یادداشت‌های حامد صاحبی (25)

          بسم الحق؛
۱. اولین امتیاز منفی تعلق می‌گیرد به نام کتاب که نامی است کلی و بدون هیچ ربط ویژه‌ای به محتوای رمان. کاش نویسنده دست‌کم یک‌بار ـ هرچند غیرمستقیم ـ به نامیرایی هدف و آرمان‌های امام حسین (ع) اشاره می‌کرد. 

۲. طرح جلدِ سردستی کتاب (چه طرح جلد قبلی و چه طرح کنونی) دومین امتیاز منفی را برای کتاب به ارمغان می‌آورد. البته از نشر نیستان که در طراحی کردن جلدهای افتضاح سابقه‌ی طولانی دارد، بیش از این‌ها هم انتظاری نیست!

۳. و اما بپردازیم به خود رمان؛ اول اینکه داستان، ریتم درستی ندارد. چه در صحنه‌های اکشن و چه در صحنه‌های درام و عاشقانه.

۴. درباره‌ی شخصیت‌های اصلی هیچ (تأکید می‌کنم؛ هیچ) توصیف ظاهری و بصری‌ای نداریم و این نکته، تا حد زیادی باعث ناهمراهی من با شخصیت‌ها بود.

۵. روابط علّی و معلولی در بعضی جاها لنگ می‌زد و خوب پخته نشده بود. مانند ماجرای فریب دادن عمرو ابن حجاج که باورناپذیر از آب درآمده بود.

۶. نکته‌ی منفی بعدی، مربوط می‌شود به خام‌دستی نویسنده در توصیف صحنه‌های جنگی، شرح روابط عاطفی و عاشقانه و شتاب‌زدگی او در به پایان رساندن داستان.

۷. هرچه ابن زیادِ این رمان تیز و زرنگ و نترس و شجاع است، مسلمِ آن، اهمال‌کار و منفعل است و نویسنده با راحت رد شدن از کنار شهادت حضرت مسلم، به کمرنگ شدن او در رمان کمک کرده.

۸. از اشتباهات تایپی و غلط‌های فاحش دستوری رمان هم می‌گذرم که خود، روضه‌ای جدا می‌طلبد!

۹. گذشته از همه‌ی نکته‌های منفی بالا، «نامیرا» در برهوت داستانی ما با موضوع قیام کربلا، بوته‌ای است که هرچند میوه‌ای ندارد، اما می‌توان لَختی در سایه‌اش آرمید.

۱۰.  به خاطر یک: جسارت نویسنده برای نزدیک شدن به بزرگ‌ترین تراژدی تاریخ بشر و دو: زحمت‌هایی که در راستای پژوهش‌های تاریخی کشیده، دو ستاره را تقدیم کردم.
        

1

          بسم الحق؛
۱. داستان را در مجموعه‌ی «دیدن دختر صددرصد دلخواه...» خواندم و فکر نمی‌کردم به‌طور مستقل نیز چاپ شده باشد.

۲. وقتی بخواهیم از یک داستان سوررئال صحبت کنیم، درواقع داریم از یک خواب آشفته صحبت می‌کنیم. خواب آشفته‌ای که زاییده‌ی ذهن نویسنده است و ما هیچ ایراد فرمی و حتی محتوایی نمی‌توانیم از آن بگیریم. چون «سبک» چنین است! پس فقط باید از این خواب آشفته لذت ببریم اگر بتوانیم!

۳. همه‌ی آنچه که نویسنده خواسته در قالب داستان بیان کند (مانند تنهایی، بی‌هویتی و حسادت) همه در سایه‌ی بازی‌های فرمی و رازگشایی از آن میمون محو شده. یعنی تا شما بخواهی ماجرای میمون را هضم کنی، دیگر حس و حالی برای فکر کردن به آن موضوعات و مفاهیم، برایت نمی‌ماند. پس از نظر محتوایی نیز یک اثر به‌فنارفته است.

۴. گیرم که ماجرای آن میمون هم مطرح نمی‌شد و داستان در قالب یک داستان رئالیستی نوشته می‌شد، طرز پرداخت به آن موضوعات، یک شیوه‌ی منبرگونه و مستقیم است و از ارزش هنری بسیار پایینی برخوردار است. (دیالوگ‌هایی که بین مشاور و میزوکی درباره‌ی حسادت رد و بدل می‌شود.)

۵. متأسفانه این داستان، آغاز آشنایی تلخی بود بین من و آقای موراکامی و کلاً سبک سوررئالیسم. پس تنها یک ستاره تقدیمش.
        

5

          بسم الحق؛
۱. اگر خواستید به یک نوجوان، رمانی پیشنهادی کنید که با حال و هوای انقلاب آشنا شود، این کتاب، پیشنهادی است متوسط. چرا متوسط؟ چون از وضعیت فرهنگی، سیاسی و اقتصادی جامعه‌ی دوران پهلوی تصویر واضحی نشان نمی‌دهد. مثلاً کلامی از عرق‌فروشی‌ها، فیلم‌های سخیف، سطح رفاه مردم و... به میان نمی‌آورد و خلاصه اینکه انگیزه‌ی انقلاب مردم به‌خوبی روشن نمی‌شود.

۲. در عوض، راوی داستان، قابلیت همذات‌پنداری بالایی دارد. تحول شخصیتی او را لمس می‌کنیم و با احساسات گوناگون او همراه می‌شویم.

۳. داستان، یک جاهایی هم حس‌برانگیزی خوبی دارد. در حدی که شاید نمه‌اشکی هم به چشمتان بنشاند.

۴. ریتم داستان، در بخش‌هایی افت می‌کند و حوادث داستان گاهی دچار تکرار می‌شوند. با حذف این بخش‌ها به نظرم هیچ اتفاقی نمی‌افتاد.

۵. متأسفانه داستان از آفت شعارزدگی در امان نمانده. کاش آرمان‌های انقلابی به شکل غیرمستقیم‌تر و در نتیجه هنری‌تری مطرح می‌شدند.

۶. در نسخه‌ای که من خواندم (چاپ دهم)، ویراستار بسیار ضعیف کار کرده. امیدوارم در چاپ‌های بعدی اشتباهات نگارشی و دستوری اصلاح شده باشد.
        

3

          بسم الحق؛
۱. کتاب را از دختر «زنده‌یاد سعید تشکری» خانم «نگار تشکری» هدیه گرفتم، مزین‌شده به دست‌خط نویسنده در ابتدای کتاب. از همین تریبون از ایشان سپاسگزاری می‌کنم و برای پدرشان آرزوی  آرامش و آمرزش دارم.

۲. اسکلت‌بندی رمان به نظرم بدک نبود. اما... امان از نازک‌کاری‌ها که پدرم را درآورد تا تمام شد: جملات گنگ و به هم ریخته (به لحاظ دستور زبان)، گاهی حتی واژه‌های جابه‌جا و زاویه‌دیدی که تقریباً در هر فصل عوض می‌شد و اعصاب و روان را سمباده می‌کشید. البته گویا چاپ دیگر این رمان که دو جلد در یک جلد است، ویرایش شده که البته چشمم آب نمی‌خورد همه‌ی این ایرادها برطرف شده باشد. (ببخشید که این بند طولانی شد 🥺)

۳. به‌کارگیری واژه‌های فرنگی آن هم در داستانی مربوط به روزگار امام هشتم، از آن کارهای زشت است که جداً باید از آن پرهیز کرد. واژه‌هایی مانند کلاس و کنترل.

۴. جلد دوم را اگر به‌صورت هدیه به دستم رسید، خواهم خواند وگرنه دنبالش نیستم که پیدایش کنم و بخرم.

۵. کاری به نویسنده‌ی مرحوم ندارم، اما از «به‌نشر» بعید بود درآوردن چنین شاهکار ویرایش‌نشده‌ای با آن طرح جلد سردستی و عنوان بدخط روی جلد.
        

0

          بسم الحق؛
۱. از بیست و سه داستان این مجموعه، داستان‌های:
مست (اثر فرانک اوکونور)
دو برادر (اثر میریام آلن دفورد)
دوست (اثر ارنست همینگوی)
دو زن (اثر پول بورژه)
یک بشکه‌ی کوچک (اثر گی دو موپاسان)
جمجمه (اثر رابیندرانات تاگور)
کودکی که گنجشک‌ها را دوست می‌داشت (اثر میخائیل نعیمه)
آشتی (اثر امینة السعید) و
بازگشت (اثر محمود تیمور)
را پسندیدم و از این میان، داستان «کودکی که...» الحق چیز دیگری بود.

۲. با نهایت احترام به استاد عبدالمحمد آیتی باید اعلام کنم که ایشان نباید وارد حوزه‌ی ترجمه‌ی داستان می‌شدند. شأنشان همان ترجمه‌ی قرآن و نهج‌البلاغه و صحیفه است و تمام.

۳. حتی از بعضی داستان‌های ضعیف این مجموعه، می‌توان داستان‌های خوبی درآورد. پس به دوستان داستان‌نویسم پیشنهاد می‌کنم دست‌کم یک دور این بیست و سه داستان را بخوانند.

۴. خوبی این مجموعه، تنوع گسترده‌ی جغرافیایی داستان‌ها و ملیت نویسندگان آنهاست که خود می‌تواند موضوع بحث جالبی باشد برای یک بررسی جغرافیایی ادبیات داستانی.

        

1

          بسم الحق؛
۱. یک آمریکایی غرق‌شده در دنیای مدرن را تصور کنید که می‌زند به سرش برود یونان را ببیند و بعد به خودش بیاید و ببیند که زندگی‌اش به قبل و بعد از یونان تقسیم شده و دیگر آن آدم سابق نیست. این خلاصه‌ی سفرنامه‌ی جناب «هنری میلر» است به یونان در زمان جنگ جهانی دوم.

۲. جدا از سفرنامه، شخصیت نویسنده بسیار گیراست؛ گریزان از ادا و اطوارهای روشنفکرانه و هر چه که مظهر مدرنیته و صنعت و این‌جور چیزها. به نکاتی توجه می‌کند و چیزهایی را می‌بیند که کمتر کسی برایش مهم است و همین نکته، بیشتر شما را شیفته‌ی نویسنده می‌کند تا سفرنامه.

۳. از این سفرنامه یک ایده‌ی داستانی برداشتم و کلی جمله‌ی نغز و چندتا بریده‌کتاب که کم‌کم در بهخوان منتشرشان خواهم کرد.

۴. دو ستاره کم دادم به خاطر ترجمه‌ی افتضاح اندر افتضاح این سفرنامه. اصلاً به خاطر همین ترجمه‌ی بد بود که خواندن این کتاب دو سال و ۱۷ روز طول کشید. بلد نیستید ترجمه نکنید آقا. زور که نیست. 😖
        

22

          بسم الحق؛
۱. «چراغ‌ها...» به معنای دقیق کلمه، یک «برشی از زندگی» است. یعنی شما نباید انتظار غافلگیری، تعلیق و هیجان خاصی را داشته باشید. اگر اهلش باشید، باید خودتان را همراه کنید با راوی داستان «کلاریس» تا شما را با زندگی روزمره و به‌شدت زنانه‌ی خود همراه کند.

۲. از خوبی‌های این رمان، آشنایی با حال و هوای دهه‌ی ۴۰ خورشیدی، آبادان و ارامنه‌ی ایران است. به بیانی دیگر متوجه می‌شوید که وضعیت یک خانواده‌ی ارمنی، در آبادان دهه‌ی ۴۰ خورشیدی به چه صورت بوده است!

۳. دروغ چرا؟ از اینکه این رمان، برنده‌ی این همه جایزه شده تعجب کردم. نه اینکه «بد» باشد. خیر. فقط در این «حد» نبود.

۴. اگر به خاطر شرکت کردن در چالش بهخوان نبود، مطئنم به این زودی (حدود یک ماه) تمامش نمی‌کردم. بس که بعضی جاها کند و کسل‌کننده  پیش می‌رفت داستان.

۵. از همه‌ی ضعف‌ها و کمبودها که بگذرم، از قدرت قلم نویسنده لذت بردم و هرچند دوباره «چراغ‌ها...» را نخواهم خواند، اما در فرصتی مناسب، «عادت می‌کنیم» را آغاز خواهم کرد.
        

32

0

1

        بسم الحق؛
یک: رؤیای نیمه‌شب ، اولین رمانی بود که در زمینه‌ی داستان‌های تاریخی - مذهبی می‌خواندم و تجربه‌ای تازه بود.

دو: نویسنده در کشاندن خواننده تا آخر داستان، تقریباً موفق عمل کرده و به جز در یک‌چهارم ابتدایی داستان، توانسته داستانی جذاب و پرکشش بیافریند.

سه: درشت‌ترین ضعف داستان، که اندکی روی اعصاب بود، دانستن این نکته بود که «هاشم» همان است که ریحانه در خواب دیده. پس تعلیق در این مورد بی‌معناست. اما بزرگترین غافل‌گیری داستان سرنوشت ابوراجح بود که آیا زنده می‌ماند یا خیر؟

چهار: نویسنده در جاهایی از داستان، لحظات معنوی نابی خلق می‌کند که حتی ممکن است نمه‌اشکی هم به چشم خواننده بیاورد. لحظاتی که از حضرت موعود سخن می‌گوید و از دلبری‌های ایشان.

پنج: فضاسازی شهر «حله» و تصویر سبک زندگی مردم در آن دوره‌ی تاریخی بسیار موفق از آب درآمده و از این بابت باید به نویسنده آفرین و باریکلا گفت.

شش: کاش ناشر، همت کند و در چاپ‌های بعدی، با استخدام یک ویراستار و نمونه‌خوان دقیق، تناقض‌های املایی را برطرف کند و مثلاً جایی نوشته نشود «خانهٔ» و در جایی دیگر «خانه‌ی»!
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0