یادداشتهای رضا امیرخانی (11) رضا امیرخانی 1403/8/19 جاذبه و لطف سیمون وی 0.0 1 به درازا کشید خواندن این کتاب... شاید اگر نبود ژرفای کتاب، درازای زمان وادارم میکرد که آن را زمین بگذارم. کار را باید سر صبر خواند. با حوصله و تامل. سالهاست که قصهگو شدهام و فقط روایت و خاطره انگار از کتابها برایم میماند؛ چیزی که این کتاب نداشت... فصول اول در معنای جاذبه و عشق بود و معشوق را مردنی میخواست. بعد رنج و دوزخ بود... تا آنجا که تحمل دوزخ واقعی را بهتر از بهشت رویایی میدانست... و آخر کتاب نیز عمیقا تفاوتی را نمایان میکرد بین اسراییل و رم... که اسراییل را دنیای الهیات مسیحی و رم را دنیای مادیگری میدانست و این هر دو را متفاوت میدانست با توسعهی مادی و معنوی فردی... (من البته ترجمهی بهزاد حسینزاده را خواندم که نشر نی منتشر کرده بود و خواندن این کتاب سختخوان را مدیون معرفی سیدحسین مرکبی هستم که هماو کتاب را به من هدیه داد.) 4 43 رضا امیرخانی 1402/9/3 خاک سرد است زاهد فیاض 2.0 1 روایت با خاکهای گوناگون و فصلافصل، از بیست و هشت مرداد سی و دو شروع میشود تا فتح خرمشهر... داستان مدور و غیرخطی. شخصیتها پراکنده. مبارزه و انقلاب و جنگ... هر نویسندهای آرزوی نوشتن همچه اثری را دارد، با این سه پدیدهی بزرگ... راوی قصهگو است و فضلِ علمیش را هیچجا به رخ نکشیده است. از من اگر بپرسی، مهمترین شخصیت رمان، ابرام لوچست که پس از انقلاب با ریشِ بلند و نامِ خانوادهگیِ اسلامدوست دوباره به انزلی برمیگردد... رمان سفرهای است رنگارنگ، مثل همهی سفرههای گیلانی... ترش و شیرین... اگر به من بود، آن را یکی از بهترین داستانهای انقلاب میدانستم؛ درک نویسنده از انقلاب کاملا فراگیر است. از آن سو، نویسنده هرگز گیلان را فدای پایتخت نکرده است... نه بیست و هشت مردادش بوی بهارستان میدهد و نه حتا خرمشهرش بوی خوزستان. انزلیچی از دروازهی انزلی پنداری خارج نشده است و همین مهمترین نقطهی تمرکز رمان است. و البته هر رمانی مثل هر جهان برساختهی دیگری، «کاش» و «ایکاش»های فراوانی را در کیسهی ذهن مخاطب میاندازد... و همین یعنی تهنشینی در ذهن مخاطب... 2 89 رضا امیرخانی 1401/10/11 مسند عقاب کارلوس فوئنتس 3.8 1 مسند عقاب ادبیترین کار فوئنتس نیست. اگر به دنبال تکرار مرگ آرتیمو کروز یا گرینگوی پیر هستید، این کتاب مناسب نیست. اگر چندلایهگی ادبی پوست انداختن مبهوتتان کرده است، با خواندن این کتاب چیزی به قوت ادبی کارلوس فوئنتس اضافه نمیشود. اما... اما اگر میخواهید دوباره و چندباره مکزیک و امریکای (غیرشمالی) را بشناسید، این کتاب خواندنی است. اگر با چیزی به نام جهان شبکهای آشنا هستید، و تغییرات قدرت از حزب و فرد و جریان به سمت شبکه را فهم میکنید، این کتاب فوقالعاده است. کتاب با یک ترفند داستانی آغاز میشود، قطع زیرساختهای ارتباطات که به ایالات متحده وابسته است و از این رو سیاستمداران به نامهنگاری روی میآورند. (به دنبال نفوذ نباشید. در امریکای لاتین و امریکای جنوبی تعبیر واقعگرایانهای از همسایهی پررو و زورگوی شمالی وجود دارد! و مناسبات با ایالات متحده کمتر ایدئولوژیک است. بنابراین آشتیها و قهرهای مداوم بر اساس منافع جمعی یا فردی موضوعی طبیعی است.) در سطور سفید و البته سیاه نامهنگاریها انواع فسادهای قدرت را میبینیم. اما نکته این است که همهی فسادها (حتا فسادهای اخلاقی) به درستی در دل شبکهی قدرت تعریف میشود و به همین دلیل ساده پیآمد مشکلات اخلاقی شبکه، آشوب اجتماعی نمیسازد. با خواندن این کتاب متوجه میشویم که قدرت در شبکه است نه در حزب و نه در فرد... 1 53 رضا امیرخانی 1401/5/13 مسافر سنت در هزاره سوم محمدرضا زائری 4.0 6 حجتالاسلام زائری در این کار هیچکدام از پروژههای سابقش را دنبال نمیکند. ناظر است. بیننده است. محصول تولید کرده است برای کار یک جامعهشناس. برای یک تاریخاجتماعینویس که مثلا بیست سال بعد دربهدر دنبال این است که بداند که ایران ۱۴۰۰ چه وضعیتی داشته است. نمودارِ اقبال و ادبار روحانیت در میان مردم چه مسیری را میپیموده است. حالا دیگر زائری نه به دنبال پروژهی صورت صحیح حجاب است و نه به دنبال کشف ایرادات حکمرانی و نه پیگیر فقاهت امروزی... او فقط بیننده است و اتفاقا خود او به عنوان یک آخوند سوژهی کتاب است. روزگاری به طعنه میگفتند که بحثها تنه میزند به بحثهای داخل تاکسی... امروز گویا تاکسی جلوتر افتاده است از تلهویزیون و نماز جمعه و... پس بیراه نیست اگر مولفی نویسندهی تاکسیها و متروها باشد... من اما در ژرفساخت کتاب چیز دیگری میبینم؛ چیزی که در ناخودآگاه مولف اتفاق افتاده است؛ این که زائری تصمیم گرفته است فقط ناظر باشد... این داوری –اگر درست باشد- برای جامعهی ما اتفاق تلخی است، حتا اگر برای جامعهشناس بیست سال بعد شیرین باشد... محمدرضا زائری باید صاحب پروژهی اجتماعی باشد نه سوژهی اجتماعینویسی... 1 55 رضا امیرخانی 1401/5/8 ماوراء مرز احسان صفرزاده 3.7 10 روایت سفر تاجیکستان از مسیر زمینی و افغانستان، با جزءپردازیهای خوب. احسان صفرزاده برای نوشتن این کار دو تلاش کم نظیر داشته است؛ اولی رنج سفر است و دومی زحمت پژوهش. برای نوشتن کتاب اولا دو سفر با فاصلهای معقول داشته است و مقایسهی این دو سفر بسیار راهگشاست و تغییرات تاجیکستان در این فاصلهی دهساله ذهنیت خوبی برای مخاطب میسازد. در ثانی تلاش کرده است تا متون مرتبط را بازخوانی کند. ذوق سالمی داشته است و در بسیاری موارد توانسته است با کلمات و ترکیبات بدیع تاجیکی آشناییزدایی کند و لذتی دو چندان برای خوانش ایجاد کند. البته به سلیقهی این قلم تاجیکستان معدنی مملو از گوهر زبان فارسی است و میشد بیشتر نیز از لحن گرم تاجیکی نوشت. از زمین کتاب، اطلاعات زیادی برداشت میشود اما همین کفهی سنگین اطلاعات، از آن سو خط دراماتیک را سبک کرده است و کار تعلیق دراماتیک ندارد. ما چندان از گرفتاریهای راوی در طول سفر نیز مطلع نمیشویم. پرروشن است که در چنین سفری مخاطرات بیش از آن است که احسان صفرزاده روایت کرده است. در نگاه به تاجیکستان موضوع سیاست خارجی ایران بسیار مهم است و سفرنامهنویس چارهای ندارد جز پرداختن به آن. اما به نظرم کار در برخی موارد درگیر نگاه جناحی و سیاست داخلی شده است -که البته نظر نویسنده است. نویسنده را مجموعا در نوشته منصف دیدم، شاید تنها موردی که نویسنده را از دایرهی انصاف خارج دیدم نه در نوشتههای او که در نانوشتهای از او بود؛ آنجا که نویسنده هیچ اشارهای به قطع روابط تاجیکستان با ایران نکرده بود... قطع روابطی که برمیگشت به انتشار تصویری از یکی رهبران اسلامگرا در یک نشست -و در حضور رهبر گرامی انقلاب. یعنی یک اشتباه در دعوت یا یک اشتباه در انتشار عکس؟ یقین ندارم... احسان صفرزاده نیز اشارهای به ماجرا نکرده است... حالا در پنجاه سالهگی بدبینترم و به یاد دارم در همان دوران به دلیل سفری کاری که به تاجیکستان داشتم بسیار مشکوک بودم به رقابت دو شرکت پیمانکار ایرانی در تاجیکستان. یکی برد و دیگری باخت در مناقصهای. من در سناریونویسی موضوع حضور آن رهبر اسلامگرا را اصلا ایدئولوژیک نمیدیدم و به نظرم با توجه به روابط شرکت بازنده، حضور او و انتشار تصویر حضور او برای حذف شرکت برنده و رقیب بود که در دیگی که برای من نجوشد... فقط این وسط بسیاری دیگر نیز در این قطع روابط ضربه خوردند که بماند... این از آن قصههایی است که اگر کسی بتواند سرنخ آن را در منافع ملی پیدا کند، به توسعهی ایران کمک کرده است... 0 54 رضا امیرخانی 1401/4/12 یک زمستان با کولبرها صادق امامی 4.0 3 فراموشی من است یا خوشخوانی کتاب، نمیدانم... کتاب را اما دوباره خواندم. همان صفحات اول فهمیدم که قبلتر یکبار آن را خواندهام، با خودم گفتم شاید در روزنامه گزارشی خوانده باشم... کتاب به نیمه نرسیده بود که اطمینان پیدا کردم کتاب را خواندهام. با جستوجو در خاطرات شخصی دریافتم که سال ۹۹، پیش از انتشار همین کتاب را به لطف نویسنده خوانده بودم. (بگذریم که از معدود خریدهای یادداشتی و سفارشی نمایشگاه امسالم بود!) صادق امامی را به گمانم تا به حال ندیده باشم. (اگر مثل بند قبل بعدتر گندش درنیاید.) او از معدود روزنامهنگارانی است که نوشتههاش را دنبال میکنم. به روش او میگویند روزنامهنگاری تحقیقی. روزنامهنگاری تحقیقی یعنی چه؟ تعریف به روز کار صادق امامی این است، مطالبی که او مینویسد از طریق لولهکشی گوگل به دست نیامده است! او برای نوشتن مطالبش «خود»ی دارد که از پشت صفحه بلند میشود و بیرون میزند. او از صفحهی گوشی و صفحهی رایانه و صفحهی تلهویزیون چیزی را برای ما باز نمیآفریند. هنوز هستند کسانی که به جای مانیتور به پنجره نگاه میکنند. یک زمستان با کولبرها را در هیچ صفحهی گوگل و هیچ پست شبکهی اجتماعی نمیتوان پیدا کرد. در آن، جهان، با همهی زیبایی و زشتی، آسانی و پیچیدهگی وجود دارد... در چند قدمی مزار شهید روستا میتوانی با عضو جداشدهی گروهک چای بخوری و روی مرزی کول بکشی که آدمهای این سو و آن سوش بارها جابهجا شدهاند. کتاب را میتوان به هر مخاطب علاقهمند پیشنهاد کرد. البته بهتر بود ناشر نقشهها را با کیفیت بالاتر منتشر میکرد. همهی گزارشهای صادق امامی را همچنان میخوانم. گزارش بینظیری که نه از شخص، بل از پدیدهی مهرشادیسم (به تعبیر حسین قاسمی) تهیه کرده بود، همچنان از بهترین گزارشهای تحقیقی سال گذشته است. دعوت جلسهی رونمایی را رد کردم و این متن را اینجا -در بهخوان- مینویسم. چرا؟ در جلسهی رونمایی این کتاب، به صورت طبیعی باید رییس ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز، استاندار کردستان و وزیر کشور و من تبع آنها حاضر میشدند و از نویسنده قدردانی میکردند. آنها باید میفهمیدند که این گزارش دقیقترین خوراک کار پژوهشی است که به درد تصمیمسازی برای حکمرانی میخورد. تا روزی که نفهمیم آینهی روزنامهنگاری تحقیقی، مهمترین میکروسکوپ آزمایشگاه حکمرانی است، چرخ توسعه در کشور لنگ خواهد زد... از آن سوی قصه، حدیث مدعیان و خیال همکاران، همان حکایت زردوز و بوریاباف است... صادق امامی نخ و سوزنی را به ظرافت به دست گرفته است که با آن میتوان آثار شگفتتری خلق کرد... نازککاری قصه و رمان، فضاسازی میخواهد و گفتوگونویسی و شخصیتپردازی... او همهی این فن را آموخته است و در گزارشها به کار برده است... شاید سفتکاری بعدی، او را به سمتی دیگر ببرد... سمتی که جای صادق امامی در آن خالی است. 0 62 رضا امیرخانی 1401/3/15 رنجین کمان: 25 روایت از عشق، رنج و شکیبایی غلامرضا طریقی 4.1 20 به روایت شخصی سخت میتوان امتیاز داد. روایت برای فهم همهوایی میخواهد. چندین روایت این کتاب برای من درخشان بودند. با آنها همهوا بودم. شاید کتاب را دوباره در هوایی دیگر بخوانم و نظرم تغییر کند. اما همچنان از صدای سیلی کاک زروان از جا میپرم. دوست دارم ندانم که شکور بود یا ساز بود یا موسیقی... و بسیار مایلم که مرا از تشییعکنندهگان خاله لیلا بدانند... (منِ شاعر غلامرضا طریقی در ساخت و بازسازی این روایتها نقش درست و به قاعدهای داشت...) 3 53 رضا امیرخانی 1401/3/6 ذرت سرخ مو یان 4.3 2 مرگ بر کمونیسم! مویان همین را میگوید. کتاب را میخوانیم... با قلب گرم و زبان سرد نویسنده... کتاب را میبندیم. چینی که ما در این نیم قرن میشناسیم، اینگونه نیست... چین ذرت سرخ فردیت دارد. افسانهي شرقی دارد. آداب پهلوانی دارد. ادبیات پاستورال دارد به جای ادبیات پرولتری... این چین، چینی نیست که ما میشناسیم. پس مرگ بر کمونیسم. این شناخت ما از چین گرفتار سلطهی کمونیسم است و از بین رفتن فردیت در طی چندین دهه. مرگ بر کمونیسم! شاید کسی بگوید دورهی جمهوری چه شد پس. شاید کسی بگوید پس جنگ تریاک چه. فقط ژاپن که نبود، بریتانیا چه... نه... همهی اینها مایههای انحطاط بودند. چین در دورهی انحطاط بود که کمونیسم را به عنوان راه نجات پذیرفت. روسیه نیز... انحطاط تزاری مایهی انقلاب اکتبر شد. مرگ بر کمونیسم یعنی همین. نوبل مویان درست است و مزورانه نیست... انحطاط یعنی در حین مبارزه با دولت اشغالگر ژاپن، خطر داخلی بیش از خطر خارجی است. جناحهای مبارز، از هم اسلحه میدزدند و به هم نارو میزنند... کتاب یک خاصهی بینظیر هم دارد... اقتصاد... اقتصاد خرید و فروش سلاح میان مبارزان. اقتصاد تولید عرق ذرت و حتا نشانسازی و برندینگ! چرا راوی نوهی بیتاثیر است؟ چون همهی ریشه و ساقه و شاخههای درخت یک خانواده را بتواند روایت کند... مرگ بر کمونیسم، انحطاط، اقتصاد در رمان و راوی از جنس نامدهگان! همهی اینها کتابی قصهگو و خواندنی ساختهاند. 0 39 رضا امیرخانی 1401/2/17 متاستاز اسرائیل؛ استمرار تبعیض، ترور و تعدی کورش علیانی 4.0 31 ایتالو کالوینو ابتدای کتاب اگر شبی از شبهای زمستان مسافری مینویسد که برای مطالعهی این کتاب «راحت ترین حالت را انتخاب کن: نشسته، لمیده، چمباتمه، درازکش، به پشت خوابیده، به پهلو خوابیده، دمرو، توی مبل، نیمکت، مبل متحرک، راحتی، عسلی یا توی یک ننو...» همان اول کار باید نوشت که کتاب تازهی کورش علیانی از این جنس است. اصلا نمیشود در راحتترین حالت آن را خواند! کتاب کورش مجلس روضه نیست که یکی بگوید و ما بگرییم. از جنس مجلس تعزیه است؛ یکی میزند، یکی باید جواب دهد... در حین خواندن، گفتوگو با نویسنده شکل میگیرد. طبیعتا کتاب مناسب کسی است که اولا حدی از آگاهی را راجع به موضوع صهیونیزم (به نثر کورش صیونیزم) داشته باشد و در ثانی علاقهمند به خواندن متنی چالشی باشد. کتاب پس از مطالعه در ذهن باز میشود و گل میکند. وحشی است و رام نیست. بیش از آن که پاسخ دهد، سوال ایجاد میکند. از کتاب انتظاراتِ گفتمانِ رایج را نداشته باشید، نکتهی تکراری و خصوصا شعاری ندارد. کتاب به شکل عقلانی به هولوکاست نگاه میکند، و میداند حملههای ابلهانه، چهگونه موتور محرکی است برای جریان رسانهای صیونیزم. از مجمتع صنعتی نظامی آیزنهاور به شکلی بدیع به گلخانهی اسراییل میرسد و تا وقایع روز پیش میآید... کتاب خون عاریایی ندارد!! آنچه مرا جذب کرد و اتفاقا به شکلی واگرا پس از مطالعه درگیر آن شدم، موضوع آغاز سلطه است؛ این که مثل تاجری زیرک تخممرغها را در سبدهای مختلف جابهجا میکنند و به خلاف تصورات سادهی تک معادله تک مجهول، نه بریتانیا، نه فرانسه و نه حتا امریکا تنها ملجا و پناهگاه اشغالگران نیستند و تاجر زیرک مدام صورت معامله و برچسب قیمت را با جداول سود و زیان لحظهای تغییر میدهد... کورش از واقعهی دیریاسین سوی دیگری از قصه را به من نشان داد که در آن ساکنان بومی عربزبان هیچگاه تصوری از ماندهگاری این گروههای وحشتزا و بیریشه (چند مشت تروریست به تعبیر کتاب) نداشتند... و من در دل، به موضوع داعش فکر میکردم و شباهتهای شگفتش به صیونیزم که اگر ریشه دوانده بود چهگونه با یک کارت «به رسمیت شناخته شدن» زیر میز منطقه میزد... 0 76 رضا امیرخانی 1401/1/20 سمرقند امین معلوف 3.8 6 کتاب دو نیمه دارد. یک نیمه خورش قیمه با سوسیس، نیمهی دوم هم پیتزای قورمهسبزی! نیمهی اول ایرانی است که ایرانیانش ایرانی نیستند، نیمهی دوم ناایرانیانیند که تلاش میکنند روایتی ایرانی برسازند. سه یار دبستانی و قلعهی الموت و خداوند الموت و حتا خواجهی تاجدار نه ادبیات بودند و نه تاریخ. چیزی بین این دو... همان شترمرغ که نه بار میبرد و نه میپرد... بگذریم که شادروان ذبیحالله منصوری دست کم هنر این را داشت که متن خوشخوانی خلق کند! کتاب ما را به روح خیام نزدیک نمیکند آنچنان که پناه بر حافظ مرحوم اسماعیل فصیح نکرد... ادبیات آن چیزی است که کتاب موت صغیر، گاه ناچیزی مرگ، نوشتهی علوان را برای ما میسازد. موضوع ابنعربی و خیام نیست، موضوع ادبیات است. جالب است که این دو کتاب شباهتی در خط هم دارند. هم سرگذشتی از نویسنده و هم سرگذشتی از کتاب نویسنده. اما علوان با هنرمندی ادبیات میآفریند و ادبیات ما را همراه میکند... 0 30 رضا امیرخانی 1400/12/23 ویولون زن روی پل خسرو باباخانی 4.3 124 ویولنزن روی پل متفاوتترین کتابی بود که در ۱۴۰۰ خواندم... اما بلاهت مجسم درجهی الف است اگر کسی برای درمان نازایی، مطالعهی «سنگی بر گوری» جلال را توصیه کند. برای درمان نازایی میروند به شیوهی غیرحضوری وقت میگیرند از موسسهی رویان! بلاهت مجسم درجهی ب این است که کسی دسترسی پیدا کند به بایگانی نمور آزمایشگاهی در مرکز تهران و از نسخهی سیاه و سفید جوابِ آزمایش جلال عکس بگیرد برای صحتسنجی سنگی بر گوری.... بلاهت مجسم با درجات بالاتر تخمین جلال است با پرهیبی از مردی نازا و ابتر... ما سنگی بر گوری را میخوانیم تا با دردهایی آشنا شویم که با آن آشنا نیستیم و سرسری از کنار آن رد شدهایم. خسرو در ویولونزن روی پل ما را با دردهایی آشنا میکند که همه خیال میکنیم با آن آشنا هستیم. از آن سو، در ویلونزن با دردی روبهرو میشویم که میتوانستیم و اختیار داشتیم با آن روبهرو بشویم. هنوز هم اختیار داریم. و اختیار خواهیم داشت. پس زخم اختیاری ویولنزن از این منظر کاریتر است از زخم جبری سنگی بر گوری... باقی همان است که گفتیم و گفتند در نقد و در تبعات انتشار اعترافاتی از این دست... کسی زخم میخورد و دوباره زخم میخورد تا دیگران زخم نخورند... 1 122