یادداشت‌های سامان (290)

سامان

سامان

21 ساعت پیش

          داستان کوتاه سبیل از رابرت کورمیر در واقع موقعیتی ناخواسته رو برای نوجوان داستان(مایک) طراحی می‌کنه که او در این سن کم با یک مساله اخلاقی ویژه مواجه میشه. مایک تصمیم می‌گیره سبیل بذاره و با این سبیل به دیدن مادربزرگش بره که در خانه سالمندان بستری شده.مادربزرگ دچار زوال عقل شده و وقتی مایک رو می‌بینه به خاطر شباهتش به همسرش، فکر میکنه شوهر مرحومش، به دیدارش اومده. مادربزرگ پرده از غمی برمیداره که در دلش سنگینی می‌کنه و میخواد بعد از سالها از شوهرش حلالیت بطلبه! و حالا مایک داستان ما با چنین موقعیتی مواجه شده و باید تصمیم بگیره که با مادربزرگ چه رفتاری داشته باشه.

به نظرم داستان کوتاه چند لایه ای بود.هم میخواست از سختی دوران بزرگسالی حرف بزنه که مایک با یک سبیل گذاشتن ناخواسته واردش شد و حس کرد چه دوران سختی است. و هم با طراحی این موقعیت ویژه این سوال رو از مخاطب خودش می‌پرسه که آیا همیشه حقیقت رو گفتن کار درستی است یا خیر؟ پاسخ به این پرسش احتمالا یکی از چیزهایی است که از این داستان کوتاه و این موقعیت همراه مخاطب باقی می‌مونه. مساله بعدی استفاده از زمان طلایی است.یک سری حرف‌ها باید در زمان خودش زده بشه و اگر اون زمان از دست بره دیگه ارزشش از دست رفته. مایک بعد از دیدار از مادربزرگ قصد داشت سوالاتی از مادرش بپرسه ولی نپرسید.این نپرسیدن ها، و این سوال ها اندوخته ایست برای مایک تا بتونه خودش رو با چالش های بزرگسالی مواجه کنه و حتما سوژه ای برای او به منظور تفکر خواهد بود. به نسبت کوتاه بودن،داستان جالب و پرباری بود.
        

0

سامان

سامان

3 روز پیش

          شیطان تصمیم میگیره با رضایت خودش بیاد روی زمین و برای این کار وارد هیات یک میلیاردر آمریکایی 38 ساله میشه.او میخواد ثروت هنگفتش رو خرج سعادت بشریت بکنه و در این مسیر با اشخاصی رو به رو میشه.یکی از شخصیتها اسقف خ است که نویسنده تونسته طعنه ها و کنایه هاش به کلیسا رو با توجه به این شخصیت بگه.چالشهای شیطان به شکل انسان در آمده با سایر شخصیت های داستان اجزای اصلی داستان رو تشکیل میده.گاه در خلال داستان،شیطان به طور مستقیم انسان رو مخاطب صحبتهاش قرار میده.از نکات جالب کتاب و به نظر من مهمترینش این بود که هم سوالاتی رو در ذهن ایجاد میکنه و هم احساسات خواننده رو برانگیخته میکنه.در واقع آندری یف عقل و احساس مخاطب رو با هم،درگیر میکنه.از دیگر نکات جالب قدرت عشق بود که نویسنده  با طرح اتفاقاتی عجیب و خواندنی وارد داستانش کرده.متاسفانه چون نویسنده در حین نوشتن داستان،فوت میکنه ، قصه نیمه تمام باقی میمانه اما جای نگرانی نیست و میشه گفت اون چیزی که میخواسته بگه در 278 صفحه گفته.به نظر من نا تمام ماندن داستان خللی رو ایجاد نمیکنه.انتشارات علمی فرهنگی با ترجمه حمیدرضا آتش برآب این کتاب رو چاپ کرده و تا این لحظه هیچ انتشارات و مترجم دیگری این کتاب رو ترجمه نکرده.ترجمه روان و خوبی بود.
        

0

سامان

سامان

3 روز پیش

          در بین این چند اثری که از برنهارد تا به امروز خوندم، میتونم با قطعیت صفت عالی رو در چند حوزه به این اثر نسبت بدم. این اثر تندترین، بی‌رحمانه ترین و کوبنده‌ترین اثری بود که از برنهارد می‌خوندم. برنهارد در این اثر نقدی تند و تیز به تاریخ و فرهنگ و به ویژه هنرمندان که از عنوان «استادان بزرگ» براشون استفاده می‌کنه، انجام میده. البته که انسان و دولت و سایر موارد هم از زیر تیغ تیز تند او در امان نمانده اما بیشتر هنرمندان و آثار هنری به عنوان سیبل او انتخاب شده‌اند. پیش‌تر و در اثر قبلی که از خوندم، یعنی چوب‌برها هم نسبت به جامعه هنری انتقاداتی داشت اما شدت و تیزی نقدهای او در این اثر بیشتر از چوب‌برها بود. بسیاری از ویژگی‌هایی که در آثار دیگرش هم بود، در این اثرش بود. این کتاب هم مثل یک پاراگراف صد و نود صفحه‌ای بود. برنهارد از  تکرار و اغراق و مطلق گرایی شدیدی استفاده می‌کنه و شخصیت‌‌هایی که درگیر کمال‌گرایی هستند رو نشون میده و فضای سیاه و تلخی که طراحی می‌کنه از مهمترین ویژگی‌های این کتاب و سایر کتاب‌هایی است که از برنهارد خوندم. حتما برخی از خوانندگان از خوندن آثار برنهارد اذیت خواهند شد و تحمل این حجم سیاهی براشون سخت یا غیرممکن خواهد بود. در آثار برنهارد دنبال حتی روزنه ای امید نباشید.گشتم نبود، نگرد؛ نیست.

داستان در طول چند ساعت در موزه تاریخ هنر وین روایت میشه. مرد اهل موسیقی به نام آچباخر، منتقدی به نام ریگر که نقش اصلی رو داره و نگهبان موزه ایرسیگلر شخصیت‌های رمان رو تشکیل میدند. در این کتاب هم دنبال ماجرا نباشید. ماجرایی رخ نمیده. اتفاقی نمی‌افته. صرفا بستری فراهم شده که ما نقدهای تند و تیز ریگر رو بخونیم . خوندن از برنهارد اینطوری است که انگار نویسنده سر مخاطبش رو هی زیر آب فرو می‌کنه و میاره بالا.اما مساله اینه که در استادان بزرگ، مدت بیشتری سر مخاطب رو در آب فرو میبره.درسته آدم نمی‌میره اما زجر بیشتری می‌کشه. برنهارد ته جاده کمالگرایی،مطلق گرایی و سیاه نشون دادن رو در آثارش نشون میده.برای رسیدن به انتهای این جاده، البته که باید صبور و مقاوم بود.

این کتاب هم مثل بسیاری از آثار برنهارد توسط آقای جمنی ترجمه شده بود و از ترجمه روانی برخوردار بود.. 
        

8

سامان

سامان

5 روز پیش

          ریویو، احتمالا آغشته به اسپویل

قدرت حلالی سیستم ناکارآمد خیلی بیشتر از اینه که یک فرد بتونه تغییراتی در اون انجام بده.این چیزی بود که من از مدیر مدرسه جلال متوجه شدم.یعنی فکر می‌کنم میخواست اینو بگه. شخصی که از معلمی خسته شده بود، تصمیم گرفت مدیر باشه و بالاخره با رابطه بازی مدیر شد.اون از ابتدا با چالش هایی مواجه شد که سعی کرد اونها رو حل کنه ولی در نهایت از پس مدیریت بر نیومد و اصطلاحا کم آورد. مدیر مدرسه ما دچار یک خشم درونی است.چرا؟ چیزی گفته نمیشه و علتش شاید این بوده که جلال بخشی از شخصیت غر غرو و خشمگین خودش رو در مدیر گذاشته. هیچ چیزی از توانایی مدیریتی او نمی‌بینیم و صرفا نیتی برای اصلاح امور و کمبودها دیده میشه که خب، نیت تنها هیچگاه در زندگی کافی نبوده.یعنی همین حرف هم که سیستم اینقدر ناکارآمد بود که یک نیروی انسانی قوی رو در خودش حل کرد رو با تخفیف فراوان دارم به مدیر مدرسه ساخته شده توسط جلال نسبت میدم. ما صرفا یه آدم خشمگینی میبینیم که از معلمی خسته شده و دنبال اینه واسه مزایای بهتر بره مدیر بشه، با مشکلات عدیده مواجه میشه و زیر بار این مشکلات کم میاره.همین. پرداخت شخصیت لااقل مدیر میتونست بهتر باشه...نثر جلال ساده بود و یه طنز زیرپوستی هم داشت که گاهی دلنشین بود.

این سومین اثری بود که از جلال خوندم.یادداشت های روزانه،نون و القلم و مدیر مدرسه...مدیر مدرسه رو از نون و القلم بیشتر دوست داشتم،همین و نه بیشتر. ولی هم‌چنان، جلال نتونسته نظرمو به خودش جلب کنه و باید ببینیم اثری از او پیدا می‌کنم که مجذوبش بشم یا خیر.
        

9

سامان

سامان

1404/5/2

          شتاب کردم که آفتاب بیاید؛نیامد!

یه داستان کوتاه خوب خوندم.خیلی از چیزهایی که دوست داشتم در این داستان بود، به ویژه پایانش که درسته شاید پایان باز تلقی بشه اما به نظرم درست‌ترین پایان ممکن همینی است که نویسنده نوشته. داستان فیلم داستان انسان تنهای امروزی است که مشکلات مختلف مثل فیل روی دوش او سنگینی می‌کنه و او تنها محکوم به قدم زدن در این وادی است. فرد میانسال داستان ما که از همسرش هم جدا شده و تنها زندگی می‌کنه از دید اطرافیانش حکم کارت بانکی رو داره. او به مادر پیرش که تنها زندگی می‌کنه و برادر مغروق در بدهی‌اش و همسر جدا شده و پسری که برای تحصیل به جای دیگری رفته و دخترش که با یک تن لش ازدواج کرده باید پول برسونه. طلب پول از او توسط اطرافیان و امید به آینده‌ای که به زودی این مشکلاتشون حل بشه و دیگه پولی از او طلب نخواهند کرد الگوی تکرارشونده‌ایست که در این داستان کوتاه مثل یک دایره دور خودش می‌چرخه و باز به همون نقطه اول طلب کردن پول میرسه! کار به جایی میرسه که شخصیت داستان حتی در مایحتاج ضروری زندگی‌اش به مشکل میخوره ولی چاره ای نیست.او خودش رو ملزم می‌دونه به اطرافیانش کمک کنه.به امید روزی که قول‌های اطرافیانش محقق بشه ولی انگار خبری نیست. شتاب کردم که آفتاب بیاید، نیامد!

ادامه متن احتمالا آغشته به اسپویل:

چرا از پایان داستان خوشم اومد؟ من پایان‌هایی دوست دارم که شخصیت با مشکلاتی که دست و پنجه نرم می‌کرده تنها بمونه. آن چنان با پایان‌های تصنعی هپی اند حال نمی‌کنم. چون به نظرم تنهایی یکی از حقیقی ترین مسائلی است که ما باهاش مواجه هستیم. خیلی از مشکلات ما حل شدنی نیستند.این واقعیته و به نظرم تلخه.اما راه گریزی ازش نیست.هیچ راه فراری هم نیست.باید پذیرفت.شاید اینطوری راحت تر فقط بتونیم کنار بیایم.مشکلات واقعا گاهی مثل فیل روی ما سنگینی می‌کنند. باید مثل شخصیت اصلی داستان در انتهای داستان با رفیقی کسی یا تنها بزنیم به دل جاده و تخت گاز برونیم و لااقل از خوشی های لحظه ای استفاده کنیم.جورج هم مثل شخصیت داستان ما مشکلات داشت.او هم غرق در بدهی بود و ماشین زیر پاش باعث کلی قرض و بدهی شده بود،اما فهمیده بود مگه همین دیوونه بازی‌ها باعث بشه کمی مشکلات کم رنگ بشه.با وجود مشکلات باید زندگی کرد.محکومیم به این و محکومیم به ادامه دادن.

پ.ن: اکثریت می‌دونند ولی اگر کسی هست که  نمی‌دونه، این مجموعه تجربه های کوتاه که نشر چشمه چاپ کرده، هر کتاب یک داستان کوتاه و یک نمایشنامه رو شامل میشه. نسخه فیزیکی‌اش فکر می‌کنم موجود نیست و می‌تونید تو طاقچه و فیدیبو و کتابراه بهشون دسترسی پیدا کنید. خوندنشون زمان زیادی نمی‌گیره و بعضی هاش واقعا خوبند.
        

13

سامان

سامان

1404/5/1

          کتاب رو دوست داشتم. با اینکه به طور کلی خیلی میونه خوبی با جستار ندارم.ولی با این وجود این کتاب به دلم نشست. به نظرم تو این مدل نوشته ها یک اتصال دلی بین مخاطب و متن باید برقرار بشه. من تونستم با مطالب همراه بشم.پای مشاهدات و تجربیات شخصی نویسنده بنشینم و ببینم به کجا میخواد منو ببره. از میان سطور نویسنده من برداشت صداقت و صمیمیت کردم.این کاملا حسیه. هیچ منطق و برهان و دلیلی براش ندارم.صرفا به حسم دارم استناد می‌کنم. ممکنه حسم اشتباه بگه؟بله که ممکنه،چرا که نه؟ولی من راهی جز ارتباط حسی با متونی که از تجربیات شخصی و مشاهدات نویسنده میاد بلد نیستم. در میان سطور نویسنده، او رو فردی مشاهده گر دونستم. به نظرم مشاهده گری دقیق به اطراف که این اطراف شامل همه چیز میشه،از انسان‌ها گرفته تا اشیا،مکان‌ها، چیزها و سایر مسائل؛ یک نوع شاید هنر باشه.یک توانایی، یک مهارت.اینکه چیزی رو بتونی دقیق و ژرف ببینی، ابتدای مسیر نوشتنت میشه و حالا با قدرت قلم اون مشاهده گری رو میتونی روی کاغذ بیاری.حبیبه جعفریان علاوه بر صداقت به نظرم مشاهده گر خوبی است.به اطرافش بی توجه نیست. 

جستار ها کوتاهند و در حدود ده صفحه نویسنده میتونه حرفشو بزنه. طرح مساله و سپس پرداخت به آن مساله با اتکا به تجربیات با یک لحن دلنشین.خانم جعفریان شیرین روایت می‌کنه و حرفهاشو تو همون تعداد صفحات کم می‌زنه و چیزی ابتر نمی‌مونه. 

یه بار عادل فردوسی پور تو گزارش یک بازی در مورد نکونام گفت : حسن نکونام اینه که همیشه در یک سطح خوب بوده در این  سالها، نه اینکه یه برهه ای عالی باشه و بعد یه افت داشته باشه،همیشه در یک سطح خوب و قابل قبول.این کتاب برای من همین حالت رو داشت. مثل نکونام ( با اینکه استقلالیم،از نکونام واقعا بدم میاد.خب وسط ریویو چرا باید همچین چیزی بنویسی،میخوای بگی استقلالی هستی؟بله دقیقا؛ تاجی بودن افتخارمه)بود. جستارها تقریبا همه در یک سطح قابل قبول بودند.این خیلی مهمه ؛ چون معمولا در مجموعه های جستار یا داستان کوتاه تفاوت سطح رو می‌بینیم و برخی عالی هستند و برخی ضعیف تر اما فاصله سطح کیفی جستارها برای من کم بود.

خانم جعفریان در هر نوشته، اون تضادهای درونی و کشمکش‌های درونی خودش در موضوعات گوناگون رو به متن اضافه کرده و این تنش‌ها حکم ادویه ایست که رنگ و طعم خاصی به نوشته داده. حقیقتا ما نیاز داریم در زندگی یه جاهایی با عمق وجودمون درک کنیم که در یک سری مسائل تنها نیستیم. همینکه بفهمیم تنها نیستیم، گاهی، میتونه نسخه شفابخشی باشه.میتونه کمک کننده باشه. وقتی می‌خونم که در جایی نویسنده نوشته :« اگر مدام یک ور درونتان با آن ور دیگرش در کلنجار است، اگر عمیقا احساس ایمان می‌کنید و عمیقا به شیطان تمایل دارید...» می‌فهمم که یکی هست که بفهمه این یعنی چی. می‌فهمم که یکی هست که می‌فهمه این تضادها با آدم چه می‌کنه و امان از این تضادها و کشمکش‌های درونی.

موضوعات مختلفی با این ویژگی‌هایی که ذکر کردم در جستارها در موردشون حرف زده میشه. سفرنامه، فوتبال، تنهایی، بچه دار شدن یا نشدن، رفاقت، مرگ و ... اشارات نویسنده به کتاب و نویسنده های معروف در این جستارها هم به جا و خوب از آب درآمده.  در نهایت باید گفت که نجات از مرگ مصنوعی کتابی است که میتوان بخشی از خودمون رو در میان این نوشته ها پیدا کنیم و گاه از اینکه نویسنده چنان نگاه عمیقی به قضیه داشته لذت ببریم.

خانم جعفریان رو پیش از مطالعه کتاب نمیشناختم. بعد از اون متوجه شدم کتابهای مختلفی در  زمینه زندگی نامه نویسی نوشته اند و از همه جالبتر برای من اینکه مشهدی و همشهری ما هستند...ها یره :)
        

17

سامان

سامان

1404/4/31

          جان میرشایمر در این کتاب به مفهوم عقلانیت در سیاست خارجی می‌پردازه. حدود نیمی از کتاب نظریه خودش رو شرح میده و در نیمه دوم از مثال‌های تاریخی زیادی برای نشون دادن نظرش استفاده می‌کنه. آیا نیمه اول کتاب که بحث نظری است سخت خوانه و فقط بچه های روابط بین الملل خونده میتونند بخونند؟نه! به عنوان کسی که روابط بین الملل نخوندم و صرفا به این حوزه ها علاقه مندم، مطالبش سنگین نبود اما خب همونطوری که می‌دونید مباحث نظری، خشک و بی روحه. میرشایمر در پی اثبات این مساله است که دولت‌ها در اکثر اوقات بر خلاف تصور و تبلیغات قدرت‌ها، تصمیمات عقلانی می‌گیرند و خیلی از تصمیمات مهم تاریخ که غیرعقلانی بودن بهشون چسبیده، اتفاقا عقلانی است.او این نکته رو متذکر میشه که اخذ تصمیم عقلانی به این معنی نیست که خروجی کار حتما منفعت داشته و ممکنه تصمیم عقلانی منجر به خروجی نامناسبی بشه، مثالهای زیادی میزنه اما شاید معروفترین مثال که در یکی از آپدیت‌های کتاب هم بهش اشاره کردم عملیات پرل هاربر توسط ژاپنه که او این تصمیم رو عقلانی میدونه.

کتاب میتونست کمتر از تکرار بعضی چیزها استفاده کنه.ظاهرا ابتدا میرشایمر و روزاتو این رو در قالب یک مقاله نوشتند و تصمیم گرفتند بعدش به فرمت کتاب در بیارند.به نظرم این کتاب باید همون مقاله میموند و بهتر میتونست منظورشو برسونه.

مشکل اصلی من با این کتاب برمی‌گرده به اصل اندیشه میرشایمر که سالها در حال توسعه اونه. یعنی رئالیسم در روابط بین الملل.در داخل هم نظریات اون طرفدارانی در برخی کارشناسان به ویژه کارشناسان ثابت صداسیما داره.یک نمونه‌اش مترجم کتاب که سالهاست با هشتگ فقط یک عدد خواستار تولید فقط یک عدد بمب اتمه و معتقده ما اگر بمب اتم داشته باشیم کسی به ایران حمله نمی‌کنه!.اینجا وارد این قضیه نمیخوام بشم. اما یکی از بزرگترین نقدهایی که به رئالیسم در روابط بین الملل وارد میشه اینه که در این دیدگاه به دولت‌ها به عنوان بازیگر اصلی توجه اصلی میشه و نقش سازمانهای غیردولتی رو کم اهمیت میدونند.خب ایران که سالهاست یکی از مسائلی که بهش افتخار میکنه گروهک های نظامی اش در منطقه مثل کتائب و حشدالشعبی و حزب الله و انصارالله و بقیه است و معتقد بودند که اینها بزرگترین بازدارندگی رو برای ایران ایجاد کردند.حرف درستی هم بوده و امروزه میبینیم بعد از تضعیف همین گروهک ها به ایران حمله شد.پس نمیشه فقط روی دولتها تمرکز کرد و به موارد و سازمانهای غیردولتی اشاره نکرد..نقدهای دیگه ای هم وارد میشه به این نظریه که من بیشتر با این نقدها موافقم تا خود نظریه رئالیسم.
        

9

سامان

سامان

1404/4/30

          گالری امیال بشری نوشته  محسن فرجی پنج داستان کوتاه رو شامل میشه که راوی جهان پر درد آدم‌هایی است که اتفاقی یا چیزی در گذشته باعث زخمی شده و حالا آنها باید با این زخم‌ها زندگی کنند.صرف زندگی کردن با این زخمها سختی‌های خودش رو به همراه داره، اما یادآوری این دردها در زندگی امروزه، سختی ماجرا رو برای راویان این کتاب بیشتر می‌کنه. گالری امیال بشری روایتی است بی رحم از گذشته‌ای که بر دوش انسان‌ها سنگینی می‌کنه.گذشته‌ای که انگار راویان داستان‌ها نمی‌تونن ازش عبور کنند و مثل سایه‌ای همیشه همراه باهاشون هم مسیره. گالری امیال بشری ما رو به درون انسان‌ها می‌بره و از اون درونیاتی حرف می‌زنه که آدمی نمی‌تونه جایی بازگو کنه و اگر هم بگه شاید بعد از سالیان سال باشه.انسان‌ها در این داستان‌ها حامل دردند.حامل دردی که دیده نمیشه و امان از دردهای دیده نشده اما اونها محکوم به ادامه دادن با این یادگاری تلخ گذشته هستند. در پایان داستان اول دختر شخصیت اصلی داستان میاد به باباش میگه: من میخوام برم با دوستام برم شمال. و مخاطب پس از ماجرایی که در خلال داستان می‌خونه میدونه که این پایان چه‌قدر هولناکه و دقیقا جایی است که نشون میده شخصیت اصلی ما باز رنج بکشه .نویسنده بدون شرح اون رنج، به خاطر تعاریف در گذشته،رنج او رو نشون میده! در داستان سوم مردد بودن در یک تصمیم سخت که عذابی است بزرگ به خوبی نشون داده میشه.بلاتکلیفی در تصمیم گیری از اون دردهای بزرگی است که هر موقع وارد زندگی میشه، انرژی زیادی از آدم هدر میده. در داستان دوم درسته برادر بزرگتر میگه: رهاش کن بره،رهاش کن...اما هم او و هم برادر کوچکتر میدونه که رهایی در کار نیست و اگر بود تا الان شده بود.اما مگر میشه چیزی جز این گفت. داستان پایانی مجموعه که احتمالا به ماجرایی پسا اعتراضات 1401 اشاره داره، امیدبخش ترین داستان مجموعه بود و چه خوب که چنین داستانی رنگ و بوی امید داشت.منی که دوست دارم شخصیت ها پایان داستان با درد و غمشون تنها باقی بمونند و به نظرم این واقعی ترین چیزی است که ما میتونیم در ادبیات و سینما ببینیم ،در این داستان دیگه تحمل نداشتم پسر داستان، با مشکلی که براش پیش اومده تنها باقی بمونه. امید در این داستان، اعلامیه ایست باشکوه علیه ظلم و جبر.پایان این داستان منو کمی اشکی کرد.

در نظر داشته باشید که داستان‌ها تلخ و روایت‌ها دردناکه.تجاوز و سایر مسائل در خلال داستان ها روایت میشه. گول سادگی نثر فرجی رو نخورید که در بطن این سادگی دردها نهفته است و حسابی میتونه مخاطب رو درگیر کنه. حیف و صد حیف در برخی جاها منطق روایی داستان‌ها ضعیف بود و انگار نویسنده تمام تلاش خودش رو در سایر اجزای داستان به کار برده بود. تصادفی بودن برخی اتفاقات مثل دیدار تصادفی در داستان اول (که حالا این تا حدی قابل اغماض بود) و برخورد اتفاقی شخصیت اصلی با مرد دست پستان گاوی در داستان سوم و حضور بی دلیل شخصیتها در قبرستان در داستان چهارم، مواردی بود که نشان از منطق روایی نه چندان قوی داستان‌ها می‌کرد و انگار نویسنده به دم دستی ترین حالت ممکن فقط میخواسته شخصیت‌ها رو به هم برسونه. 

در مجموع گالری امیال بشری که اسم با مسمایی هم داره مجموعه داستان خوبی بود که از خوندنش راضی‌ام.فضای دارک داستان‌ها با توجه به کم بودن تعداد داستان‌ها اذیت کننده نبود...
        

8

سامان

سامان

1404/4/30

35

سامان

سامان

1404/4/28

          زوجی که تصمیم به جدایی گرفتند و در لابی هتل با هم ملاقاتی دارند و در اون ملاقات به مرور گذشتشون می‌پردازند. در خلال این مرور غم،حسرت،سنگینی باری از گذشته، خشم از بین حرفهای رد و بدل شده به وضوح حس میشه.دیالوگهایی که ساده‌اند ولی در عین سادگی به دلیل واقعی بودن قابل پذیرش هستند.میشه درکشون کرد،میشه حسشون کرد. نویسنده چیزی رو بین این زوج تصنعی درست نکرده و حرفهایی که به همدیگه می‌زنند کاملا برآمده از موقعیتی هستند که دو طرف در حال گذرانش هستند. این ترکیب حسهای گوناگون در خلال گپ و گفت غم‌آلود این زوج خیلی خوب و منطقی بود. این نمایشنامه برشی از زندگی زوجی بود که به آخر خط رسیده بودند.ما می‌فهمیم در خلال صحبتها که چرا به این تصمیم رسیدند. من هم تصمیم این زوج به جدایی رو درک میکردم و هم این غم و خشمی که داشتند و البته من هم حسرت خوردم که چرا یک سری پرسشها و حرفها در زمان خودش زده نشد و چرا مراقبت هایی انجام نشد که سرانجام رابطه به اینجا نرسه.تمنا و دست و پا زدن مرد در آخر کار،مثل تلاش کسی بود که  قصد داره به ریسمانی هر طور شده چنگ بزنه،غافل از اینکه اون ریسمان،سرابی بیش نیست ...اگر تجربه جدایی دارید، احتمالا این نمایشنامه میتونه شما رو اذیت کنه...
        

42

سامان

سامان

1404/4/25

          در باب یک کتاب مفید

نکته‌های تاریخی نوشته جعفر شیرعلی نیا، کتابی است ارزشمند و خواندنی با نگاهی انتقادی و پرسش‌گر در مورد هشت سال جنگ ایران و عراق. او در این کتاب که در واقع پست‌های کانال تلگرامی نویسنده است،کوشیده با استفاده از منابع موجود زوایای مختلف جنگ رو بررسی کنه و در نقش یک تحلیلگر نگاهی واقع بینانه و نه مبتنی بر تبلیغات رسمی حاکمیتی به این هشت سال داشته باشه. کتاب شیرعلی نیا از هشت فصل تشکیل شده که او به نکات و مباحث مهمی اشاره می‌کنه. اختلاف ارتش و سپاه که یکی از مهمترین مسائل جنگ ما بوده از مواردی است که شیرعلی نیا با سرکشی فراوان در منابع منتشر شده تا حدی اون رو واکاوی کرده و در مقاطع مختلف از اختلاف نظرات محسن رضایی و شهید صیاد شیرازی مسائلی رو مطرح کرده که دید مناسبی به مخاطب در مورد این اختلافات میده.یک نکته مهم در این بحث اختلاف ارتش و سپاه در جنگ هم برمی‌گرده به ضعف فرماندهی کل که شیرعلی نیا اینجا پیکان انتقادش رو به سمت هاشمی رفسنجانی می‌گیره و معتقده او به عنوان فرمانده واحد باید نقش بهتر و بیشتری در ایجاد هماهنگی ایجاد می‌کرده.همین سوژه اختلاف ارتش و سپاه در جنگ میتونه یه کیس مطالعاتی بسیار جذاب باشه.درسته که همچنان تمام منابع در مورد جنگ در دسترس نیست و ما محرمانه‌های زیادی داریم اما همین منابعی هم که در طی این چند دهه چاپ شده و مصاحبه های برخی مسئولین، میتونه اطلاعات نسبتا مفیدی بده و آن طور نیست که مخاطب علاقه مند به تحقیق در این موضوعات دست خالی برگرده. یکی دیگه از موارد تلخ و جانسوز کتاب برمیگرده به لشکر 10 سیدالشهدا که فرماندهان آن نامه ای انتقادی و طولانی در نقد فرماندهی محسن رضایی در جنگ و سایر مسائل در جنگ می‌نویسند و برخوردی که میشه و سرانجام این نامه از اون ماجراهای تلخ جنگ هشت ساله ما بوده که شیرعلی نیا به آن پرداخته.اگر در مورد همین بازه زمانی و همین لشکر 10 سیدالشهدا علاقه مند به مطالعه بودید، کتاب مردان رستگار میتونه منبع مناسبی باشه و اطلاعات مفیدی بهتون در این زمینه خواهد داد. نکات زیاد دیگری در کتاب در موردشون بحث میشه که مخاطب علاقه مند میتونه اونها رو بخونه و من نمیخوام به تمام موارد اشاره کنم.فقط همانطور که گفتم نگاه پرسش گرانه و انتقادی شیرعلی نیا مساله ایست که در کل کتاب وجود داره و به شخصه به این دید ارزش زیادی میدم در حالیکه میدونم بخشی از جامعه ما همچنان هر گونه شک و شبهه و پرسش در مورد جنگ هشت ساله رو مجاز نمیدونند و با گفتن حرفهای احساسی بی منطق پرشور تلاش زیادی خواسته یا ناخواسته برای ایجاد سد در برابر تحقیقات واقع بینانه انجام میدند.منتهی باید سدشکنی کرد و راه رو برای پژوهش ها باز کرد.نباید از بیان نقاط ضعف ترسید.باید از گذشته درس گرفت تا در آینده دچار اشتباهات کمتری بشیم. نگاه ایدئولوژیک داشتن و همه چیز رو با این عینک دیدن خروجیش میشه که چیزی به نام «شکست» رو نپذیریم و همیشه با روایت سازی متاسفانه گاهی آغشته به دروغ، بر طبل دروغین پیروزی بدمیم..بخشی از نامه فرماندهان لشکر 10 سیدالشهدا رو اینجا میارم که برای من جالب و آشنا! بود و شاید برای برخی از شما هم جالب باشه:

« به دلیل اینکه جواب تبلیغات خارجیان را می‌دهیم و برای حفظ روحیه‌ی مردم، دروغ‌های بزرگی را در رده‌های مختلف اجرایی می‌گویند که نه تنها نتیجه‌ی عکس می‌دهد بلکه مردم را گیج کرده و در ذهن آن‌ها سوال ایجاد می‌کند.»

کتاب بسیار کتاب غم انگیزی است.اطلاعاتی که از شهدا داده میشه و شرح عملیات پر غصه خیبر و سایر شکست‌ها دل هر انسان وطن دوستی رو به درد میاره اما به وقل خود شیرعلی نیا با چشمان پر اشک هم باید واقعیات را دید.برای من غم انگیزترین بخش کتاب جاهایی بود که مسئولان کشور کم و بیش از سال 63 به بعد فهمیده بودند که امکان پیروزی در جنگ نیست اما شجاعت بیان عقایدشون در مقابل مقامات عالی نظام رو نداشتند و اساسا کشور طرح واحدی برای به پایان رساندن جنگ نداشت.

در برخی موارد پاسخی به پرسش داده نمیشه و نویسنده صرفا پرسشهایی رو مطرح می‌کنه و بی پاسخ میذاره.اما این پرسش‌ها مهم و اساسی هستند و میتونند چه برای خود او و چه دیگران، راه رو برای پژوهش های بعدی باز بکنند.به همین دلیل بی پاسخ بودن برخی پرسش ها رو نقطه ضعفی در کتاب نمی‌دونم و مخاطب آگاه هم حتما میدونه قرار نیست با یک کتاب 295 صفحه ای به تمام کنه ضمیر جنگ پی ببره. شیرعلی نیا در فصل انتهایی کتاب منابع فارسی و غیرفارسی متعددی رو برای مطالعه پیشنهاد میده که برای علاقه مندان به مطالعه در این حوزه،میتونه مفید باشه.

لازم به ذکر است که کتاب مجوز از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نگرفته و سال 1402 شیرعلی نیا کتاب رو به صورت پی دی اف در کانال تلگرامی‌اش منتشر کرد. آدرس کانال تلگرامی ایشان رو می‌نویسم تا اگر کسی علاقه مند بود کتاب رو دانلود کنه:

https://t.me/jafarshiralinia

شادی روح شهدا صلوات. 
        

30

سامان

سامان

1404/4/22

          کتاب کوتاه و نسبتا خوبی بود. کتاب در واقع مصاحبه طارق علی با ادوارد سعید بود که علی رغم کوتاهی ولی سعی شده بود از موضوعات مختلفی صحبت بشه و اینطور نیست که فقط از مساله مقاومت و فلسطین سوال پرسیده بشه. مثلا ابتدای گفت‌و‌گو در مورد علایق ادوارد سعید در حوزه موسیقی و ادبیات و دوران کودکیش بحث میشه. ادواردی که سفر به کشورهای دیگه برای زندگی رو از ابتدا در زندگی خودش داشته و واسه همین هم هست که در بحث‌های انتهایی خودش رو تبعیدی می‌دونه. به طور کلی در مورد موضوعاتی مثل ادبیات، موسیقی، مساله فلسطین، نقش روشنفکر  ، آمریکا و شرق شناسی تو این مصاحبه صحبت به عمل میاد که میتونه یه شمای کلی از تفکرات سعید به مخاطب بده. همونطور که در ابتدا اشاره کردم در عین اختصار در مورد موضوعات متنوعی حرف زده میشه، همین نکته علاوه بر مثبت بودن، عامل منفی هم بود و اختصار بیش از حد در موضوعات گوناگون گاهی مصاحبه رو ابتر نشون میداد. 

نظرات سعید در مورد عرفات خیلی جالب بود. ابتدا با کلی تحسین همراه بود اما مخالفت سعید با عرفات از پیمان اسلو شکل میگیره و سعید معتقد بوده این پیمان خطای بزرگی بوده. البته که او معتقد بوده نباید با دید یک توافق کوتاه مدت وارد میشدند و یک طرح بلندمدت برای این مساله میداشتند ولی آیا داشتن طرح بلند مدت هم تضمینی برای ایجاد صلح پایدار در منطقه فلسطین بوده؟! اساسا فلسطین و گروه هایی که بر آن حکومت کرده‌اند، آیا قدرت تاثیرگذاری در این حد رو میتونن داشته باشند؟ تاریخ به ما پاسخ داده که خیر و اسرائیل همیشه با زور حرفشو به کرسی نشونده. پس انتقادهای سعید به عرفات و سازمان آزادی بخش در این موضوع، برای من کمی آرمانی و به دور از واقعیت بود... امیدوارم یه روزی همت کنم و کتاب معروفش، شرق شناسی رو بخونم.. 


        

11

سامان

سامان

1404/4/22

          ماماو همیشه دو خدا داشت: عیسی مسیح و ایالات متحده آمریکا.من هم جز این نبودم، هیچ‌یک از کسانی که می‌شناختم هم، خارج از این دایره نبود.

کتاب هیل بیلی خاطرات خودنوشت آقای جی دی ونس معاون اول دولت فعلی آمریکا و از چهره‌های موثر در جنبش ماگا.در مورد ونس گفته میشه که سال 2016 به ترامپ گفته که می‌تواند هیتلر آمریکا باشد و از 2020 به بعد رابطه‌اش با ترامپ رو به بهبودی میره و در نهایت در سال 2024 ترامپ رو به عنوان معاول اول همراهی می‌کنه.زمزمه هایی از الان شنیده میشه که شاید جمهوری خواهان برای آینده روی او حساب باز کنند،مخصوصا اینکه ترامپ دیگه نمی‌تونه دوره بعد کاندیدا بشه. ونس رو جزو افرادی از تیم ترامپ می‌دونستند که تمایلی به جنگ نداره، یا حداقل به اندازه والتز اخراجی و دلقکی مثل پیت هگست و ربیو خواهان جنگ نیست. او در کتاب با یک روایت ساده و تا حدی صمیمی و البته شلوغ و تاحدی نامنظم به زندگی خودش از کودکی تا دوران ازدواج و فارغ التحصیل شدن از دانشگاه ییل می‌پردازه. ونس سعی می‌کنه شرایط بغرنجی که تجربه کرده رو به طور کامل و بدون هرگونه ایجازی در خلال کتاب تعریف کنه. فقر، زندگی با پدربزرگ و مادربزرگ، خشونت خانگی، درگیر بودن با مادری معتاد و ولنگار بخشی از مسائلی است که ونس تو کتاب بهشون می‌پردازه. منطقه‌ای که ونس زندگی می‌کرده یعنی آپالاشیا در واقع مربوط به طبقه کارگر سفیدپوستی است که مورد تبعیض و بی عدالتی قرار گرفتند.از نکات مهمی که ونس روش تاکید داره همینه که میخواد بگه در این مملکت فقط سیاها نبودند که مورد تبعیض قرار گرفتند بلکه سفیدپوستانی هم بودند که مورد تبعیض و بی مهری قرار گرفتند. یکی از نقاط تیره زندگی ونس مادرش بوده.مادری که درگیر اعتیاد شد و با مردان متعددی وارد رابطه شد.این اختلال رابطه ونس با مادرش از اون مسائلی است که در کل کتاب کم و بیش بهش اشاره میشه. در این کتاب کاملا توضیح میده که چه عقاید افراطی داره.وطن پرستی افراطی، تعصب روی خانواده. در خلال مسائلی که ونس در طول کتاب در مورد فرهنگ مردم آپالاشیا توضیح میده، مخاطب به خوبی میتونه طبقه رای دهنده به ترامپ رو بشناسه که چه انسان‌هایی هستند و چه ویژگی هایی دارند.این یکی از اون مسائل ارزشمند این کتاب محسوب میشه. خود سرنوشت ونس رو وقتی می‌خونیم، خب میشه گفت حیرت انگیزه. قطعا شاید اغراق هایی یا اطلاعات نادرستی در یادداشت‌های ونس وجود داره، مثلا یکی از نقدهایی که در آمریکا به کتاب وارد شده اینه که این طبقه‌ای که ونس اونها رو معرفی کرده، دقیق و درست انجام نداده.من در جایگاه تایید یا رد این نقد نیستم چون اطلاعاتی از جامعه آمریکایی ندارم،اما از چیزهایی است که گفته میشه و مورد مهمی هم هست. میخوام بگم با تمام این نقدها و این درست و غلطهای روایت و ادعاهای ونس، اینکه یک انسانی از چنین خانواده‌ای وارد یکی از بهترین دانشگاه‌های دنیا میشه، خانواده تشکیل میده و الان هم معاون اول دولت آمریکاست، همه اینها باعث میشه من با اطمینان صفت حیرت انگیزی رو نسبت بدم. سرنوشت ونس از اون منطقه‌ای که برخواسته کاملا مخالف چیزی است که اکثر افراد اون ناحیه دچارش میشند. در بالا اشاره کردم متن روایت زیاد منسجمی نداره و به نظرم کتاب شلوغ پلوغی بود و یک نویسنده زبردست اگر این خاطرات و سرگذشت رو می‌نوشت نتیجه کار قطعا خواندنی تر از چیزی میشد که ونس نوشته؛ اما با این وجود خواندن کتاب خالی از لطف نیست. در سال 2020 فیلمی از روی این کتاب به کارگردانی ران هاوارد با بازی درخشان گلن کلوز در نقش ماماو و امی آدامز عزیز در نقش مادر ونس ساخته شد که اون فیلم هم فیلم بدی نبود و از همین تریبون لعنت خودم رو به آکادمی اسکار می‌فرستم که شش بار امی آدامز عزیز رو نامزد اسکار کرد و یک بار بهش نداد. اصلا کی به کیه؟منظور من از مرگ بر آمریکا یعنی همین آکادمی اسکار :- )  والسلام...
        

17

سامان

سامان

1404/4/19

          آدم‌های چهارباغ روایت های کوتاهی است از افرادی که زندگیشون یه جورایی گره خورده به چهار باغ اصفهان. برخی شخصیت ها در داستانها و روایت افراد تکرار میشند و عادله دواچی در اکثر ماجراها حضور داره. روایات کتاب دلنشین و صمیمی است ولی از عمق زیادی برخوردار نیست. داستانها ساده بودند و جای خالی پیچیدگی‌هایی که جذابیت رو زیاد کنه حس میشد. فکر می‌کنم اهالی اصفهان حظ زیادی از این کتاب ببرند و برای منی هم که اصفهانی نیستم ولی زیبایی‌های این شهر رو دوست دارم، جالب بود.. در جاهایی از داستانها هم از حالت رئال خارج میشد و رنگ و بوی رئالیسم جادویی می‌گرفت که واقعا به نظرم برای چنین مجموعه ای وصله ناجور حساب میشد. این کتاب دو تا اولین برای من داشت، اولین کتابی که، از آقای خدایی خوندم و اولین کتابی که به طور صوتی گوش دادم. گوینده برخی دیالوگها رو با لهجه اصفهانی می‌خوند که واقعا زیبا بود ولی نمی‌تونم به طور کلی بگم به سمت کتابهای صوتی خواهم رفت. همچنان کتاب کاغذی برای من بی رقیبه و غبطه می‌خورم(دروغ گفتم، حسودیم میشه گفتم یه خورده با کلاس حرف بزنم) به حال کسایی که کتابهای صوتی و الکترونیکی رو بسیار راحت می‌خونند. با در نظر گرفتن همه چیز می‌تونم بگم برای من کتاب متوسطی بود. 


        

19