یادداشت‌های علی حاجیلو (56)

          برای همه‌ی ما پیش آمده که بین تصمیم عقل و تصمیم دل گیر کنیم. برای همه‌ی ما پیش آمده که مجبور شویم بین عقاید و منافعمان یکی را انتخاب کنیم. جهان، همه‌ی ما را در موقعیت‌های این‌چنینی قرار داده است. بارها خداوند ما را در دو راهی‌های مختلف امتحان کرده است. مگر زندگی جز این است که باید راه خود را از بیراهه تشخیص دهیم؟ مگر دین چیزی جز این از ما می‌خواهد؟ انسان از روز ازل درگیر این انتخاب‌هاست و این امتحانات تا ابد ادامه خواهد داشت.

شاید در طول زندگی خود در کتاب‌ها، فیلم‌ها و موقعیت‌های مختلف با کاراکترهای گوناگونی هم‌ذات پنداری کرده باشید. اما احتمالاً کمتر پیش آمده خود را در موقعیت یک افسر گارد شاهنشاهی قرار دهید. رمان «ناخلف» اثر حسام آبنوس، این شانس را به شما می‌دهد که با کشمکش‌های درونی یک نیروی کادری گارد محمدرضا شاه پهلوی همراه شوید. افسر سرسپرده‌ای که با وجود مخالفت خانواده، راه نظامی شدن را در پیش گرفته و به دنبال راهی برای ارتقای وضعیت مالی و اجتماعی خود وارد نظام شده است. راهی که با اختیار انتخاب شده، اما در خلال داستان و قوس شخصیتی کاراکتر اصلی، جهان داستان ما او را به انتخابی جبرگونه می‌رساند. موقعیتی خاص که با تعلیق‌هایی قوی در دل ماجرا شما را با خود همراه می‌کند. حرکت سیال داستان بین خواب و بیداری عبدالله داستان ما، کم‌کم شما را با واقعیت‌های زندگی شخصیت اصلی آشنا می‌کند. داستان از عبدالله شروع می‌شود و رفته رفته شما با موقعیت او، شغل او، محیط پیرامونش و خانواده‌اش آشنا می‌شوید. این روند قطره‌چکانی ارائه‌ی اطلاعات از شخصیت اصلی داستان، ذهن کنجکاو خواننده را به دنبال خود می‌کشد.

فصل صفر با قلاب اولیه قوی ذهن شما را به کتاب گره می‌زند و از فصل اول شما را در مسیر کشف قرار می‌دهد. به نظرم این کشف، سهم به سزایی در لذت خواندن ناخلف دارد.
با توجه به بازه‌ی زمانی که کتاب در آن روایت می‌شود نوع پرداخت کتاب به وضعیت اجتماعی آن دوران از نکات مهم این کتاب است. کتاب در دوره‌ی پهلوی و سال‌های ماقبل انقلاب روایت می‌شود. سال‌هایی که مردم کم‌کم احساس نیاز در تغییر ساختار سیاسی و اجتماعی را مهم‌تر از جان و مال خود تلقی می‌کنند و جرقه‌های اولیه‌ی این تغییر زده می‌شود. کتاب بدون حرف‌های گل‌درشت و شعاری وضعیت اجتماعی آن دوره را نقد می‌کند. کتاب ادعای انقلابی بودن ندارد و از طرفی دیگر هم در پی تطهیر شرایط آن دوران نیست. کتاب علی رغم اینکه به دنبال وسط بازی کردن نیست، نگاهش به شرایط آن دوران نگاهی بی‌خاصیت هم نیست. کتاب نگاهی واقع‌بینانه به شرایط آن دوران دارد. نگاه کتاب، نگاه فردی معمولی است که به دنبال شرایط شغلی مناسب وارد گارد شاهنشاهی شده و نوع نگاهش به نظامی که در آن فعالیت می‌کند طبق آموزه‌های همان نظام است و این نگاه در آشنایی دوباره‌ی عبدالله با واقعیت‌های جامعه‌ای که در دوران فعالیتش در نظام گویی، که با آن فاصله گرفته است تغییر می‌کند.


از طرف دیگر عبدالله از افراد الیت جامعه محسوب نمی‌شود و یک نظامی دون‌پایه است. کسی که خود غم نان و معاش دارد بهتر می‌تواند شرایط افراد جامعه را آنالیز کند. از این رو نگاهی که ما از دریچه‌ی چشم عبدالله به شرایط آن دوران داریم نگاهی واقع‌بینانه‌تر است. شاید اگر شخصیت اصلی کتاب یک نیروی مذهبی انقلابی بود یا یک چریک مبارز بود، نگاه واقع بینانه‌ی ما به مسائل اجتماعی آن دوره در پس نگاه ایدئولوژیک کاراکتر گم می‌شد.
به نظرم یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های ناخلف همین نوع نگاه نویسنده به مسائل اجتماعی است.


توصیفات نویسنده از مکان‌ها، خیابان‌ها و جزئیات زندگی افراد به اندازه است و شما به هیچ وجه حس نمی‌کنید که نویسنده نیم قرن بعد، دارد شرایط زندگی افراد را روایت می‌کند. از این جهت هم روایت باورپذیر و کم نقص از آب درآمده است.
شخصیت‌های فرعی که در کتاب با آن‌ها مواجه می‌شویم کاملاً در خدمت داستان هستند و به پیشبرد قصه کمک می‌کنند. شاید اگر شخصیت‌های فرعی، قصه‌های فرعی پررنگ‌تری را برای ما خلق می‌کردند، مخاطب احساس نیاز بیشتری به حضور این افراد در داستان می‌کرد، هر چند تاثیر خانواده‌ی خود عبدالله به صورت غیر مستقیم یکی از مهمترین عوامل سیر تحول شخصیت داستان است.


در نهایت ناخلف حسام آبنوس، قصه‌ی فردی است که با انتخابش و عواقب این انتخاب روبه‌رو می‌شود. ناخلف قصه‌ی همه‌ی ماست که در گیرودار زندگی همیشه درگیر انتخاب هستیم. مایی که در پی انتخاب‌هایمان گاهی مجبور شده‌ایم دست به انتحار بزنیم. مایی که درگیر قضاوت دیگران هستیم. مایی که مجبور به زندگی هستیم و گاهاً راه پدران را در پی یافتن راهی بهتر به فراموشی سپرده‌ایم و فرزند ناخلف اسلاف خویش شده‌ایم.

لینک این یادداشت در ایبنا:
https://B2n.ir/dd4613

        

18

          
هميشه دوست داشتم از تهران مهاجرت كنم، اما قيد و بند زندگي اين امكان را از بنده سلب كرد. تهران را دوست ندارم. از شلوغي بيزارم. اما هرگز تهران را آنگونه كه  رضا اميرخاني  در ر ه ش توصيف كرده، چرك و بدقواره و كثيف نديده ام. فقدان روابط عاطفي را در خانواده هاي تهران نشين،  اينگونه كه خواندم حس نكرده ام. گويي چرك ديدن و چرك نوشتن و چرك ساختن در بين هنرمندان همه گير شده است.
ر ه ش ايده اي بسيار عالي دارد كه همان پرداختن به معماري غلط شهر تهران است. اما قصه اي در كار نيست و اگر كنش ها و واكنش هاي شخصيت هاي كتاب را قصه در نظر بگيريم، اين قصه فاقد پيچيدگي ها و جذابيت هاي داستاني است. گويي يك نويسنده ي كار اولي دست به قلم برده است. به نظرم اميرخاني ايده را تباه كرده است.
متن كتاب در مواردي شبيه رمان هاي عاشقانه ي درجه چندمي است كه با ٥٠ درصد تخفيف در غرفه هاي كتاب فروشي جلوي مترو عرضه مي شود؛ با اين تفاوت كه آسمان-ريسمان بافتن هاي مخصوص اميرخاني در متن مشهود است.
نكته ي قابل توجه كتاب بخش پاياني آن بود. اين كتاب، كتاب ليا نبود. كتاب عطا نبود. كتاب ايليا هم نبود.
اين كتاب، كتاب ارميا بود.
ارمياي عارف مسلكي كه پس از سفر به آمريكا و درگيري دروني با مدرنيته ي غربي، با گذر از چهل سالگي(به زعم لياي كتاب)، پخته شده و با شهر و مردم شهر بيگانه شده است. ارميايي كه روزي مصطفي را مرشد خود مي دانست، در اين كتاب در نقش مرشد روحاني وارد مي شود. ارميايي كه گويي اميرخاني خود را در او جستجو مي كند
        

53

        ارمیا داستان رزمنده‌ای است از طبقه مرفه که با ورود به جبهه و تحت تاثیر مصطفی زندگی‌اش عوض می‌شود. ارمیا قصه‌ی رفاقتی شمس و مولانا گونه است. داستان خطی ساده‌ای دارد و غرق در توصیفات زیباست. البته اگر امیرخانی نخوانده‌اید بدانید که شاید در قیاس با بعضی از کارهای دیگر او ضعیف‌تر باشد. اما خواندنش خالی از لطف نیست.
اما چرا ارمیا؟
ارمیا پیامبری از بنی‌اسرائیل است که طبق نظر برخی از مفسران  همان پیامبری است که می‌میرد و صد سال بعد زنده می‌شود.
امیرخانی نیز اینجا ارمیا را می‌کشد تا در بی وتن دوباره زنده‌اش کند.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

12

          اینکه رمان «۱۹۸۴»، در سال ۱۹۴۹ نگارش شده است و من در سال ۲۰۲۴ در حال نوشتن درباره آن هستم، به صورت ناخواسته‌ای باعث می‌شود حق اثر و نگارنده آن ادا نشود. اما به هر حال من به عنوان مخاطب قرن ۲۱ و برای مخاطب هم‌عصر خودم می‌نویسم.

فکر می‌کنم در اینکه جورج اورول در این اثر نبوغ زیادی به خرج داده است و باز هم در اینکه این اثر مهم و جذاب است، اکثر قریب به اتفاق خوانندگان هم‌نظر باشند. این کتاب در ژانر تخیلی نوشته شده و در حال پیش‌بینی آینده است؛ اما قطعا نباید انتظار داشت پیش‌بینی‌هایش مو به مو محقق شده باشد. مطمئنا نویسنده هم ادعایی در این باب ندارد و انتظار این امر به عنوان مخاطب هم به دور از خرد است.

اورول در این کتاب در صدد  انذار آیندگان است. او در دنیای پس از جنگ جهانی دوم و در دوره‌ای که اتفاقات جهان ناشی از جنگ سرد بین بلوک شرق وغرب است این کتاب را نوشته است. دوره‌ای که سرتاسر کشمکش میان دو بلوک مهم قدرت است. قطعا اندیشه‌های سیاسی اورول و نوع روایت او و جهانی که در کتاب برای ما ساخته از این فضا تاثیر زیادی گرفته است.

اورول در این کتاب یک نظام سیاسی به ظاهر سوسیال به نام سونگلیس (سوسیالیسم انگلیسی) را به عنوان بستر روایی داستان در نظر گرفته است. حتی برای آن زبان نوگفتار طراحی کرده است و کتاب پر از مفاهیمی مانند: پندار دوگانه، پندار مجرمانه، نیک پندار، ابرمملکت و… است. نحوه بازطراحی کلمات در نوگفتار، قواعد و مانیفستی که نویسنده برای حزب طراحی کرده است در انتهای کتاب شرح داده شده است که به شدت جذاب است. سونگلیس از طریق بازطراحی کلمات و قواعد جدیدی که در شیوه تفکر برای افراد ذیل حکومتش طراحی می‌کند، سعی دارد نحوه تفکر افراد را کنترل و ایدئولوژی حزب را به صورت کامل به افراد القا کند. حزب افراد را از این طریق شستشوی مغزی داده و خوی وحشیگری مدرنی را در افراد ایجاد می‌کند. آنجا که افراد از آموزه‌ها و القائات حزب تخطی می‌کنند، پلیس پندار نسبت به حذف فیزیکی آنها اقدام می‌کند.

نویسنده در این کتاب حکومتی را برای شما ترسیم می‌کند که زندگی در قلمرو آن به شدت ترسناک و سیاه است. حکومتی که اورول برای ما ترسیم می‌کند. به شدت توتالیتر، میلیتاریست و ناسیونالیست است. تک‌حزبی است. یک رهبر دارد که کسی او را ندیده و معلوم نیست واقعی است یا زاییده ذهن حاکمان. این دولت اقیانوسیه نام دارد که نماینده آمریکا، بریتانیا و استرالیا و قسمت جنوبی آفریقاست. اقیانوسیه با قدرت‌های اوراسیا (بخش شمالی اروپا وآسیا) و ایستاسیا (چین، ژاپن، مغولستان و تبت) در جنگ است. هفته نفرت برگزار می‌کند. برادر بزرگ را ستایش می‌کند. به دشمن برادر بزرگ فحش می‌دهد و مردم را در جهت نفرت به گلدشتاین تهییج می‌‌کند. اخبار را غلط اطلاع‌رسانی می‌کند. حقیقت را کنترل می‌کند و هر جا نیاز باشد حقیقت جدیدی را جایگزین آن می‌کند. زمانی که حزب تصمیم می‌گیرد که بگوید هرگز با اوراسیا در جنگ نبوده همه اطلاعات قبلی را از بین می‌برد و نام ایستاسیا را جایگزین آن می‌کند. حتی اخبار و تحلیل روزنامه‌هایی که در طول این سال‌ها چاپ شده است را تغییر می‌دهد. مردم را خبرچین بار می‌آورد. کودکان را به جاسوسی تشویق می‌کند. گویی که بدی‌های حکومت‌های سوسیالیستی، کمونیستی، فاشیستی و… همه در این حکومت یکجا جمع شده است.

اورول در این کتاب با فرض نبود حقوق اولیه انسان مثل عشق، آزادی و دانایی سعی می‌کند شما را قدردان وجود این مواهب کند. داستان در دنیایی روایت می‌شود که عاشق شدن نوعی مبارزه مدنی است. دنیایی که همه وجوه زندگی شما توسط دولت کنترل می‌شود. سهمیه غذا و شکلات و مشروبات الکلی و تیغ خودتراش دارید. باید در میتینگ‌های حزبی شرکت کنید و در صحبت کردن مراقب لحن کلامتان باشید تا به عدول از ارزش‌های حزب متهم نشوید.

اورول آن‌قدر در ترسیم این فضای تاریک پیش رفته است که در نهایت مبارزه مدنی شخصیت‌های اصلی کتاب (وینستون و جولیا) به عشق‌بازی و چند جرم ساده مانند خرید شکلات و جین و قهوه از بازار سیاه محدود می‌شود. شروع مبارزه آنها در نطفه خفه می‌شود. رابط انجمن برادری آدم حزب است. مردی که اتاق را از او اجاره کرده‌اند خبرچین است. همه این عوامل سبب می‌شود که آنها در همان ابتدای مسیر گرفتار پلیس پندار شوند.

داستان اورول داستان افراد درون حزب است. ما از پرولترها جز صحنه آوازخوانی زن همسایه آقای چرینگتون و در چند جای معدود دیگر کتاب چیزی نمی‌خوانیم. نمی‌فهمیم که چرا در جایی از کتاب وینستون در دفترچه خود می‌نویسد: اگر امیدی باشه فقط به پرولترهاست.

آنچه اورول در حوزه کنترل ذهن و اراده افراد در این کتاب در ذیل حکومت‌ توتالیتر اقیانوسیه برای ما ترسیم می‌کند، مهمترین پیش بینی کتاب است که امروزه به وقوع پیوسته است. این پدیده به صورت نرم توسط حکومت‌ها بر ما اعمال می‌شود. قطعا اگر به هر حکومتی نگاه کنید می‌توانید چند مولفه از آنچه به عنوان نقاط سیاه حکومت سوسیالیسم انگلیسی در کتاب برای ما ترسیم شده را بیابید. کم و زیاد می‌شود، اما پیدا می‌کنید. قدرت‌های مختلف اخبار مد نظر خود را در رسانه‌هایشان به خورد ما می‌دهند. اطلاعات مد نظر خود را قلب می‌کنند، با مقداری حقیقت می‌آمیزند و در اختیار طرفدارانشان قرار می‌دهند.

ادامه در کامنت.......
        

28

          منتشر شده در مجله‌ی الکترونیکی واو:
ما خاطرات رنج‌آلودمان را دوست داریم. رنج‌ها جزئی شیرین و جدانشدنی از خاطراتمان را تشکیل می‌دهند. اگر کمی به نشخوارهای ذهنی روزمره‌مان دقت کنیم، می‌بینیم که خاطرات تلخ‌مان را بیشتر از خاطرات شیرین مرور می‌کنیم. گویی این تلخی‌ها با نوعی حلاوت سکرآور آمیخته است. از همین رو فیلم‌ها، کتاب‌ها و قصه‌هایی که درون‌مایه‌ای تلخ دارند را بیشتر دوست داریم. اگر به داستان‌های ماندگاری که در ادبیات وجود دارند رجوع کنیم غالبا داستان‌هایی است که شخصیت‌های اصلی این داستان‌ها روزگار سختی را سپری کرده‌اند. این مسئله شاید در ادبیات شفاهی ما پررنگ‌تر باشد. همین خصوصیت جمعی است که باعث شده داستان‌هایی نظیر کوراوغلو، سارای، اصلی و کرم، قصه پری‌جان و…. با وجود مکتوب نبودن سال‌ها در بین مردم سینه‌به‌سینه نقل شود و به ما برسد. همچنین لالایی‌هایی که مادران این سرزمین سال‌ها برای طفلان خود خوانده‌اند سراسر شرح درد است. حتی در جایی که می‌خواهند با کودک خود محبت را نجوا کنند، توامان با واژه‌هایی غمناک است. آهنگ این لالایی‌ها همه حزن انگیز است. گویی که مادران می‌خواهند کودک خود را در مقابل رنج‌هایی که در آینده زندگی به او تحمیل می‌کند، واکسینه کنند.
اگر به ادبیات مکتوب هم نگاه کنیم می‌بینیم از شاهنامه که داستانی حماسی است تا قصه‌های عاشقانه ما سراسر رنج و سختی است. داستان کاوه آهنگر، رستم و سهراب، لیلی ومجنون، شیرین و فرهاد، ویس و رامین، بکتاش و رابعه، جمشید و خورشید، سلامان و آبسال و… که اگر قرار باشد نام ببریم این قصه‌ها از شماره خارج است. ما راه تعالی را در رنج‌هایمان جستجو می‌کنیم. گویی این رنج برای ما مقدس است و از این‌گونه رنج کشیدن لذت می‌بریم.

این الگوی داستانی سال‌های سال آزموده شده است. نویسنده امروز می‌تواند با استفاده از این کهن‌الگو دست به آفرینشی ماندگار بزند. رنجین کمان از همین دست آثار است.

در شرح نام کتاب نوشته شده است «۲۵ روایت از عشق، رنج و شکیبایی»، اما کتاب مفاهیم بیشتری از آنچه ذکر شده در برمی‌گیرد. البته که نقطه اشتراک همه روایت‌های کتاب رنج است.

این کتاب قصه دردهای ما مردم معمولی است. مایی که هیچ کس حوصله شرح و شنیدن قصه‌هایمان را ندارد. مایی که جز فراموشخانه تاریخ جایی نداریم. مایی که در روزها و شب‌های پرشتاب زندگی به دنبال لقمه نانی و جرعه آبی عمر خود را تلف می‌کنیم. غلامرضا طریقی در رنجین‌کمان همت کرده و قصه‌های چندی از ما را ثبت و نگارش کرده است. طریقی در این کتاب زبان قصه‌گوی مردم کوچه و پس کوچه و بازار است. او روایتگر مواجهه افراد با دردها و وقایعی است که زندگی را تغییر می‌دهند. یا باید این دردها را تحمل کرد و قهرمانانه از آن عبور کرد، یا در مقابلش سر به عصیان گذاشت و یا قد خم کرد و تسلیم شد.

ما قصه‌های زیادی در زندگی‌مان داریم و قصه‌های زیادی هم شنیده‌ایم، اما قلم نوشتن نداشتیم و بلد نبودیم بنویسیم، کاری که طریقی بلد بوده و انجام داده است. این کتاب حاصل همزیستی، گوش شنوا و چشم بینای نویسنده است که خوشبختانه از کنار این داستان‌ها ساده عبور نکرده و لذت خواندن آنها را برای ما فراهم کرده است؛ کاری که کمتر از انسان امروزی غرق در روزمرگی و زندگی ماشینی انتظار می‌رود. قصه‌های این کتاب یا مربوط به خود نویسنده است، یا برای وابستگان و دوستانش اتفاق افتاده است. اینکه نویسنده جسارت داشته و بدون واهمه از قضاوت مخاطب، ما را به حریم خصوصی و بخشی از زندگی شخصی خود راه داده هم از جذابیت‌های این اثر است.

این کتاب عجیب بر جان می‌نشیند. اکثر قصه‌های این کتاب در عین سادگی و بدون روضه‌خواندن چشمان خواننده را تر می‌کند و این امر احتمالا ناشی از این است که این روایت‌ها با چشمانی نمناک نوشته شده است. نویسنده خوب می‌داند کجای احساسات شما را قلقلک دهد تا دلتان بلرزد.

این داستان‌ها داستان زندگی خود ما است و به طور حتم با خواندن هر داستان، داستان‌هایی مشابه آن را در زندگی شخصی خود و اطرافیان‌تان به یاد خواهید آورد.

روایت‌های این کتاب با نگاهی شاعرانه روایت شده است و این امر تاثیرگذاری کتاب را دوچندان می‌کند. احتمالا با خواندن این کتاب دلتان برای روزهای سخت گذشته تنگ می‌شود و یا از تلخی رنج حاکم بر زندگی‌تان کاسته‌می‌شود. پیشنهاد من این است که این کتاب را جرعه‌جرعه بخوانید و با هر کدام از داستان‌های آن چند روزی زندگی کنید.

https://evav.ir/%d9%82%d8%b5%d9%87-%d8%af%d8%b1%d8%af%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%85%d8%b1%d8%af%d9%85-%d9%85%d8%b9%d9%85%d9%88%d9%84%db%8c/
        

10