قمارباز
طبق معمول اول پای کسب و کار در میان آمد. پولینا همین که دید پولی که به او داده ام هفتصد گولدن بیشتر نیست، اوقاتش تلخ شد. اوقاتش تلخ شد. به خودش اطمینان داده بود که جواهراتش را در پاریس کم کم هم که گرو می گذاشتم دو هزار گولدن می شد. گفت: صددرصد مقداری پول لازم دارم. باید هم به دستش بیاورم و الا کارم زار است.
بریدۀ کتابهای مرتبط به قمارباز
نمایش همهپستهای مرتبط به قمارباز
یادداشتهای مرتبط به قمارباز
5
13
داستایفسکی در این کتاب نیز شاهکاری بهم زده بود که واقعا آدم از خواندن داستانش لذت میبرد، نحوه فضاسازی و صحنه سازی و از همه مهمتر شخصیت پردازی او همچنان در قله ایستاده و کمتر کسی در حد این نویسنده توانا قدرت خلق چنین توصیفات و حالاتی رو داره (یا حداقل بنده کمتر دیدم). ماجرای ثروتمندی که همه دارایی خودش رو بر روی قمار میگذارد و دست آخر مفلوس و بیچاره میشود به خوبی آخر و عاقبت قمار رو نشون داده بود از این بابت کتاب آموزنده و جالبی بود، و اما عشق سوزان معلم سرخانه هم خالی از لطف نبود، از بابت عشقش چنان به خروش امده بود که توانست در یک شب خودش رو به جلگه ثروتمندان وارد کند ولی ضعیف النفس بودنش در برابر خواهش های طماع های بیماری که علنا میگفتن دنبال خرج کردن پول هایش هستن رو هیچگاه درک نکردم، چرا شخصیتی مثل او میبایست تن به چنین تقدیری میداد؟! نمیدانم
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
15