"نمیتونم دوستش داشته باشم" : این اولین چیزی بود که دربارهی دخترِ شینا نوشتم. و الان، چند ساعتی از گریهی بیاختیارم میگذره. -هواپیماها بالای سرِ پادگان پرواز میکنن-.
و چند ساعتیه که فکر میکنم؛ تو کی هستی مگه ثمین؟ اوجِ رنجی که تحمل کردی چی بوده؟ چی میفهمی؟ واقعیتش باید اعتراف کنم که از خودم بدم اومد. من ذرهای صلاحیت صحبت دربارهی این قهرمان هارو ندارم. و اگر قرار باشه نطقی کنم جز به خوبی نیست و نباید باشه.