داستان کوتاه سبیل از رابرت کورمیر در واقع موقعیتی ناخواسته رو برای نوجوان داستان(مایک) طراحی میکنه که او در این سن کم با یک مساله اخلاقی ویژه مواجه میشه. مایک تصمیم میگیره سبیل بذاره و با این سبیل به دیدن مادربزرگش بره که در خانه سالمندان بستری شده.مادربزرگ دچار زوال عقل شده و وقتی مایک رو میبینه به خاطر شباهتش به همسرش، فکر میکنه شوهر مرحومش، به دیدارش اومده. مادربزرگ پرده از غمی برمیداره که در دلش سنگینی میکنه و میخواد بعد از سالها از شوهرش حلالیت بطلبه! و حالا مایک داستان ما با چنین موقعیتی مواجه شده و باید تصمیم بگیره که با مادربزرگ چه رفتاری داشته باشه.
به نظرم داستان کوتاه چند لایه ای بود.هم میخواست از سختی دوران بزرگسالی حرف بزنه که مایک با یک سبیل گذاشتن ناخواسته واردش شد و حس کرد چه دوران سختی است. و هم با طراحی این موقعیت ویژه این سوال رو از مخاطب خودش میپرسه که آیا همیشه حقیقت رو گفتن کار درستی است یا خیر؟ پاسخ به این پرسش احتمالا یکی از چیزهایی است که از این داستان کوتاه و این موقعیت همراه مخاطب باقی میمونه. مساله بعدی استفاده از زمان طلایی است.یک سری حرفها باید در زمان خودش زده بشه و اگر اون زمان از دست بره دیگه ارزشش از دست رفته. مایک بعد از دیدار از مادربزرگ قصد داشت سوالاتی از مادرش بپرسه ولی نپرسید.این نپرسیدن ها، و این سوال ها اندوخته ایست برای مایک تا بتونه خودش رو با چالش های بزرگسالی مواجه کنه و حتما سوژه ای برای او به منظور تفکر خواهد بود. به نسبت کوتاه بودن،داستان جالب و پرباری بود.