داستان های زیادی برای کودکان و نوجوانان نوشته است، اما مشهورترین آن ها مجموعه داستان های جونی بی جونز است که طرفداران زیادی دارد. او شش جایزه به انتخاب کودکان و چهار جایزه به انتخاب والدین برده است. پارک در 15 نوامبر 2013، در سن 66 سالگی، درگذشت..

لیست‌های مرتبط به میک هارته این جا بود

پست‌های مرتبط به میک هارته این جا بود

یادداشت‌های مرتبط به میک هارته این جا بود

Pardis

1402/04/25

                یک سری کتاب ها هستن که ادم انعکاس خودش رو درون اونها پیدا میکنه و همون لحظه دوست داره قلبشو دربیاره و بزاره وسط  کتاب :) این دسته از کتاب ها برای هدیه دادن خیلی مناسبن  و "میک هارته اینجا بود " دقیقا همچین کتابیه.
کتاب کوتاهه ولی انقددددر حرف برای گفتن داره که آدم بعد از تموم کردنش نمیدونه به کدوم باید اول فکر کنه ، نمیدونه کدوم یکی از شیطنت های میک رو باید روی خواهر یا برادر‌ش پیاده کنه و ناخودآگاه به دنبال سیمان خیس میگرده:))))
جمله مورد علاقم :
تو واقعا فکر میکنی وفتی یک نفر می‌میره، لابه‌لای ابرها شناور میشه؟ اون وقت چی کار میکنه؟ یه هاله‌ی نورانی روی سرش سبز میشه و چنگ و عود میزنه؟ 

        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

زهرا مجد

1402/10/19

            تصور کنید که در یک روز صبح، با برادر دوست‌داشتنی‌تان دعوا کرده‌اید. بعد از آن، درخواست او برای بردن دوچرخه‌اش به خانه را رد کرده‌اید؛ با او خداحافظی نکرده‌اید و پشت‌تان را به او کرده و با حالت قهر از هم جدا شده‌اید. و درست در همان روز برادرتان که به ناچار با دوچرخه راهی خانه دوستش شده، در مسیر دچار حادثه می‌شود. 
نگران نباشید! چیزی از داستان کتاب لو نرفته است. این تازه آغاز کتاب "میک هارته این جا بود"  است. قرار است در طول داستان با فیبی همراه شوید و همراه با او برای از دست دادن برادرش سوگواری کنید. 

اگرچه داستان بر موضوع تلخی دست گذاشته؛ پایان‌بندی کتاب آرامش‌بخش و در عین حال جذاب است. در پایان داستان با یک پند اخلاقی و توصیه ایمنی مواجه می‌شویم و این احساس به مخاطب منتقل می‌شود که تمام داستان صرفا برای ارائه آن پند و توصیه بیان شده است. با این حال، این احساس به هیچ وجه آزاردهنده نیست! چراکه نویسنده برای ارائه مقصود خود، در طول کتاب با ظرافت و هنرمندی از روایت جذاب و توصیفات دقیق بهره گرفت است.
پی نوشت: کاش اگر می‌خواهیم در داستان‌هایمان پند و اندرز بگنجانیم، از نویسنده این کتاب یاد بگیریم!
          
            تا به حال کتابی نخوانده بودم که همزمان در حالی که دارم زار زار اشک می‌ریزم، های‌های هم بخندم اما این اتفاق دیشب با این کتاب برایم افتاد.

کتاب درباره دختر نوجوانی است که برادر نوجوانش که همان میک هارته باشد یک روز بر اثر تصادف ضربه مغزی می‌شود و بلافاصله از دنیا می‌رود و این اتفاق ناگهانی باعث می‌شود احساسات و سوالات زیادی برای دختر قصه‌مان ایجاد شود. یکی اش اینکه: میک هارته الان کجاست؟ چکار می‌کند؟ چرا ما را تنها گذاشت و به این وضعیت انداخت؟

قصه درباره مواجهه با مرگ است، درباره سوگواری، درباره اثری که مرگ فرزند روی یک خانواده می‌گذارد و من هنوز از قدرت قلم باربارا پارک شگفت زده‌ام که چطور ماجرای به این تلخی را با زبان طنزش گره زده و خواندن کتاب را برایمان راحت و شیرین می‌کند؟

جملات کتاب واقعا بی‌نظیر و خلاقانه‌اند، آدم می‌ماند که چطور توانسته از چنین اتفاقاتی با چنین عباراتی یاد کند؟
این متمایز بودن جملات را در کتاب "ازدواج مادرم و بدبختی‌های دیگر" هم دیده‌ام.

از طرفی فکر می‌کنم چطور در یک کتاب هفتاد و شش صفحه‌ای می‌شود شخصیت به این خوبی ساخت که آدم نتواند هیچ‌جوره فراموشش کند؟
احساس می‌کنم "میک هارته" همیشه یک گوشه‌ی ذهنم می‌ماند یا هر وقت پسر نوجوانی را می‌بینم که دارد دوچرخه سواری می‌کند یاد میک هارته می‌افتم و حتی شاید برای شادی روحش یک فاتحه هم بخوانم :)