یادداشت زهرا عشقی مُعز

بارون درخت نشین
کوزیمو بار
        کوزیمو بارون‌ همانطور که عجیب زندگی کرده بود،عجیب هم مرد، خود را به بالن آویخت  و کسی نفهمید چطور زندگی اش را تمام کرد. پای تصمیمش مصرانه و متعهدانه ماند، و حتی برای مردن هم پایش به زمین نرسید!

بارون برای یک دلخوری، از سر یک لجاجت، برای یک اعتراض و سرکشی( به ظاهر نخوردن و دوست نداشتن حلزون، در باطن، برای دریافت حس بی توجهی به خواسته هایش، و برای اعتراض به سبک رفتار و زندگی ای که دوست نداشت)، بالای درخت رفت، شاید نمیخواست ماندگار شود، اما طی یک گفتگو  با دخترک( به قول میوه دزدها) نازنازویی که معشوقه اش شد، و به نشانه قدرت و جلب توجه به او گفت هرگز پایم به زمین نخواهد رسید ، برای همیشه بالای درخت ماند.
بر سر عشق اش ماند. یک عشق طبیعی و ساده، گویا عمیق.

بارون از ادمها و اجتماع  بیزار نبود، ولی تنهایی و کشفیات جدید در تنهایی را دوست میداشت.
شاید پیام کتاب این بود:
به بهای در اجتماع بودن، از تنهایی ات نزن
به بهانه خلوت داشتن و تنها بودن، جمع را از دست نده.
《تنهایی ات را حفظ کن، تا بعد اجتماعی ات به تعادل و کیفیت لازمش برسد.》
 بارون آنطور که دوست داشت زندگی کرد، آنجا که دلش میخواست: بالای درخت، و زندگی ماجراجویانه تنهایی خود را دوست داشت و پایبندش بود، اما  از مردم بریده و گسسته نبود، از جریان زندگی شان آگاه بود و درخور نیازشان کمک حالشان. اتفاقا چندبار که نیاز بود سردستگی شان را برعهده گرفت
برخی مردم او را از خود بیگانه میدانستند، اما کوزیمو مردم را بیگانه از خود نمیدانست.
شاید چون تنهایی با کیفیت مطلوب، پر تجربه و اکتشاف خودش را داشت، روابط اجتماعی خوبی، متناسب با هرکس داشت!

بارون ،کتاب هم میخواند، دوره شکل گیری شخصیتش: نوجوانی، فراوان کتاب میخواند ، گسترده ، متنوع ، و درباره کتاب هایش با کشیش صحبت میکرد.
بارون درخت نشین، اهمیت کتاب خواندن در شکل گیری شخصیت، و ملازمت گفتگو و انتقال دانش های کتاب، برای حلاجی و درک بهتر خواننده را مورد توجه قرار داده است.
اینکه حتی اگر شنونده ات صرفا یک گوش مفت و صرفا یک شنونده باشد، لازم است دریافتت از کتابها را با شنونده ای در میان بگذاری تا در ذهنت ترکیب و ته نشین شود، جای خود را پیدا کند، و تو را در طی بیان، به تحلیل بکشاند.

در طی اتفاقات سیاسی، کوزیمو، قاطی آنها میشد، کمک و همفکری میکرد، اما غرق و زخم خورده آنها نمیشد. راحت از آنها میگذشت؛ همانوطور که در گروه های سیاسی متفاوتی فعالیت کرد، اما نه دائمی. چون خودش برای خودش مهمتر بود. حتی در عشقش به ویولتا!
شخصیت قائل بودن برای خود، از همان ۱۲ سالگی کوزیمو که گذاشت و رفت، مشخص بود.
بارون از لنگر بالونی آویزان شد و میان زمین هوا مرد، آیا مرگ خوبی داشت؟ شاید آری شاید نه! اما مشخصا چیزی که دستگیر خواننده میشود، خودش از اینگونه مردن راضی بود!

کوزیمو بارون یک  شخصیت پیچیده‌ی ساده بود، به پیچیدگی و سادگی طبیعت!
از در قیاس با عامه کاملا غیر طبیعی مینمود، اما شاید او واقعا یک انسان طبیعی بود! طبیعی ،باهوش ،خلاق ، جستوجوگر و طبیعت گرا.
در مرام نامه هایی که برای جهان آرمانی مد نظر خویش  می نوشت، توجه به تمام اجزای طبیعت: انسان حیوان و گیاهان ، به چشم میخورد.

و آخر سر عمر میگذرد، و کوزیمو هم پیر شد و مرد‌.

روی کتاب امانتی و احتمالا اهدایی، پرچسب خورده بود: بازگرداندن به کتابخانه،به درد نمیخورد.
و من میخواستم ببینم آیا این جمله درباره من هم صدق میکند؟ و دیدم نه، کتاب پر مفهمومی است،و نیازمند تفکر.
برای کسانی که از فکر کردن فراری اند و برایشان سخت است، همان: به درد نمی خورد، تداعی خواهد شد.

با اینکه شخصیت اصلی نوجوان است ، کتابی مناسب برای نوجوانی نمیدانمش. برای دوران پسا نوجوانی و گذشت از دوران سرکشی مناسب است.
      
4

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.