یادداشتهای علیرضا شفیعی (9) علیرضا شفیعی 1404/1/19 ابن مشغله نادر ابراهیمی 4.2 138 "ما خواستیم که بی هیچ منتی پل باشیم میان کویر و باغ- به این امید که عابران خوب از این دشت سوخته، به سبز باغ در آیند. و دست های ما همیشه به پایه های در باغ بسته است- مختصر فاصله ای ناپیمودنی." همیشه کشمکش درونی ما میان انتخاب یکی از این دو است: وسعت....عمق اما هرکدام میتواند مرحله پیشینی دیگری باشد. پس از پریدن از شاخه ها به شاخه های دیگر، درختی مییابیم، لانه میکنیم و شروع میکنیم به عمیق شدن بر روی هر شاخه ای که قبل آن جای پای مان روی آن مانده است. به گونه ای قهقرایی دنبال انتخاب های گذشته میگردیم برای پاسخ به این پرسش که: چه شد به این لانه رسیده ام؟ و لانه بعدی کجا خواهد بود؟ داستان این کتاب، ردیابی شاخه هایی است که از آن پریدیم... بلکه درخت زندگی را زیر پای مان بیابیم. 0 9 علیرضا شفیعی 1403/3/14 عشق چیست؟ عاشقی از منظر تئوری انتخاب ویلیام گلسر 4.1 4 عباس کیارستمی یک مصاحبه معروفی دارد که میگوید: "عشق یک سوتفاهم است." فارغ از برداشت های ادبی و سینمایی، تعبیر ما از عشق، حتما یک سوتفاهم است؛ خودش اما نه. به سوال اصلی کتاب در فصل آخر جواب داده میشود اما تا رسیدن به پایان خوشش، یک مسیر منطقی شناختی طی میشود که وقت زیادی از شما نمیگیرد و احتمالا در تلقی شما از این مفهوم هم بیتاثیر نیست. خواندن این کتاب از اتفاقات خوب این مدت بود. 0 11 علیرضا شفیعی 1403/2/14 قیدار رضا امیرخانی 4.0 144 شخصیت های سیاه و سفید داستانها، اگر مطلقا سفید یا سیاه شوند تو زرد از آب در میآیند، کلیشه میشوند و تابلوی شعارهای پند و اندرزی خواهند شد. بهترین شخصیت، خاکستری است. قیدار از آن دست آدمهای تابلو بود، خاکستری نبود اما بهترین شخصیت بود از آن طور استثنائات که کلیشه هایش را میتوانی ندید بگیری و پایانش را بپذیری... طوبی للغربا! 0 16 علیرضا شفیعی 1403/1/18 از دو که حرف می زنم از چه حرف می زنم هاروکی موراکامی 3.8 79 "...روزی اگر سنگ قبری داشته باشم و چیزی بر آن حک کنم، این را خواهم نوشت: هاروکی موراکامی (؟؟۲۰-۱۹۴۹) نویسنده ( و دونده ) کسی که تا توانست راه نرفت..." دیگر انتظار روایتی سورئال را نداشتم و برعکس آثار قبلی، خواندنش بیشتر ارزید. شاید برای این که توقعم در آخر، روایت معمول زندگی یک نویسنده بود که اتفاقا دونده هم هست. چند نکته جالب، توجه مرا جلب کرد: ۱. به بحث رابطه توان بدنی و توان نوشتار اشاره شده بود...اینکه با زوال تدریجی قوای بدن، توازن تخیل و جسم بر هم میریزد و نویسنده می ماند و یک مشت دستورالعمل و تکنیک. نهایتا هم ممکن است منجر به خودکشی نویسنده شود. این را از کس دیگری نشنیده و نخوانده بودم. ۲. نکته دیگر، عدم توجه موراکامی در ماراتن، به نتیجه مسابقه است. در واقع نتیجه، رتبه یا رکورد جدید نیست...نتیجه همان تجربه چالش جدید و شرکت در رقابت طاقت فرسای ماراتن، فوق ماراتن و مسابقات سه گانه است. ۳. موراکامی تصمیمات بزرگ را خیلی معمولی گرفته... روزی که تصمیم به نوشتن رمان گرفت یا روزی که تصمیم گرفت در رشته دو شرکت کند، انگار که یکی از خرده کارهای روزمره اش را توصیف میکند و تمام! نه خبری از اراده وعزم قوی است، نه خبری از تشویق همسر و اطرافیانش. جالب است که این مدل تصمیمات معمولا بهتر جواب میدهد. ۴. وقتی درباره مسابقات فوق ماراتن صحبت کرد- مسابقاتی با میزان مسافت بیشتر از استاندارد ماراتن- از ورود به یک محدوده جدید صحبت کرد. این که شما در آن نقطه و تا مرز ماراتن معمولی، دیگر کشش ندارید اما به محض ورود فشار بیشتر و افزایش مسافت، گویی به چیز جدیدی رسیدید...دنیای قدیم پوست میاندازد و دنیای جدیدی ظاهر میشود. 0 41 علیرضا شفیعی 1403/1/18 کیوتو (پایتخت قدیم) یاسوناری کاواباتا 3.3 8 شاید از ایرانی ها، معدود باشند آنهایی که حاضراند به جای هر مدل تابلوی دیواری، صنایع دستی و قاب عکس، یک نقاشی ژاپنی را بر دیوار اتاق شان بچسبانند. اما کتابها اگر چیزی شبیه به قاب نقاشی باشند، همیشه جایی برای یک نقش ژاپنی خالی است و بد نیست در میان همه قابها، یک نقاشی از یوساناری کاواباتا داشته باشید. هرچند فضای کتابش مملو است از جشنواره ها و سنت هایی که خود ژاپنی ها هم احتمالا ندانند یا دیگر یادشان نباشد، زبانش اما لطافت همان کیمونویی را دارد که بر تن شخصیت اصلی اش کرده، و توصیفش از جزییات طبیعت غیرانسانی، سرزنده و دقیق است. او انگار که بیشتر پدربزرگ است تا نویسنده. کتاب طوری تمام میشود که نمیتوان گفت تمام شده...میخواهم بگویم چیزی شبیه فیلمنامه ی یک اصغر فرهادی ژاپنی، اما آن هم بعید است باشد...چیزی مثل همان فیلم های کلاسیک ژاپن است-خوب هایش- منتظرید که تمام نشود، اما اگر تمام شود هم خوشحالید. 0 6 علیرضا شفیعی 1403/1/11 جاذبه و دافعه علی (ع) مرتضی مطهری 4.6 95 شروع بحث از جاذبه، محبت و علاقه عابد و معبود صحبت میکنه، یه مقدمه مطلوب. اما با تموم شدن کتاب هنوز این سوال برات میمونه که: چه چیز در علی (ع) جاذبه داشت؟ هرچند اشاره شده بود که نمیشه جواب درخوری برای این سوال پیدا کرد، اما میشد بیشتر به وجوه شخصیتی پرداخت. از طرفی بخش دافعه هم فقط به خوارج خوب پرداخته بود، طوری که آدم حس کرد فقط خوارج دشمن جدی ای بودن. در کل به خود عنوان و موضوع اصلی کتاب اونطور که باید پرداخته نشده بود و شاید این کتاب یک جور "عرض ارادت مکتوب " حساب بشه. 1 0 علیرضا شفیعی 1402/10/14 کافکا در کرانه هاروکی موراکامی 3.9 106 قیصر امین پور شعری دارد که اینطور تمام میشود: "...گریز از میانمایگی آرزویی بزرگ است؟" جواب این سوال با تمام شدن کتاب این است که: "بله! حتما آرزویی بزرگ است." شخصیت های اصلی داستان های موراکامی، انسانهایی میان مایه اند که اتفاقا بنا نیست تا انتهای داستان کاملا رشد پیدا کنند و بزرگ شوند. در واقع این اقتضای شخصیتی است که او خلق میکند. کافکا، با این که ۱۵ سال بیشتر ندارد، دیالوگ هایش عمق یک انسان نزدیک به ۴۰ سال را دارد. میان سال و میان مایه. همزمان موراکامی برای این که شخصیت خیلی بزرگ به نظر نرسد چه میکند؟ گریزهایی به غرایز نوجوانانه میزند... و حالا فکر کنید یک ۴۰ ساله اگر قرار باشد تا انتهای داستان پخته تر و رشدیافته تر شود، چقدر برای کالبد یک نوجوان ۱۵ ساله بزرگ و غیرطبیعی است! این عدم تجانس است نه یک تضاد دوست داشتنی. سه ویژگی خوب در آثار موراکامی اما وجود دارد: - داستان های موازی را به تناسب جلو میبرد. - فضاسازی طوری است که اغلب فکر میکنید اینجا احتمالا یکی از دنج ترین نقطه های یک داستان مکتوب است. در این کتاب خصوصا فضای کتابخانه، کلبه جنگلی و دنیای برزخی ورای جنگل دلچسب و دنج بود. - پایان بندی ها طوری از آب در می آید که نمیتوانید بگویید داستان بدی نوشته شده. اما نهایتا خواندن این کتاب حداقل برای من، به شدت فرسایشی، کند و با وقفه های پی در پی همراه بود. 2 42 علیرضا شفیعی 1402/8/2 دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل هاروکی موراکامی 3.1 46 واقعا نفهمیدم هدف موراکامی از نوشتنش چی بود. داستان های کوتاهی با ایده های خوب، ولی تا وقت لذت بردن ازشون میرسید بریده میشد. اینطوری که انگار حال ادامه دادن نداشته و به نوشتن طرح کلی داستان بسنده کرده. لطفا نخونید. تسلیت مجدد به جامعه درختان🌳 2 21 علیرضا شفیعی 1402/7/25 پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 211 شروع یک سبک ادبی رو نمیشه با آثار موفق بعدی اون قیاس کرد. شاید برای همین، پیرمرد و دریا در نوع خودش موفق حساب میشه. اما کل موضوع کتاب از یک گزارش ماهیگیری نادر فراتر نمیره. انگار که مستند رو در قالب نوشته ارائه بدیم. اطناب بعضی جملات که به نظر ضعف جدی داستان به حساب میاد-از جمله استفاده مکرر از " و" برای اتصال جملات- برای چنین کتاب و نویسندهای کمی عجیب بود. جدای از این که خیلی ها استعاره ای در این کتاب نمیبینن، به نظرم بزرگترین استعاره، سانتیاگو بود، یعنی خود همینگوی، که دنبال گیرآوردن یک داستان جدید از دریای نوشتنه. اما در آخر چیزی که عائد ما و خودش میشه، سر و ته یک ماهی غولپیکره که بینش چیزی جز استخون نمونده. البته با توجه به مقدماتی که دریابندری گفتهبود و سابقه کار همینگوی در مطبوعات شاید چیزی بیشتر از این نمیشد انتظار داشت. کتاب رو شاید بشه به عنوان بررسی یک دوره و مکتب خاص ادبی پیشنهاد داد، لکن حتما دلایل بهتری برای قطع درختا پیدا میشه. 0 21