یادداشت‌های (: Hanifa (17)

          این کتاب رو هم تموم کردم و می‌تونم بگم بیشتر از حدانتظارم ظاهر شد.
اول از همه نقاط ضعفش رو می‌گم:
فضاسازیش خیلی برای من دقیق و باجزئیات نبود و آن چنان تصاویر، خوب تو ذهنم تصور نمی‌شد.
شخصیت پردازیش یه جاهایی ضعیف بود، یعنی من تا نصف کتاب نمی‌دونستم ظاهر ایوری چجوریه؛ ولی برعکس چهره‌ی برادران هاثورن و امیلی و ربکا خیلی خوب توصیف شده بودو صد البته خیلی بیشتر می‌تونست به ویژگی‌ها و خصوصیات شخصیت‌ها اشاره کنه.
(می‌تونیم این نقاط ضعف رو پای این بزاریم که تازه جلد اول مجموعس و نویسنده توی جلدای بعدی بیشتر شخصیت‌ها می پردازه)
و حالا نقاط قوتش:
روندش سریع بود و این آدم رو وا می‌داشت این کتاب رو بخونه و براش کسل کننده نباشه.
(البته این رو هم اضافه کنم که روند سریعش باعث می‌شد یه ذره ماجرا گنگ بشه، یعنی تا می‌اومدی  سرنخ و معما رو کامل بفهمی معما و سرگرمی بعدی شروع می‌شد)
معماهاش خیلی خیلی پیچیدن و ابدا کسی نمی‌تونه آخر این معماها رو پیدا بکنه و جدا ماشاالله به ذهن جنیفر لین بارنز. 
هیجانش و اون حس پیدا کردن دونه به دونه‌ی معماها خیلی دلچسب بود، بقول جیمسون، تله پشت تله و معما پشت معما.
درکل این جلد خیلی خیلی بهتر می‌تونست باشه و آن‌چنان عالی عالی نبود.
پایانش وادارم کرد جلد بعدی رو بخونم و امیدوارم و مطمئنم که جلد بعدی، خیلی جذاب‌تر خواهد بود...
        

          این کتاب رو هم تموم کردم و یکی از اولین جنایی‌هایی بود که خوندم.
داستانش هیجان نداشت. روندش آروم بود اما پلات توییستش رو مطمئنم می‌تونم بگم هیچ کسی تا آخر کتاب نمی‌تونه حدس بزنه از بس که به خیلیا شک می‌کردی و گیج می‌شدی اما آخرش واقعا پلات توییست فوق‌العاده غیرباور داشت و موندم.
فضا پردازیش رو خیلی خوب نتونستم تصور کنم و اینکه داستان از زبون چهارنفر همزمان بیان می‌شد یه ذره گیجم می‌کرد.
در کل کتاب خوبی بود و دوستش داشتم، شاهکار نبود اما جذاب و خوندنی بود و پیشنهادش می‌کنم:)
        

          برای اولین بار تصمیم گرفتم ژانر وحشت بخونم و واقعا لذت بردم.
هرچند که میزان وحشت کتاب برمی‌گرده به تصورات خودمون، اما نویسنده واقعا فضاسازی و شخصیت پردازی  دقیق و کاملی داشت.
سر پلات توییستش واقعا موندم.
یکی از نکات مهمی این بود که اصلا کلیشه‌ای نبود و 
شخصیت‌هاش هرکدوم منحصر به فرد بودن.
این کتاب رو خیلی دوست داشتم و مشتاقانه منتظر جلد بعدش هستمم:)
        

          اگه بهم بگن تابستون امسالم چه رنگی داشت،
با چی گذشت و مغز و ذهن و وجودم درگیرش شد،
قطعا می‌گم رنگ هاگوارتز و هری‌پاتر:)
.
از دوسال پیش می‌خواستم این مجموعه رو بخونم و امسال بلاخره شروع کردم،
علاقه‌ای نداشتم، از روی کنجکاوی و اینکه ببینم چرا این مجموعه اینقدر معروف شده تصمیم به خوندش گرفتم.
و حقیقتا، هیچ‌وقت فکرش رو نمی‌کردم که عاشق این کتاب بشم و یک نفس همه جلد‌هاش رو بخونم.
دنیای جادوگری هری‌پاتر، تجربه‌ای بود که با هیچ کتابی تجربش نکردم،
شخصیت‌های دوست‌داشتنی و جذاب،
که همشون دست به دست هم دادن تا مفهوم جدیت، شجاعت، رفاقت، محبت، غیرت، فداکاری، و از همه مهم‌تر عشق و مرگ رو به ما برسونند.
هرچی از وسعت دنیای هری‌پاتر بگم کم گفتم، در این حد که حتی خانم رولینگ به فکر واحد پول جادوگرا، بانک و بیمارستان و وزارت مخصوص خودشون، حمل و نقل، موجودات و گیاهان عجیب‌الخلقه‌ی جادویی و خوراکی‌های بامزه‌ی جادویی هم بود؛ عجیب نیست که پنج سال تمام، 
فقط روی محیط و شخصیت‌ها تمرکز کرده بود.
قلم سحر‌آمیز خانم رولینگ تو بیان احساسات، فضا و شخصیت‌ها، به جرئت می‌تونم بگم اصلا و ابدا نظیر نداره.
ممنونم خانم رولینگ،
ممنونم که دنیایی رو خلق کردی که بهترین لحظات زندگیم رو باهاش گذروندم، 
هری‌پاتر، اولین کتابی بود با هرلحظش زندگی کردم،
ذوق‌زده شدم، اشک ریختم، از هیجان و جذابیت کتاب، سر از پا نشناختم.
خانم رولینگ،
تو خالق شخصیتی هستی که تا دقیقه‌ی آخر ازش متنفر بودم، ولی از اون، یه آدم عاشق و قهرمان ساختی،
خالق تبهکاری که جز اصالت‌پرستی، خودخواهی و ترس از مرگ، کار دیگه‌ای بلد نبود،
کتابی رو نوشتی که به بهترین و زیباترین نحو ممکن، عشق، محبت و همبستگی رو درک کردم.
کتابی که هیچچچچ ردی از کلیشه، داستان‌های بی‌مفهوم و توخالی نداشت.
و هیچ‌وقت این تابستون رویایی،
دقایقی که به خوندن این کتاب گذرونم و درس‌هایی که ازش یاد گرفتم رو فراموش نمی‌کنم.
کتاب نمی‌گم، هری‌پاتر یه شاهکار محضه،
شاهکاری که هیچچچ رمانی رو دستش نیومده، نمیاد و نخواهد اومد.
.
𝑯𝒂𝒓𝒓𝒚, 𝒔𝒖𝒇𝒇𝒆𝒓𝒊𝒏𝒈 𝒍𝒊𝒌𝒆 𝒕𝒉𝒊𝒔 𝒑𝒓𝒐𝒗𝒆𝒔 𝒚𝒐𝒖 𝒂𝒓𝒆 𝒔𝒕𝒊𝒍𝒍 𝒂 𝒎𝒂𝒏! 𝑻𝒉𝒊𝒔 𝒑𝒂𝒊𝒏 𝒊𝒔 𝒑𝒂𝒓𝒕 𝒐𝒇 𝒃𝒆𝒊𝒏𝒈 𝒉𝒖𝒎𝒂𝒏.
هری، رنج کشیدن نشون می‌ده تو هنوز یه انسانی! درد بخشی از انسان بودنه. [آلبوس دامبلدور]
        

          آقا من چیییی بگمممم؟؟!
تا الان که ساعت ۳ نصف شب باشه، یه لحظه هم این کتابو کنار نذاشتم،
توی یه روز، این کتاب رو تموم کردم، نه بخاطر خودم،
بلکه بخاطر خودش، جذابیتش و هیجانش که هرلحظه همراه تک تک کلمات این جلد رویایی بود.
زبونم قاصره، از شدت شاهکار بودن این مجموعه واقعا نمی‌دونم چی بگم.
الان بطرز عجیبی داستان برام نامفهومه، هیچ‌ حدس و پایانی نمی‌تونم و نخواهم تونست براش بزنم.
بی صبرانه منتظرم که جلد دوم یادگاران مرگ رو شروع کنم و 
به تک تک رازهایی که منو تا الان بیدار نگه داشته، پی ببرم.
        

          وقتی فهمیدم شاهزاده‌ی دورگه کیه واقعا موندم...
این جلد رو با کلی غم و اندوه تموم کردم، 
غم رفتن کسی که تموم امید بود. 
واقعا مشتاقم ببینم در ادامه چه اتفاقی میوفته،
هاگوارتز چی می‌شه و هری قراره چه کنه؟
بی‌نهایت عاشق این کتابم و 
بی‌نهایت ناراحت برای اینکه فقط یه قسمت دیگه از این شاهکار مونده🥲
        

          مثل همیشه، بی‌نظیر و توصیف ناپذیر.
تو این جلد، به قلم بی‌همتای رولینگ بیشتر علاقه‌مند شدم،
توصیف احساسات جوری‌که انگار داری با همون شخصیت زندگی می‌کنی،
توصیف فضا و شخصیت‌پردازی بدون نقصش.
درکل خوشحالم که این جلد هم تموم شد و 
بی صبرانه منتظرم ببینم شاهزاده‌ی‌دورگه واقعا کیه.
        

          هیچچچ کلمه‌ای برای توصیه این شاهکار نمی‌تونم پیدا کنم.
شخصیت‌پردازیش بی‌نظیر،
توصیف احساسات و عواطف محشر،
فضاسازی و دنیای جادویی‌اش خارق‌العاده،
و از همه بهتر و قشنک‌تر و زیباتر، چیزی توی این جلد، بهش رسیدم، مفهوم نهفته در پیچ ‌ و خم داستان بود.
مفهومی که نویسنده در طی ۸ جلد، قصد داره به ما اون رو منتقل کنه و نهایت قشنگیش  رو بهمون برسونه.
        

          چی بگم؟ از اینکه مظلومیت آشکار امام حسن در کلمه به کلمه این کتاب به چشم می‌خورد؟
اینکه حضرت از نزدیک‌ترین یاران و آشنایان ضربه دیدند و به شهادت رسیدند؟
از اینکه با زره، نماز جماعت می‌خوندند؟
از اینکه حتی پسرعموشون هم امام رو تنها گذاشت؟
یا از تکه تکه لخته خونی که در تشت ریخته می‌شد؟
واقعا هرچی از نثر و اندوه و غریبی این کتاب بگم، کم گفتم ...
زندگی مظلوم و غریبانه‌ی امام حسن در قالب یک کتاب، از زبان افراد مختلف، یاران و دشمنان، نهروانیان و علویان...
و واقعا تنهاترین سردار بود، امام حسن...💔
        

          از این زیبایی این کتاب هرچی بگم کمه.
نثر و قلم دلنشین نویسنده،‌ خیلی رو قشنگی این کتاب تاثیر گذار بود.
کتاب از زبان چندنفر نقل می‌شد، حتی از زبون کسایی که نه اسمشون رو شنیدیم و نه داستانشون رو.
به شکل خیلی خیلی قشنگ و دلپذیری شخصیت هیمنه و باشکوه حضرت عباس رو به نثر درآورده بودو همزمان داستان زندگی ایشون رو نقل می‌کرد.
تیکه‌ی آخر کتاب رو خیلی دوست داشتم،
و از زبان عبیدالله، پسر حضرت عباس بود و از داغ یتیمی گرفته و سوالی در رویا به پاسخش می‌رسه.
        

          محشر؟ شاهکار؟ بی‌نظیر؟ فوق‌العاده؟ عالی؟
واقعا و واقعا هیچ صفتی برای توصیف این جلد هیجان‌انگیزش پیدا نمی‌کنم...
بشدددددددددت عاشقش شدممممم. با تک تک لحظاتش زندگی کردم و امروز که این کتاب رو تموم کردم، یک لحظه هم زمینش نذاشتم و فقطططط می‌خوندم ازبس که غافلگیرکننده و جذاب بوددد.
هرچی بگم کم گفتم...
و از این خوشحالم که هنوز چندجلد دیگش مونده و نخوندم و هیجان‌ و غافل‌گیری‌های بیشتری انتظارمو می‌کشه.
        

          یه داستان پیچیده و پر از غافلگیری‌های دلچسب و جذاب با وایب دریا.
شخصیت پردازی و فضا که اصن حرف نداره،
پایانش هم به بهترین و دل‌خواه‌ترین شکل،
قلم نویسنده هم که عالیه.
کلا یه کتاب همچی تمومه و 
از اون کتاب‌های دوسه روزس که از شدت جذابیت و وایب دوست‌داشتنی‌اش یه لحظه هم ولش نمی‌کنین.
        

          واقعا کتاب بی نظیری بود. 
نصف اولش، روال عادی و بدون هیجان داشت ولی واقعا نصف دومش بقدری هیجان انگیز و ماجراجویانه بود که توی دوروز تمومش کردم ...
شخصیت پردازیش با وجود اینکه سوم شخص بود، حرف نداشت و 
بنظرم محیط‌پردازیش بدک نبود. 
داستان کتاب، خیلی خیلی منحصر بفرد و قشنگ بود.
اینکه نویسنده، داستان رو هم معمایی کرده بود هم بنظرم جالب بود،
بگذریم از اینکه یسری از صحنه‌هاش واقعا چندش آور بود.
        

          روح نویسنده‌ی من،
با خوندن این کتاب، زنده شد.
قلم مافی، بطرز عجیب و زیبایی احساسات ریز و درشت جولیت رو به نوشته درمیاره. بشدت با خوندن قلمش،
بهتر تونستم احساسات رو به نوشته دربیارم و متن‌های بهتری بنویسم.
سیر داستان، کلیشه‌ایه. شاید خیلی ازش خوشم نیومد
ولی نمی‌گم بد بود، خوب بود ولی نه در حد یه شاهکار.
تا چندصفحه اول حوصله‌سربره. شاید چون زیاد احساسات جولیت رو توصیف می‌کنه برای همین کمی ممکنه اولش کسل کننده باشه ولی تو جلد سوم(کشفم کن) بشدت داستان غافل‌گیر کننده می‌شه و یه لحظه هم این کتاب رو پایین نمی‌ذارید.
        

          ما ادعا می‌کنیم شیعه‌ایم.
از مظلومیت مولامون می‌گیم ولی خودمون،
بیشتر از بقیه، اهمیتی به نهج‌البلاغه و سخنان امیرالمومنین نمی‌دیم...
ولی توی این کتاب، نشون می‌ده نهج‌البلاغه چه کتاب باارزش و گنجینه‌ای برای ما شیعه‌هاست.
داستان درباره یه کشیش مسیحیه که به طور اتقافی،
یکسری نامه‌های قدیمی و فرسوده به دستش می‌رسه و با خوندن اونها مسیر زندگیش عوض می‌شه...
این کتاب رو از دست ندید
مطمئن باشید بعد خوندنش، کتابی که شروع به خوندش می‌کنید، نهج‌البلاغه‌س.
        

          شاید خیلیا از یه کتاب مذهبی، تصورشون آن چنان خوشایند نباشه. ولی بهتون قول می‌دم با خوندن این رمان مذهبی و عاشقانه نظرتون کاملا عوض می‌شه.
داستان توی حله می‌گذره و عشق جوان سنی و دختر شیعه مذهب رو به قلم می‌کشونه...
عشق و عاشقی و مذهبی که مانع رسیدنشونه، مخاطب رو جذب رمان می‌کنه.
فضاسازی و شخصیت‌پردازیش عالی بود... بخصوص شخصیت قنواء و ام حباب.
دوست ندارم بگم این کتاب به کدوم امام ختم می‌شه...
چون نصف زیبایی کتاب به ذکر نام همین امامه:)
        

          در یک کلمه بگم؟ محشر بود...
تا لحظه‌ی آخر هیچ حدسی نمی‌شد دربارش بزنی...
فضاسازی بی‌نظیر بود... شخصیت پردازی هم همین‌طور...
پر از رمز و رازهای عجیب و هیجان‌انگیز و درهم پیچیده که به بهترین شکل سرهم بندی شده بود...
واقعا رولینگ یه شاهکار نوشته... قوه‌ی تخیلش رو واقعا نیازمندم...
وقتی به این فکر می‌کنم که ۵ تا جلد دیگه از این شاهکار مونده مو به تنم سیخ می‌شه 
چون مطمئنم قراره با قلم سحرآمیز رولینگ دوباره به هاگوارتز سفر کنم و بهترین‌ها تجربه کنم...