معرفی کتاب تاریک ماه اثر منصور علیمرادی

تاریک ماه

تاریک ماه

منصور علیمرادی و 1 نفر دیگر
4.1
8 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

15

خواهم خواند

15

ناشر
نیماژ
شابک
9786003674400
تعداد صفحات
208
تاریخ انتشار
1397/2/10

توضیحات

        انتشارات نیماژ تقدیم میکند:تاریک ماه روایت آوارگی و دلدادگی ست،ساحت فراق و هجرت وهجران است.راوی رمان،یاغی سرگردانی است.مستاصل در شنزارهای و کوه های جنوب،مردی عاشق پیشه که در مواجهه با سرشت و سرنوشتی محتوم نمی تواند بر تقدیر تلخ و طبیعت تفتیده فائق آید.میرجان نه اسطوره است و نه قهرمان،نه اهل رشادت و شجاعت است و نه در پی شهسواری و ستایش.میر جان ضد اسطوره است،ضد قهرمان،با همان سردرگرانی ها اودیسه وار،در موقعیتی به تمامی هیچا هیچ.تاریک ماه،وادی مواجه و مبارزه با خشونت طبیعت سوزان است،اقلیم پریان زیبا رو که با آوازهای هوش ربا اهل بیابان را جادو می کنند.در تاریک ماه،راوی شهر زادی ست که با روایتی شاعرانه و شیرین در تلاش و تقلاست تا مرگ را به تاخیر بیندازد.مخاطبان و منتقدان تاریک ماه را از رمان های قابل تامل سال های اخیر و همچنین داوران جایزه هفت اقلیم آن را شایسته عنوان رمان برگزیده ی سال 93 دانسته اند.                                                                                                                     
      

لیست‌های مرتبط به تاریک ماه

یادداشت‌ها

          در ادبیات ما جای رمان‌ها و داستان‌های بومی و در نتیجه رئالیسم جادویی خالی است. البته بعضی از نویسنده‌ها مثل #پیمان_اسماعیلی در این زمینه خوب کار کرده‌اند ولی حجم بسیار کمی در برابر بقیه‌ی آثار دارد. این رمان هم از نوع بومی است و رگه‌های بسیار کم‌رنگی از رئالیسم جادویی هم در آن به چشم می‌خورد. #منصور_علیمرادی در رمان تاریک‌ماه، زندگی مردی بلوچ را که آواره‌ی کوه و بیابان شده است روایت کرده و در خلال این روایت از طبیعت، آثار باستانی و آداب و سنت‌های مردمان این دیار هم بدون اینکه در ذوق خواننده بزند تصویرهای خوبی داده است. داستان خالی از ماجرا نیست و شخصیت اصلی اتفاقات و هیجانات بالایی را از سر گذرانده و در نهایت به سرنوشت شومی هم دچار می‌شود. نثر رمان خوب و گاه توصیفات بسیار زیبا و در نتیجه صحنه‌سازی‌های قدرتمندی به دست داده است. خواندنش را پیشنهاد می‌کنم. البته رمانی نیست که خیلی راحت خوانده شود ولی ارزش خواندن را دارد.
        

5

          تاریک ماه، نوشته منصور علیمرادی. روایت آوارگی و دل‌دادگی ا‌ست. در این داستان با میرجان همراه می‌شویم و با او از بیابان‌ها و ده‌ها و کوهستان‌ها گذر می‌کنیم و برای بقا، تلاش.  مردی عاشق پیشه که در مقابله با سرنوشتش مغلوب شده و نمی‌تواند سربلند از بازی آن بیرون بیاید. این داستان، روایت جور رفته بر انسان است. انسانی که رویدادهای ناگهانی زندگی، او را بی آن که بتواند بر آن‌ها چیرگی یابد به سمت نابودی سوق می‌دهد.  "میرجان" نه قهرمان است، و نه قرار است که باشد. نه اهل رشادت و شجاعت است و نه به دنبال اسطوره شدن و ستایش. 
عشق و وهم، ترس و تنهایی، آوارگی و اضطراب، تخیل و تردید، شخصیت اصلی این رمان را در نهایت به پرتگاهی هولناک سوق می‌دهند که خود او هیچ دخالتی در ایجاد موقعیت‌هایی که برایش پیش آمده است، نداشته است. او مردی عادی است که برای زندگی اش می‌دود. برای زندگی اش می‌گریزد، به کوه و کمر می‌زند، تیر می‌خورد و تیر می‌اندازد. میرجان مردی معمولی است، که برای زندگی اش می‌میرد. میرجان نماینده انسان است و داستانش، داستان رنج انسان...
 .
✍️ادامه نوشته من رو در مجله الکترونیکی evev.ir دنبال کنید.❤️
        

0

سامان

سامان

1404/5/10

          تاریک ماه نوشته منصور علیمرادی است رمانی است بسیار خواندنی و جذاب و البته تلخ که هم از قدرت قصه گویی خوبی بهره منده و هم تونسته شخصیت اصلی خوبی بسازه. شخصیتی که برای من مخاطب در طول داستان مهم شد و کنجکاو بودم که ببینم درگیر چه ماجراهایی بوده. میرجان که تلفیق آوارگی و دلدادگی بود، ابتدای داستان در حالی که با زخمی در ران‌هاش همراه بود،توسط خورشید به محل امنی میرسه و حالا در طول داستان قراره برای خورشید تمام ماجراها رو تعریف کنه. با ماجراهای پر پیچ و خم و پر از ترس و تشویش میرجان همراه میشیم. در خلال این ماجراها ما سفری هم به خیالات میرجان و درونیات او که اکثرا حکایت دلدادگی‌اش بود آشنا میشیم و اینجاست که دو وزنه سنگین آوارگی و دلدادگی همراه میرجان رو با تمام وجود درک می‌کنیم. داستان سمت بلوچستان روایت میشه و جزو ادبیات اقلیمی محسوب میشه. لغاتی محلی استفاده شده که در انتهای کتاب معانی اونها آورده شده. داستان به طور کلی خوش ریتم بود.فصل هشتم برای من کمی از ریتم افتاد ولی مساله حادی نبود و با کامبک در فصول نه و به ویژه فصل انتهایی جبران شد. من در اثر هیچگونه اثری از اطناب ندیدم و حس نکردم که نویسنده قصد داره با توصیفات یا توضیحات زیادی،داستانش رو الکی پرمایه کنه. داستان با این شکل روایت فی نفسه از روایت منسجمی برخوردار بود. کتاب برای من یادآور جای خالی سلوچ هم بود. نه به این معنی که نویسنده دچار کپی کاری یا تقلید شده بلکه از منظر توجه به ادبیات اقلیمی و استفاده از لغات محلی و فضای روستایی بیابانی داستان من رو کمی یاد جای خالی سلوچ انداخت. ابدا رمان سخت خوان نبود، لغات محلی استفاده شده کار رو سخت نکرده بود و حتی برای من حلاوت دلنشینی داشت. نثر استفاده شده توسط علیمرادی حقیقتا بسیار به دلم نشست. من به ادبیات ایران و قصه هایی که در جای جای این مرز و بوم روایت میشه بسیار علاقه دارم و همیشه خواندن از ادبیات کشور،جزو لاینفک سبد مطالعاتی ام بوده و خواهد بود.
 در خلال روایت داستان، ما با برخی آداب و رسوم و جغرافیای محلی و آثار باستانی آشنا میشیم،مساله حائز اهمیت اینه که این مساله نه گلدرشت و نه تو ذوق زننده انجام میشه بلکه با نهایت ظرافت لا به لای ماجراهای میرجان به خورد خواننده داده میشه که این هم از نکات مهم این کتاب برای من محسوب میشد.

پایان داستان با شوک همراهه و نویسنده یک یادگاری حسابی برای مخاطبش باقی میذاره. درسته که اتفاقی که می‌افته درون خودش شوک به مخاطب میده و غیر منتظره محسوب میشه اما یکی از دلایل شوک نهایی داستان اهمیتی است که شخصیت میرجان برای من مخاطب در طول داستان پیدا کرده بود.یعنی کاملا سرنوشت و سرانجام میرجان برام مهم شده بود و طبعا این پایان به این شکل برای منی که با چنین شخصیتی مواجه شدم،اثر بیشتری داره.

پاراگراف بعدی آغشته به اسپویل می‌باشد:

کسی که میرجان باهاش داشت از سرگذشتش حرف می‌زد اسمش خورشید بود. وقتی پایان داستان این خورشید کسوف کرد و میرجان متوجه شد برادر خورشید رو به قتل رسونده، حقیقتا دلم برای هر دو سوخت.هم برای خورشیدی که داشت درد و دل میرجان رو گوش میکرد و هم برای میرجانی که نمی‌دونست این خورشید تابان بر زندگی تیره و تارش، قراره کسوف کنه و زندگی‌اش رو به پایان برسونه. میرجان هیچ رهایی از آوارگی نداشت. میگن تو باتلاق نباید تکون خورد،چون هر تکون خوردن،بیشتر آدم رو فرو میبره. زندگی میرجان هم به همین شکل بود،این همه تکان خوردن و فرار کردن،براش رهایی به ارمغان نیاورد،بلکه در نهایت در چاه ویلی فرو رفت. انگار سروده اسیر شهرستانی وصف حال میرجان قصه ما بوده:
سرنوشتی دارم از آوارگی آواره‌تر     خضر راه من نمی‌داند سراغ خویش را
        

22

          پیش از اینکه به فصل آخرش برسم و قلبم از پایانِ معرکه‌اش به تالاپ‌تلوپ بیفتد، فکری بودم که بنویسم از قصه‌اش، تعریف کنم از تعریف کردن قصه‌ای. اینکه نویسنده بلد است قصه بسازد یک حرف است، اینکه چطور تعریفش کند هم هنری است واقعاً. هنری که این نویسنده‌ی اقلیمی توانسته از پسش بربیاید.
اینکه بخواهم از رمان تعریف و تمجید کنم، فایده ندارد. هر کسی باید این قصه را بخواند و نوش‌جان کند زندگی در بیابان و کوه را. آخرین‌بار که چنان با کوه‌وبیابان و گله و رمه توانستم ارتباط بگیرم، در مردگان باغ سبز بایرامی بود. و این رمان علیمرادی من را شوکه کرد.
اینکه دوست دارم چهار از پنج ستاره بدهم به رمان که تا حالا کم داده‌ام، نثر داستان است. نثری اقلیمی، خاصِ مردم کرمان و بلوچستان. بعضی‌جاها حدس می‌زدم یک ترکیب جدید ساخته؛ یک فعل جدید. حال این از زبان مردمِ آن منطقه است یا ساخت‌وسازِ نثریِ خود نویسنده، نمی‌دانم. اما آنچه ارتباطم با نثر را دوچندان می‌کرد، کلمات محلی مشترک بین مایِ جنوب استان‌فارس‌نشینِ اَچمی‌زبان با کرمان‌وبلوچیِ اثر بود. مثلا کلمه‌ی «شَهمات» را شاید خیلی از جوان‌ها اصلا به کار که نبرند هیچ، اصلا نمی‌دانند یعنی چی! یا کلمه‌ی اشکفت و به زبان ما اِشکَت یا همان غار کوچک. کلمه‌های مشترک جای خود، برخی باورهای عامیانه‌ی مشترک هم پیدا کردم: دادامِلاکه و تف‌ انداختن برای رفع چشم زخم دو تا از آن‌ها بود. البته باورهای عامیانه و محلی خیلی بیشتر از این حرف‌ها استفاده شده بود در داستان. شاید این باورهای مشترک بیشتر از آن چیزی باشد که من پیدا کردم؛ شاید منِ بیست‌وهفت‌هشت ساله خبری از این باورها در منطقه خودم ندارم.
خلاصه که دمِ نویسنده گرم. حتماً بیشتر سراغ علیمرادی خواهم رفت.
        

3

          قصه تاریک ماه صدای آواز بلوچ است که هم نفیر با باد، سرگردان «چون گردی ز میان بر می‌خیزد» و از سویی به سوی دیگر سرگردان، آواره و حیران است. . نویسنده در بیان روایت مردی می‌کوشد که هم در بند زمان است و هم در بند مکان اما روایتی لامکان و لا زمان دارد. مثل نمادی از یک قوم که به مختصات معینی، محدود نمی‌شود. بلکه همواره در جریان است و خود در درون خود، تازگی و جریان ایجاد می‌کند.  قصه تاریک ماه داستان یک فرهنگ و یک اقلیم است و میرجان نماد یک جامعه است در داستانی که قهرمان ندارد و به دنبال قهرمان پروری نرفته است.  
منصور علی‌مرادی در داستانی که روایت محور، ساخته و پرداخته کرده است از رنج انسان قصه می‌سازد.
نویسنده در بیان داستان خود از زبان تصویر خوب استفاده می‌کند و مخاطب می‌تواند از فرم برخاسته از داستان برای خود تصویر ذهنی بسازد اما نویسنده در زبان و نثر خود  برای این‌که آشنایی‌زدایی کرده و تعبیر خاص و جدیدی از یک موقعیت بسازد، کمی شاعرانگی می‌کند و این مطلب در سراسر داستان آن‌قدر زیاد می‌شود که ذهن خواننده را از مسیر اصلی دور کرده و در یک مسیر رفت و برگشت میان پیرنگ اصلی داستان و تشبیه‌ها می‌اندازد. آنطور که من احساس می‌کنم، نویسنده در شیوه روایت خودش مستغرق شده و از این تعابیر لذت می‌برد تا جایی‌که که گاهی مرز میان سانتی‌مانتالیسم و رئالیسم را کم رنگ می‌کند. برای مثال: « هر دوبار که دیدم‌اش دلم به تپش افتاد، مثل سنگی که بیفتد به برکه‌ای یکهو...» یا از این دست تصاویری که در داستان اگرچه دلنشین است اما آنقدر تعدادش زیاد می‌شود که در سادگی و روانی داستان دست‌انداز ایجاد می‌کند. البته قصد ندارم داستان را به وادی سانتی‌مانتالیسم بکشانم که دور از انصاف است زیرا داستان تمام ازحقیقتی به‌نام رنج انسان حرف می‌زد و خرده روایت‌هایی که نویسنده در مسیر داستان می‌سازد، برخاسته از نوع نگاه او هم به معیشت و اقلیم سرزمین بلوچستان است و هم رنجی که انسان می‌برد.
داستان حاکی از تجربه زیستی نویسنده در اقلیم مورد نظر است و نویسنده بر اساس فرهنگ منطقه مورد نظر توانسته است بی‌آنکه که شعاری و گل‌درشت حرف بزند، انتقال پیام داده باشد.
میرجان یاغی که نه اما جوان عاشق پیشه‌ای است که در بستر یک اقلیم حس‌های مختلفی را باز گو می‌کند. او در سرگردانی و آوارگی خود حس عشق و اضطراب را به خوبی باز نمایی می‌کند به سبب همین ملموس بودن این احساس، ذهن مخاطب، به‌ خوبی با داستان جفت و جور می‌شود و تا آخر پای این داستان می‌ماند.
نکته‌ مهمی که از همان آغاز مطالعه به ذهنم آمد استفاده از اسطوره یا کهن‌الگو در داستان بود. این داستان مرا به یاد سفر قهرمان جوزف کمپل و سفر اسطوره ای‌اش انداخت. میرجان و سرگردانی او نوعی جابه‌جایی و گاهی تکرار از سفر قهرمان در ذهن من ایجاد کرد که سبب شد به دنبال نشانه‌های اسطوره‌ای حل شده در داستان بگردم تا این‌که به ادیسه رسیدم. ادیسه قهرمان هومر یونانی که در کنار ایلیاد از افسانه‌های کهن جهان به شمار می‌روند.
نمی‌دانم وقتی علی‌منصور مرادی داستان ماه تاریک را طراحی می‌کرده است چه‌قدر به ادیسه ساخته هومر فکر کرده است اما میرجان را شاید بتوانیم ادیسه بدانیم هم‌معنی آوارگی و سرگردانی . همان قهرمانی که از جنگ تروآ باز می‌گردد و این بازگشت سال‌ها به طول می‌انجاند و در این مسیر که اصل جریان است، ادیسه یا ادیسیوس همچون میرجان ما حس‌های مختلفی از عشق و اضطرار و استیصال و ایثار و ... تصویر می‌کند.
نویسنده در داستان ماه تاریک میرجان را هم به سفر آشکار می‌برد و هم به سفر پنهانی در درون خودش و  تعارض‌های درونی او را آشکار و حل می‌کند به همین سبب این داستان را می‌توان نمونه موفقی از برداشت اسطوره‌ای در ادبیات کشورمان بدانیم. البته به جز ادیسه یونانی نمونه‌های دیگری در ادبیات می‌توان پیدا کرد که میرجان شبیه آن باشد خاصه این که قهرمان داستان تاریک ماه با پایانی تراژیک در ذهن ما تمام می‌شود.
اگر دوباره به فرم داستان برگردیم. نویسنده داستانی پر تعلیق نوشته است که نقطه قوت داستان به شمار می‌آید. زیرا مخاطب از پس تعلیق‌ها به تعادل ذهنی می‌رسد و باز ذهن او در پی تعلیق بعدی بهم می‌ریزد و همین داستان را در یک ریتم متعادل با تمپو‌های متناوب نگه می‌داشته و جذاب می‌کند. و گذشته از این زبان و لحن نویسنده در بیان داستان یکی از ویژگی‌های اصلی داستان محسوب می‌شود.
اما نکته‌ای که وجود دارد این است که در داستان تاریک ماه لحن خاص نویسنده ثابت است و همه شخصیت‌ها در لحنی که نویسنده انتخاب کرده غرق شده‌اند.
در پایان می‌خواهم داستان تاریک ماه را داستانی مدرن استوار بر مفهوم اسطوره بدانم که هم بر قهرمان تکیه ندارد و هم نوع بیانش در خط روایی و فرم از مولفه‌های داستان‌های مدرن است.
        

3