یادداشتهای ساناز مهدوی (30) ساناز مهدوی دیروز چگونه درباره کتاب هایی که نخوانده ایم حرف بزنیم؟ پیر بایار 3.0 11 البته من کتاب رو پنجسال پیشا خوندم . اما چیزی که یادمه اونزمان برداشت کردم این بود که کتاب، خودش طرفدار فرضیههایی که دربارهء نخوندنها و نخوندهها، و تظاهر به خوندنشون مطرح میکنه نیست. یعنی درواقع اونها رو صرفا ارائه داده؛ و بلکه بهنظرم کمی هم کنایهآمیز صحبت میکنه، و طعنه میزنه به آدمهایی که در فضاهای مدعی سواد بالا و صاحب نظری، بهطور مثال در بین شخصیتهای دانشگاهی و جامعهشناس و کلا شخصیتهای اجتماعی، همیشه حرفی برای گفتن دارن و به ندانستن یا سکوت اعتقادی ندارن. یجورایی تذکر میده که هر سخنگو و هر گفتهای رو منبع موثق ندونین؛ و اینکه خود شمای خواننده هم گرچه من دارم بیراهه نشونت میدم، ولی بیراهه نرو؛ و ازاین آدما نباش :) خود خواننده هم آخر کار خوشش نمیاد از رنگ وبوی این فرضیهها رو گرفتن... 0 0 ساناز مهدوی 3 روز پیش علم النفس از دیدگاه دانشمندان اسلامی و تطبیق آن با روانشناسی جدید شکوه السادات بنی جمالی 0.0 1 این کتاب در رشتهء روانشناسی، هم منبع تدریس کارشناسی و هم منبع کنکور ارشده. بیشتر، محتوای علمی و جاسازهای موجود در روان رو بررسی میکنه و مکمل اسلامی "روانشناسی فیزیولوژیک" هست که این یکی هم، از مواد درسی و کنکوری رشتهء روانشناسی هستش. درکل، کتابی هست که شما رو به فلسفه علاقهمند نمیکنه و من بعد از ۳بار بادقت خوندنش برای کنکور، نه تنها به فلسفه(چه اسلامی چه غربی) علاقهمند نشدم، که به این نتیجه رسیدم که این حوزه، منطقهء ممنوعهای هست که نباید بهش نزدیک بشم. یعنی درواقع مهر تاییدی زد روی پیشداوری من دربارهء فلسفه و عرفان. تااینکه بعدتر موقعیتی پیش اومد و استاد خوبی داشتم که از زاویهای جذاب، دربارهء فلاسفه و عرفای اسلامی از جمله ابنسینا، سهروردی، ملاصدرا، محیالدین عربی و اینها برامون گفت. و من متوجه شدم که آشنایی و مواجههء اولیهام با این حوزهء اسلامی از چه زاویهء کمنور و کممعنایی بوده... ناگفته نماند همین تقسیمبندی علمی که کتاب از "حواس" و "قوا" ارائه میده، اگر بعدش با منابع درستودرمون و معناگرا مثل کتاب دوستداشتنی "سه حکیم مسلمان" دکتر نصر بخواین خوندن فلسفه و عرفان و آشنایی با اشراق رو ادامه بدین، یه مقدار خصوصا توی بخش مطالعهء ابنسینا و ملاصدرا میتونه پیشزمینهای کمکحال باشه. الان هم که مشغول خوندن کتاب عرفانی "آداب الصلوه" هستم، وقتی دربارهء کنترل حواس و قوای باطنه و خیال صحبت میکنه، میبینم که باز این متن علمی( تکرار میکنم نه معنایی) به من خواننده در فهم سازوکار کنترل ذهن و نفس کمکهایی میکنه. ولی همچنان تاکید میکنم که اولین مواجههتون با علمالنفس این کتاب علمیِ کماحساس نباشه. 0 1 ساناز مهدوی 3 روز پیش پیرمرد و دریا ارنست همینگوی 4.0 161 پیرمرد و دریا یعنی محض غرور بیقرارت، هرچقدر هم خسته، هرچقدر هم رنجور، شده با یک لاشه، دستپُر برگردی... 0 6 ساناز مهدوی 3 روز پیش The old man and the sea Ernest Hemingway 3.5 5 پیرمرد و دریا یعنی محض غرور بیقرارت، هرچقدر هم خسته، هرچقدر هم رنجور، شده با یک لاشه، دستپُر برگردی... 0 1 ساناز مهدوی 3 روز پیش پرواز آخر: یادداشت هایی درباره شهید احمد کاظمی محمدمهدی بهداروند 5.0 1 مستند، شاعرانه. مطالب خوبی گردآوری شدهان؛ شاعرانگی و صداقت لحن هم پنجستاره میگیره واقعا. بااینکه دستنوشتههای آدمهای مختلفی به کتاب اضافه شده، ولی همچنان لحن بهطور یکدست شاعرانه و مخلصانه است. یکی از کتابهایی که میشه برای شروع آشنایی با شهید کاظمی عزیز به هر سلیقه و با هر سطح مطالعهای معرفی کرد. صدهزار حیف که دیگه چاپ نمیشه و فقط نسخه الکترونیکش در دسترس هست. بازم خدروشکر و ممنون که ناشر همین دسترسی رو هم در اختیار جویندهها گذاشته. 0 1 ساناز مهدوی 3 روز پیش نردبانی برای چیدن نارنج: بر اساس زندگی سردار شهید احمد کاظمی کرامت یزدانی 5.0 1 فکر نمیکردم برای خوندن و دونستن از شهید، سبکِ تلفیقیِ مستند-داستانی اینقدر درست در خدمت محتوا قرار بگیره. واقعا غنی و توامان شاعرانه بود. و آخر هر داستان، دست نویسنده روی ماشهء غافلگیری میرفت و تلنگر میزد. 0 1 ساناز مهدوی 4 روز پیش از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 165 این کتاب همونی بود که از سردار میخواستم بدونم. یه سیر تکاملی همزمانِ سنی و عقلی. از محتواهای رسانه ای تولیدشده دربارهء این شهید بزرگوار غالبشون رو به شخصه نمی پسندم و عمیق نمی بینم؛ و تشکر میکنم از زینب سلیمانی عزیز که این دست نوشته های سردار عزیزمون رو به چاپ رسوندن و امیدوارم باز هم از این دست نوشته ها به دست ما برسه و بتونیم بخونیم و هم سردار و هم خودمون و مملکتمون رو بهتر و دلسوزانه تر بشناسیم و برای ایرانمون و جهان وطنی اسلامی سربازی کنیم. هرچند بعیده دوران مثل شهید سلیمانی، زیاد به خودش ببینه. 0 1 ساناز مهدوی 4 روز پیش یادگاران: کتاب احمد کاظمی یحیی نیازی 5.0 1 صد روایت تکپاراگرافی، و توی هر صفحه هم یک روایت. اگر مستند "سرباز چهلششساله" رو دیدین و با شهید کاظمی عزیز آشنایی پیدا کردین، قطعا این کتاب برای شما مناسبه و در عین مختصر بودن، پرمفهومه. 0 1 ساناز مهدوی 4 روز پیش 976 روز در پس کوچه های اروپا محمد دلاوری 3.8 50 واقعا کتاب رَوونی بود و فکر میکنم سهروزه تمومش کردم. برای من که دستبالا ۳۰ صفحه در روز مطالعهام هست، بسیار خوشخوان بوده پس. بهنظر من که سال ۹۸ این کتاب رو خوندم، نسخهء اونزمانیِ برنامهء پاورقی محسوب میشه. یعنی نوع واقعیات ریزی که از بایدونبایدهای زیست مدنی جامعهء اروپایی مطرح میکنه خواننده رو با هر موضوع مطرحکردهاش در معرض این پرسش و انتخاب قرار میده که آیا میخواد با این نوع برخوردهای ترکهآلبالویی با خودش بهعنوان نوع بشر، توی همچین کشوری روزگار بگذرونه یا از خیرِ امکانات قطعی اونجا بهدلیل همین واقعیات ریز اما مظهر کممِهری به انسان میگذره. من بعدتر بیشتر به برنامهها و اجرای آقای دلاوری دقت کردم. واقعا بهنظرم وقتی مینویسن صراحت و اثرگذاریشون بسی بیشتره و پیشنهاد میکنم قدر خودشون رو در این استعداد بدونن و بیشتر بنویسن. 0 1 ساناز مهدوی 5 روز پیش خسی در میقات (امیرکبیر) جلال آل احمد 4.5 2 اولین سفرنامهء حجی بود که میخوندم. اما برخلاف انتظارم، از مناسک تقریبا هیچچیز ننوشته بود و حسابی عصبانیام کرد. دراصل سفرنامهء عربستان بود که البته از ایننظر، سفرنامه موفقی هست و همچنان هم بهروز محسوب میشه. اما اگه دنبال غرقشدن توی فضای عبادی آیین و مناسک حج هستین و مخصوصا اگر این کتاب رو برای شروع آشنایی با این حال عبادی انتخاب کردین، بدونین که متن، نگاه سیاسیاجتماعی به سفری که رفته داره. ولی اگه با حج آشنایی دارین، متوجه میشین که جلال چه پخته و ابراهیمی به وضع اسلام و مسلمان نگاه کرده در این سفر به خانهء خدا. 0 1 ساناز مهدوی 5 روز پیش اینترنت با مغز ما چه می کند؟ نیکلاس کار 4.0 23 بله به نظر منم کتاب سختخوان بود؛ اما از صبوری کردن در سختی ِ خوندنش من که پشیمون نشدم. پنج سال پیش کتاب رو خوندم و خیلی از مطالب درست و دلسوزانهای که درباره درگیری مغز و اینترنت مطرح میکنه همچنان آموزههایی هستن که بهم کمک میکنن که از نعمت قلبِ مغزم بهتر مراقبت کنم. دعوت میکنم حوصله به خرج بدین و بخونین. 0 61 ساناز مهدوی 1403/12/24 رهنامه؛ پیامبر جلد 8 سید علی حسینی خامنهای 5.0 1 بسیار منسجم و همچنین راهبردی، تکجملاتِ درخشان رهبر عزیز رو به متن یکدستی تبدیل کردن که سرفصلهای دقیقش هم بهخوبی خواننده رو درباره تکلیفش با متن توجیه میکنه. من کتاب "درسهای پیامبر اعظم(صلوات الله علیه و آله و سلّم) رو هم خونده بودم و لذت برده بودم؛ اما دستهبندی مطالب این رهنامه و این شیوهء جزوهمانند و نسخهپیچی کپسولی کتاب، واقعا تمرکز روی نکات مطالب رو بسیار آسون و شیرین میکرد. 0 1 ساناز مهدوی 1403/12/24 از گوشه و کنار ترجمه علی صلح جو 4.5 4 این کتاب آقای صلحجو در کنار دو کتاب دیگهشون "گفتمان و ترجمه" و "بیایید ترجمه کنیم" طوری دربارهء ترجمه سخن میگه و راهنمایی میکنه که اگر در فن ترجمه دستتون توی کار باشه، من بعید میدونم که خوندن این سه کتاب، الهامبخش شمای مترجم نشه و "مهارت ترجمه" رو در ذهن شما به "هنر ترجمه" و چه بسا "هنر شهودی ترجمه" تبدیل نکنه. ذوق در این سه کتاب جاری و جریانبخشه و نویسنده رو استادی پیدا میکنید که قدردانش میمونید. 0 1 ساناز مهدوی 1403/12/24 گفتمان و ترجمه علی صلح جو 5.0 1 این کتاب آقای صلحجو در کنار دو کتاب دیگهشون "از گوشهوکنار ترجمه" و "بیایید ترجمه کنیم" طوری دربارهء ترجمه سخن میگه و راهنمایی میکنه که اگر در فن ترجمه دستتون توی کار باشه، من بعید میدونم که خوندن این سه کتاب، الهامبخش شمای مترجم نشه و "مهارت ترجمه" رو در ذهن شما به "هنر ترجمه" و چه بسا "هنر شهودی ترجمه" تبدیل نکنه. ذوق در این سه کتاب جاری و جریانبخشه و نویسنده رو استادی پیدا میکنید که قدردانش میمونید. 0 1 ساناز مهدوی 1403/12/24 خانواده آقای ابله رولد دال 3.6 1 داستان، بسیار شیرین و خندهآور و تعجببرانگیز، و درواقع واکنشبرانگیز نوشته و البته ترجمه شده. آقا و خانم ابله اینقدر بدطینت هستن که یادت میدن هیچوقت ازشون الگو نگیری و شبیهشون نباشی. مثلا فک کن آقاهه با ماکارونی خانمه کرم میپزه که نفهمیده قاطی غذاش بخوره؛ یا مثلا خانمشو میبنده به بادکنکا که بره هوا و از دستش راحت شه! من خودم کتاب رو توی دوران راهنمایی خوندم و هنوز هم گاهی بهش سری میزنم و بعد یهو میبینم کامل خوندمش :) از کتابایی بوده و هست که همیشه توی ذهنم بوده که حتما روزی فرزند نوجوانانم هم بخونه و چهرهء واقعی خباثت و بدخواهی رو به زبان ساده و دلسوزانهء رولد دال بخونه و بشناسه. 0 1 ساناز مهدوی 1403/12/10 مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران مسعود امیرخانی 4.5 141 شوهر خانم یامامورا جناب آقای "اسدالله بابایی" یه الگوی درخشان برای هر زن و مرد ایرانی. شخصیتی که خانمشون با جزئیات کافی در طول کتاب از ایشون توضیح دادن، یه الگوی امروزی کم نظیره. من شیفته ایشون شدم. ایشون از خانم یامامورا یه مادر شهید، یه زن تاریخ ساز ساخت.فقط لحظه فوت این پدر شهید گویای طول عمر خداییِ این مرد دنیادیده هست.... روحشون قرین رحمت🙏🙏 0 1 ساناز مهدوی 1403/12/10 اقبال لاهوری، متفکر و مصلح انقلابی: متن سخنرانی حضرت آیت الله خامنه ای در مراسم افتتاحیه کنگره بین المللی بزرگداشت علامه اقبال لاهوری در اسفند 1364 سیدعلی خامنه ای 4.5 4 جزوهای که خاطرنشان میکنه ما ایرانیها در ایران امروز، آرزوی برآوردهنشدهء اقبال برای وطنش پاکستان رو زندگی میکنیم. 0 3 ساناز مهدوی 1403/12/10 امین زبان و ادب پارسی: راهکارهای علمی و عملی حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مدظله العالی) رهبر معظم انقلاب اسلامی درباره ی پویش و گسترش زبان و ادبیات محمدحسن مقیسه 4.3 3 رهنامهء ۴۱: زبان و ادبیات فارسی. 0 1 ساناز مهدوی 1403/12/9 خط تماس محمدرضا بایرامی 3.8 8 حاج احمد کاظمی، شهید عزیز... خط تماس را خواندم. زمستان خواندم؛ شما هم زمستان رفتی... برای من که تازه همان روزها شناخته بودمت که اصلا همان زمستان و همان دیماه بود که میرفتی. یادم نیست کتاب را دقیقا چهوقتی و با چه پیشفرضی شروع کردم؛ اما از شروعش برایم آشنا از آب درآمد. من از همان جملات اول بهقدر "محمود" میشناختمت و دوستت داشتم؛ و دلشورهء رفتن و نرفتنت با من بود... هوای سرد و مرطوب و مهآلودِ آن شبِ اول را میشناختم. با تو آنجا بودم حتی. همان سال، همان زمستان، همان روز و شبِ قبل از روز شهادت. میفهمیدم خط تماس را؛ دلتنگ مهدیات بودی، دلتنگ پریسایم بودم و هستم. به او میگفتم "عصای دستم". به خودش میگفتم؛ من مثل تو خجالت نمیکشیدم در رفاقت با بهترین رفیقم... چون من دختر بودم؛ و تو مَردِ جنگ بودی. میدیدم که میروی و میآیی در دههء خاطرات؛ در آن یکدهه از عمرِ به پنجدهه نرسیدهات؛ میروی به خاطرات بیست تا سیسالگی. میروی و میآیی؛ پس و پیش... چراکه زمان ندارد دفاع مقدس و خاطراتش. کلهم یکلحظهء عاشقانهء خدایی و باقیست.... همان که شهید آوینی هم کشف کرده: که ما غیرِ شهدا را "زمان" با خود برده است؛ و بلکه دور خود چرخانده است و گیج کرده است... ما گیج میشویم در هجوم خاطرات تو. تو مَرد جنگ بودی؛ هجوم میآوردی به دشمن. خاطراتت اما از دفاعی مقدس میگفت؛ حمله نمیکردی بهشان؛ بیدفاع میماندی در برابر هجومشان، بارششان؛ که سیاهیهای روزگاری را که در آن، خبری از شهادت نبود، میشست برای تو... یقینا کله خیر... آن یک دهه، خوب شنیده بودیشان، خیره بودی بهشان، دل سپرده بودی بهشان، و دل برده بودند از تو. دل برده بودند و بیدفاع شده بودی... خودت هم شاید خبر نداشتی، تا گذر سالها بیتابترت کرد و بیدفاعتر. من فقط کمی درکت میکردم؛ چون خط تماسم جواب نمیداد با پریسا. پریسایی که بیست تا سی سالگی من را با رفاقت، با خواهری ساخته بود. میفهمیدمت؛ چون من هم دوست داشتم هرچه که بیست تا سیسالگیام را و تعریف من از خودم را ساخته بود. میرفتی و میآمدی در خاطراتت. و من گاهی آنقدر پابهپایت رفتم و آمدم که مسیرها را همه یادم مانده! و یکبار طوری زمینگیرِ حالت شدم که کتابِ باز را روی صورتم گذاشتم و آن را و حالهوایش را فقط نفس کشیدم در سکوت... وقتی با مهدی باکریات از دشتِ بهاری میگذشتی، وقتی با خرازیات بیرون زده بودی از سنگرِ اتاقِ جنگ، همهء آن وقتها که میدیدم صحنهها و احساساتش، آهسته میگذرد برایت؛ و گوشَت آنجا زیاد کار کرده و نگاهت و قلبت بیش از حدِ طاقتِ جانت ثبت کردهاند ریزبهریز را، همه اش را همراه تو بودم. شنیدی پیغامم را در آن دشت بهاری؟ که برایت "عید مبارک" آرزو کردم؟ این را چطور؟ شنیدی؟ که یکطرفه از تو قول گرفتم روزی پشتسرت راه بیفتم و تمام خاطرات هشتسالهات را لحظهبهلحظه کنارت تجربه کنم؟ که به جایت زندگی کنم؟ که حریصتر از اینها هستم به شناختت، و به تجربهء آنچه خوب دیدهای و شنیدهای و آنچه دلت را آنچنان نازک کرده بود و یکتاپرست. میخواهم باشم و ببینم که در دَم، چطور تصمیم میگرفتی و بر چهها صبوری میکردی در همان دَم. میخواهم درک کنم عاشقانههای رفاقتهایت را؛ که چطور بهلطفِ عشق، تمرین کرده بودی یکتاپرستی را... با سند شنیدم که برای این تجربههای پس از مرگ، لازم نیست حتما بهشتی باشم، تنها لازمست خواهشم باشد. پس نگران نیستم که نشود؛ و یقین دارم که میشود! ممنون آمدنت در زندگیام هستم. سعیات بین صفا و مروهء جهاد و خدمت، برای کارنامهء یمینی گرفتنت از خدای روز عرفه در روز عرفه، قانعم میکرد که دلم نیاید از سرِ نگرانی و خودخواهی، ناراحت و ناشکر باشم که خدا جوابت را داد؛ و تو را بهمقصدِ شهادت رساند. یادم نیست در پایان شرح ماجرا در فصل آخر، گریه کردم یا نه؛ اما خودم را میشناسم... قانع نشده بود دلِ یتیمم. و شاهدش چند وقت بعد خودش را نشان داد؛ وقتی در خواب، خودم بهجایت سقوط کردم. البته که تو پرواز کرده بودی نه سقوط... و البته که کیف کرده بودی در آن لحظات، همانطور که به آقا محمدمهدیات بعدتر گفتی... در بالای همین صفحه از سالنامهء "یادگار" تو که درحال نوشتن آخرین جملاتم، از امامی که سرسپردهاش بودی نوشته، و برای غمگین نماندنِ من و همهء دلسپردههایت از رفتنت، ای شهید، حجت را تمام کرده وقتی فرموده: "خوشا به حالِ آنان که با شهادت رفتند." #اللهم_الرزقنی_توفیق_شهادت_فی_سبیلک 0 1 ساناز مهدوی 1403/12/9 تصویری در بند مونس عبدی زاده 3.6 4 زنجیرهای افراطی از جملات و بندهای توصیفی بیهدف. توصیه میکنم به عکسهای گرفتهشدهای که خود جاویدالاثر کاظم اخوان بهعنوان عکاس خوشذوق و البته اندکی دورهدیده تحت نظر شهید چمران گرفته مراجعه کنین تا با برداشت ذهنی خودتون کمی با این شخصیت آشنا بشین. چون کتاب رو بهصورت گروهخوانی شروع کرده بودیم خودم رو متعهد میدونستم که گروه رو تنها نزارم؛ و البته امیدوار بودم بالاخره با پیشروی یه جای کتاب یه حرف حسابی که نوشتن این کتاب انگیزهاش بوده باشه رخ نشون بده. واقعا، هم توصیه میکنم و هم خواهش میکنم هیچ دوست قلمبهدستی تمرینات و سیاهمشقهاشو به عنوان کتاب به خورد مردم نده... نویسنده در چند مورد هم در توصیف ظاهر و بدن شخصیت، به نظرم شان شخصیت رو رعایت نکرده بود و کمی آلوده به هوس به سوژه (هرچند توی موقعیتهایی تخیلی) نگاه کرده بود... 0 0