یادداشت‌های زهرا عشقی مُعز (190)

بچه باتلاق
          کتاب خلاقانه، نوآورانه ،چندوجهی و آموزنده ای بود.
بچه ها به جای رفتن به خانه دوستشان، به جنگل میروند، یک مومود جدید پیدا میکنند، قایمکی در انباری خانه نگهش میدارند ، و قرار میگذارند که این راز بین خودشان بماند.حال بچه آبگیر به مرور بد میشود، مریض حال میشود تا اینکه یک روز مادر آنها را میبیند، و میگوید او را باید به جایی که دوست داشته ببریم ، دوست داشتن واقعی یعنی چیزی را که او دوست دارد انجام دهیم حتی اگر خودمان دوست نداشته باشیم. و در آینده دختر روای داستان، در باتلاق تعداد زیادی از این بچه باتلاق ها می بیند، و مادر ( دختر قدیم) باور میکند.

نقاط قوت:
_ قایمکی جایی رفتن، بدون اطلاع پدر و مادر ، چیزی فراگیر است
_ رازدار بودن
_ در راستای عدم نگهداری هر حیوانی در خانه( با اشاره نکردن به حیوان خاصی مثل سگ/ گربه/ جوجه ، باعث گستردگی حیطه تطابق میشود، مثلا آنجا که میگوید بهش کیک بدهی ، داخل جعبه بگذاریش یا قلاده به او ببندی  ، برایش خوشایند نیست، میتوان هر حیوانی را مورد نظر قرار داد)
_ عدم پرخاشگری والدین به هنگام روبه رویی با پنهان کاری فرزندان
_ باور کردن حرف ها و تخیلات بچه ها 
_ آموزش شیوه درست دوست داشتن؛ تحمیل نکردن هر آنچه خودمان میپسندیم، تحت عنوان صلاح، به محبوب مان.

نقاط ضعف:
_ نصفه نیمه رها شدن مسئله بی اجازه به جایی رفتن
_ رفتار خیلی ملایم مادر با کار اشتباه بچه ها
        

1

رابعه و بکتاش؛ عاشقانه ای از الهی نامه عطار
          ۵۰ صفحه ابتدایی کتاب رو که سریع خوندم  ، دستم اومد، کتاب ضعف روایت، ادبی، و محتوایی داره.

غلط ترین کار ممکن مدرنیته کردن داستان های  کلاسیکه. نویسنده یک عشق کلاسیک رو به زبان امروزی، با شعرهای نو بی سر و ته، و قلم الکن و خام ، امروزی و روایت کرده
.برای داستان کلاسیک باید از زبان، و اشعار کلاسیک استفاده بشه‌ . همه فهم و تسهیل کردن داستان، بدون تنزل سطح معنایی و ادبیش، امکان پذیره، غیرممکن نیست.

یک عشق والا مرتبه‌ی غیرجسمانی، شده یک عشق دم دستی و دردسترسِ جسمانی. در اوایل کتاب ،اونجایی‌که رابعه داره رویای بکتاش رو ( نه عشق به بکتاش) رو در سر می پروراند، و از  جسمانیت وصال حرف میزنه، تیرخلاص بود برای ادامه ندادن.
 به نثر در آوردن شعر که اصل داستان هست، و پر و بال دادن بهش، خیلی فرق میکنه با تحریف داستان، و دست بردن در روندش.
 که متاسفانه دوتا نثری که از داستان رابعه و بکتاش خوندم( یکی همین کتاب و دیگری کتاب آقای فواد فاروقی) دچار همین آسیب بودن.باز کتاب آقای فاروقی زبان و نوع روایتش با داستان تناسب داشت، قالب کلاسیک خودش رو حفظ کرده بود هرچند، که تغییرات محتوایی داشت.
اینطور کتاب نوشتن از ادبیات کهن عاشقانه برای نوجوان ها، ۱. دیدگاه غلطی درباره عشق کهن به نوجوان ها میده ۲. ذائقه ادبی شون رو خراب میکنه  ۳. داستان تحریف شده ای در ذهن شون نقش میبده، متفاوت از اصل ماجرا.

آخر داستان که اصلا داغون بود. کی گفته بکتاش میره تو گرمابه کنار رابعه!!! بخدا عشق این دوتا دست نیافتنی تر و والا مقام تر از این حرفا بوده. 
کتاب نه خوش آغازی و نه خوش پایانی  داره. 
پیشنهاد میکنم داستان اصلی رو در الهی نامه عطار بخونید.
و اگر خواستید اثر منثوری از این داستان عاشقانه مطالعه کنید، "رابعه، امیرزاده‌ای که کنیز غلامش شد" ، رو پیشنهاد میکنم ، به شرط مطالعه قبلیِ منظومِ داستان، در الهی نامه.

        

0

جایی که کوه بوسه می زند بر ماه
کاش کتاب ه
        کاش کتاب های بیشتری از این نویسنده، ترجمه شود.
کاملا لطیف، نرم، رویایی، فانتزی، و پر از افسانه های جورواجورِ مرتبط و دوست داشتنی.
کتاب به اهمیت قصه ها در زندگی، آه و ناله نکردن مادران و تاثیرش در تربیت بچه ها، شکرگزاری، گذشت  ، و رضایت از زندگی هرجور که هست، به خوبی می پردازد، و حرف های زیادی برای گفتن دارد.‌ 
به نظرم به جای کتاب معجزه شکرگزاری این کتاب را باید خواند، زیرا واقعا معجزه شگرگزای را نشان میدهد.

دخترک می پرسد راه رسیدن به خوشبختی چیست، و به دنبال پاسخ، مسیر طولانی ای را تا رسیدن به پیرمرد ماه می پیماید، در مسیر دوستان مختلفی پیدا میکند، انسانها و جانوران زیادی میبیند، اما وقتی به پیرمردماه که کتاب سرنوشت در دستان اوست و میتواند جواب مین لی بدهد ، میرسد، اما تصمیم میگیرد تا سوال اژدها که در طول مسیر همراهی اش کرده بپرسد: چرا اژدها نمیتواند پرواز کند؟

بعد چنین تصمیمی پاسخ سوال خودش را نیز می یابد که در دفتر سرنوشت ثبت شده و آنرا میخواند: شکرگزاری.

پیرمرد ماه ، جواب سوال مین لی را میدهد و مین لی از کوه پایین می آید.

پررنگ ترین نکته آموزنده داستان همینجا بود، گذشتن از خود ، برای رسیدن به خود! وقتی از خواسته خودت برای براورده کردن خواسته دیگری میگذری، بدان که براورده شدن خواسته ات در گرو استجابت خواسته دیگری است، حتی اگر این توامانی را محال بدانی. نه تنها اینجا مین لی جواب سوالش را گرفت و راز خوشبختی را بصورت تئوری فهمید، بلکه وقتی گوی بزرگ روی سر اژدها را برداشت تا او بتواند پرواز کند، عملا خوشبختی و پولداری خانواده و هم محله ای هایش رقم خورد، زیرا آن گوی مروارید اژدها بود، چیزی که به تمام دارایی امپراطور می ارزید.

در جای دیگر ، وقتی  مین لی از اهالی روستای ا.فو خداحافظی میکند، انها که قبلا مهربانی خود را در طبق اخلاص پیشکش دخترک کرده اند، به او یک کت هدیه می دهند تا او را از شر سرما حفظ کند. مین لی کت را میپوشد و سریع گرم میشود، اما وقتی نگاه میکند میبیند پارچه ی نازکی دارد، این کت تکه دوزی شده رنگارنگ، وقتی  با اژدها و دوقلو  ها حرکت میکنند،اهلی برایشان دست تکان میدهند و مین لی متوجه پارگی بخشی از آستین همه آنها میشود، و تازه دوهزاریش می افتد که دلیل گرمی لباس محبت و گذشت نهفته در آن است.

مناسب برای تمامی نوجوانان و بزرگسالان و والدین ،بخصوص  برای دختران نوجوان( بدلیل لطافت داستان) و نوجوانان مناطق کمتروبرخوردار( بدلیل ایجاد انگیزه و امید، و زنده کردن روحیه شکرگزاری).

کتاب دارای تعلیق مناسب، شخصیت پردازی خوب،آغاز و انجام خوب است. همچنین در انتها هیچ ماجرا ، افسانه و موضوعی ،رها شده نمی ماند، بلکه به همدیگر مرتبط هم میشوند.
تصویرهای کوچک آغاز هر فصل جالب و مرتبط هستند.
هر چند صفحه ، در پایان بخش ها یا  فصول، یک تصویر تمام صفحه سیاه سفید  مرتبط با آن بخش وجود دارد؛ که کاش رنگی بودند، چون در نسخه اصلی تصاویر رنگی واضح و شیوا بودند، درحالیکه تصاویر سیاه سفید گنگ هستند.

انقدر کتاب برایم جذابیت داشت ،که جدای بر رفتنش در فهرست خواندنی های،مکرر ، نسخه اصلی اش را هم پیدا کردم و ورق زدم، تازه قصد دارم آنرا بخرم!
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

رابعه، امیرزاده ای که کنیز غلامش شد

0

بارون درخت نشین
کوزیمو بار
        کوزیمو بارون‌ همانطور که عجیب زندگی کرده بود،عجیب هم مرد، خود را به بالن آویخت  و کسی نفهمید چطور زندگی اش را تمام کرد. پای تصمیمش مصرانه و متعهدانه ماند، و حتی برای مردن هم پایش به زمین نرسید!

بارون برای یک دلخوری، از سر یک لجاجت، برای یک اعتراض و سرکشی( به ظاهر نخوردن و دوست نداشتن حلزون، در باطن، برای دریافت حس بی توجهی به خواسته هایش، و برای اعتراض به سبک رفتار و زندگی ای که دوست نداشت)، بالای درخت رفت، شاید نمیخواست ماندگار شود، اما طی یک گفتگو  با دخترک( به قول میوه دزدها) نازنازویی که معشوقه اش شد، و به نشانه قدرت و جلب توجه به او گفت هرگز پایم به زمین نخواهد رسید ، برای همیشه بالای درخت ماند.
بر سر عشق اش ماند. یک عشق طبیعی و ساده، گویا عمیق.

بارون از ادمها و اجتماع  بیزار نبود، ولی تنهایی و کشفیات جدید در تنهایی را دوست میداشت.
شاید پیام کتاب این بود:
به بهای در اجتماع بودن، از تنهایی ات نزن
به بهانه خلوت داشتن و تنها بودن، جمع را از دست نده.
《تنهایی ات را حفظ کن، تا بعد اجتماعی ات به تعادل و کیفیت لازمش برسد.》
 بارون آنطور که دوست داشت زندگی کرد، آنجا که دلش میخواست: بالای درخت، و زندگی ماجراجویانه تنهایی خود را دوست داشت و پایبندش بود، اما  از مردم بریده و گسسته نبود، از جریان زندگی شان آگاه بود و درخور نیازشان کمک حالشان. اتفاقا چندبار که نیاز بود سردستگی شان را برعهده گرفت
برخی مردم او را از خود بیگانه میدانستند، اما کوزیمو مردم را بیگانه از خود نمیدانست.
شاید چون تنهایی با کیفیت مطلوب، پر تجربه و اکتشاف خودش را داشت، روابط اجتماعی خوبی، متناسب با هرکس داشت!

بارون ،کتاب هم میخواند، دوره شکل گیری شخصیتش: نوجوانی، فراوان کتاب میخواند ، گسترده ، متنوع ، و درباره کتاب هایش با کشیش صحبت میکرد.
بارون درخت نشین، اهمیت کتاب خواندن در شکل گیری شخصیت، و ملازمت گفتگو و انتقال دانش های کتاب، برای حلاجی و درک بهتر خواننده را مورد توجه قرار داده است.
اینکه حتی اگر شنونده ات صرفا یک گوش مفت و صرفا یک شنونده باشد، لازم است دریافتت از کتابها را با شنونده ای در میان بگذاری تا در ذهنت ترکیب و ته نشین شود، جای خود را پیدا کند، و تو را در طی بیان، به تحلیل بکشاند.

در طی اتفاقات سیاسی، کوزیمو، قاطی آنها میشد، کمک و همفکری میکرد، اما غرق و زخم خورده آنها نمیشد. راحت از آنها میگذشت؛ همانوطور که در گروه های سیاسی متفاوتی فعالیت کرد، اما نه دائمی. چون خودش برای خودش مهمتر بود. حتی در عشقش به ویولتا!
شخصیت قائل بودن برای خود، از همان ۱۲ سالگی کوزیمو که گذاشت و رفت، مشخص بود.
بارون از لنگر بالونی آویزان شد و میان زمین هوا مرد، آیا مرگ خوبی داشت؟ شاید آری شاید نه! اما مشخصا چیزی که دستگیر خواننده میشود، خودش از اینگونه مردن راضی بود!

کوزیمو بارون یک  شخصیت پیچیده‌ی ساده بود، به پیچیدگی و سادگی طبیعت!
از در قیاس با عامه کاملا غیر طبیعی مینمود، اما شاید او واقعا یک انسان طبیعی بود! طبیعی ،باهوش ،خلاق ، جستوجوگر و طبیعت گرا.
در مرام نامه هایی که برای جهان آرمانی مد نظر خویش  می نوشت، توجه به تمام اجزای طبیعت: انسان حیوان و گیاهان ، به چشم میخورد.

و آخر سر عمر میگذرد، و کوزیمو هم پیر شد و مرد‌.

روی کتاب امانتی و احتمالا اهدایی، پرچسب خورده بود: بازگرداندن به کتابخانه،به درد نمیخورد.
و من میخواستم ببینم آیا این جمله درباره من هم صدق میکند؟ و دیدم نه، کتاب پر مفهمومی است،و نیازمند تفکر.
برای کسانی که از فکر کردن فراری اند و برایشان سخت است، همان: به درد نمی خورد، تداعی خواهد شد.

با اینکه شخصیت اصلی نوجوان است ، کتابی مناسب برای نوجوانی نمیدانمش. برای دوران پسا نوجوانی و گذشت از دوران سرکشی مناسب است.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0