یادداشت‌های فهیمه . مؤذن (174)

فهیمه . مؤذن

فهیمه . مؤذن

2 روز پیش

          یه سفر دلنشین بود که دلم نمیخواست تموم بشه .
انقدر که محیط و فضای توصیف شده برام آشنا و صمیمی بود در حدی که دلم خواست شجاعت ش رو داشتم تا از اینحا دل بکنم و  برم مراکش زندگی کنم .
ابن سفرنامه رو نسبت به کتاب هایی که بعد از آن نوشته شده و خوانده ام بیشتر دوست داشتم و ارتباط بیشتر و راحت تری باهاش برقرار کردم آنجنان که به سرعت خوندمش و در آخر غمگین شدم که چرا انقدر زود به پایان رسید .
عطر نعناعی که در کل کتاب پیچیده بود بسیار دلپذیر و دوست داشتنی بود 😁😁 انگار که واقعا در تمام صحنه ها حضور داشتی و گرما و طعم چای نعنا رو حس میکردی .
 روان و ساده بودن نوشتار یکی از حُسن های کتاب بود و همینطور دقت و نظم در ارائه ی سفرنامه قدم به قدم .
این که در هر شهری به راحتی آشنایی انگلیسی زبان پیدا می‌شد برای معرفی مکان و رستوران های محلی ، آسان  ارتباط گرفتن و دوست شدن با افراد جدید  ، برام خیلی جالب بود .
ممنونم از عزیزانی که این کتاب رو به من پیشنهاد دادن چون واقعا ازش لذت بردم و در عالم خودم باهاش سفر کردم به مراکش .
        

4

فهیمه . مؤذن

فهیمه . مؤذن

3 روز پیش

          از آنجایی که با این کتاب هم مثل کتاب ماهی کوچولو با معرفی بقیه آشنا شده بودم ، انتظار خواندن کتابی به سبک و سیاق ماهی کوچولو را داشتم اما اولدوز واقعا دور از انتظار بود .
جمله بندی و حالت نوشتاری کتاب طوری بود که فکر میکردی آن را یک کودک نوشته است ، شاید هم به این دلیل بود که نقل قولی از یک کودک بود که هنوز به مدرسه نمی‌رفت. 
ژانر کتاب که وحشتناک بود ، درام تراژدی ای  با صحنه های خشن  که فکر می کنم اصلا برای بچه ها مناسب نباشد .
کلمات و جملات نامناسب‌ هم که الی ماشاء الله که من مجبور بودم هنگام خوانش برای پسرم خیلی از جملات و صحنه ها را سانسور کنم یا تغییر دهم .
و همراه با یک تناقض که تکلیف خواننده مشخص نبود ، شخصیت اصلی زنده بود یا مفقود ، چرا که در ابتدای کتاب آمده که اولدوز از معلم ش خواسته تا داستانش را برای دیگر بچه ها در قالب یک کتاب بازگو کند اما در پایان کتاب اولدوز قبل از اینکه به مدرسه برود ، ناپدید می‌شود و ذهن خواننده را درگیر می‌کند که بالاخره کتاب_ هر چند که فانتزی تخیلی _ آیا براساس واقعیت بود یا حاصل تفکرات ذهنی نویسنده؟
همینطور هم که مشخص است پایان بازی داشت که آدم را بلاتکلیف رها می‌کرد. 
اما موضوع خشونت نسبت به کودکان  و کودک آزاری از جانب والدین  ، قابل تامل بود که البته با توجه به زمان نوشته شدن داستان امری طبیعی در آن دوره به حساب می آمده است ‌ .
ولی در کل کتابی نبود که بخواهم خواندن آن را به دیگران پیشنهاد بدهم .
        

4

فهیمه . مؤذن

فهیمه . مؤذن

7 روز پیش

          یه کتاب همراه با ماجراجویی و حس آرامش‌ متقابل
 خواندن این کتاب ،  تجربه ی خوانش دو فضای متفاوت  را همزمان بهت میده .
و دو حس متناقض رو از زندگی در محیط های متفاوت تجریه میکنی  و درک میکنی که محیط زندگی چقدر میتونه در روحیات و رفتار تاثیرگذار باشه . 
قصه ی دو موش ، یکی شهری و یکی روستایی که خیلی اتفاقی با هم آشنا و دوست میشن و زندگی های همدیگه رو تجربه میکنن .
.
.
قسمتی از کتاب :
** وقتی باران ببارد توی سوراخ شنی کوچکم می نشینم
 و دانه هایی را که برای پاییز ذخیره کرده ام پوست میکنم و میخورم از سوراخم به توکاها و باسترکهایی که توی چمنزار هستند ، نگاه میکنم و با آنها حرف میزنم همین طور با دوستم سینه سرخ .
خورشید که طلوع میکند باید بیایی و باغ و گلهای مرا ببینی... گلهای سرخ و صورتی و بنفشه ها.... هیچ سروصدایی هم نیست به جز صدای پرنده ها و زنبورها و بره هایی که در علفزار هستند.**
.
.
*** تیمی ویلی آرزو کرد در خانه اش باشد؛ در لانه ی امن خودش و کنار برکه ی آفتابی غذاها با او سازگار نبود سروصدا نمی گذاشت بخوابد. بعد از چند روز آن قدر لاغر شده بود که جانی موش شهری متوجه شد و حالش را پرسید.***
        

19

40

0