یادداشتهای اِلی (15)
1400/10/16
افسانه نجم آبادی، استاد تاریخ و مطالعات جنسیت دانشگاه هاروارد، که اجدادش نقش برجسته ای در تاریخ مشروطیت داشته اند، یکی از نام آورترین محققان حوزه مطالعات زنان در ایران پس از مشروطه است. بسیاری از دستاوردهای نجم آبادی همچنان در ایران ناشناخته باقی مانده اند و از این جهت میتوان کتاب «چرا شد محو از یاد تو نامم» را تلاشی تحسین برانگیز در شناخت این پژوهشگر به جامعه خوانندگان فارسی زبان دانست، گرچه پیش از این، کتاب «زنان سیبیلو، مردان بی ریش» با تصحیحاتی به بازار کتاب عرضه شده بود. در این کتاب، نه مقاله گردآوری شده اند که شش مقاله از زبان انگلیسی ترجمه شده اند. در این یادداشت به چند مقاله از میان مقاله های این کتاب که نظر نگارنده را بیشتر به خود جلب کرده اند اشاره خواهد شد. «حکایت دختران قوچان» نام یکی از کتاب های نجم آبادی است که در آن مفصلا ماجرای فروش دختران قوچان را واکاوی کرده است. مقاله «چرا شد محو از یاد تو نامم» که نام این کتاب برگرفته از آن است، محتوای کتاب را بطور خلاصه بیان می کند. حکایت فروخته شدن دختران قوچان یکی از مهم ترین و اثرگذارترین وقایع دوران مشروط است. نجم آبادی در این مقاله نشان می دهد چگونه ناکامی و شکست در بازگرداندن دختران قوچان به دیگر ارکان نیز نفوذ کرد و شکستی همه جانبه برای اقتداری پوشالی رقم خورد. یکی از نکات بسیار قابل توجه این مقاله بحث بر سر مفهوم «وطن» است. از آنجا که دختران قوچان گویی ناموس «ملت» بودند که به غارت رفته بودند، فروختن آنها به قومی «نامسلمان» به مثابه فروختن وطن بود. در نتیجه، در طی این فرایند وطن مفهومی زنانه می یابد و در اذهان به موجودی دفاع کردنی تبدیل می شود. در خلال مقاله نجم آبادی به ضعف تاریخ نگاری مشروطه اشاره می کند و نقاط مبهمی را توضیح می دهد که از دید دیگر تاریخ نگاران پنهان مانده است. به نظر می رسد مولف پیش از هر هدف، در نظر داشته است که نقش زنان را در تاریخ مشروطه، هرچند نقش دلاورانه و شرافتمندانه ای نباشد، نشان دهد و غفلت بزرگ تاریخ نگاران و تلاش نه چندان معقول آنان در ثبت تاریخی «بدون جنسیت» را تصحیح کند. از میان مقالات ارزشمند دیگر که انتخاب برای معرفی از میان آنان بسیار دشوار می نماید، مقاله «"نیکو ترین داستان" حکایت کیست، زلیخا یا یوسف» که نتیجه همکاری نجم آبادی با گاین کارن مرگوریان است، تفسیری نو بر حکایت یوسف و زلیخا محسوب میشود و فارغ از محتوای آن، کلاس درسی بر تفکر انتقادی و روش شناسی علوم انسانی است. نجم آبادی با استفاده از روایت قرآنی، تفسیرهای نوشته شده بر آن، متون ادبی نظیر نصیحت الملوک ها و قصص الانبیا و همچنین اشعار رابطه بینامتنی میان این روایات را بررسی می کند. برای پرهیز از بیان مطالب مقاله، تنها به دغدغه نویسنده اشاره میشود: تفسیرهای نو از روایتی کهن، می تواند نگاه نسبت به زنان را تغییر دهد، آن هم تحت نظام مردسالاری که میل او را تهدیدی برای جامعه میداند. در پایان به منظور راهنمایی خوانندگان احتمالی این سطور درباره نجم آبادی به برخی از نوشته های این محقق که هنوز به زبان فارسی ترجمه نشده اند اشاره میشود: Islamicate Sexualities, Translations across Temporal Geographies of Desire Encyclopedia of Women and Islamic Cultures Gendered Transformations: Beauty, Love, and Sexuality in Qajar Iran
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1400/10/16
کتاب رازوری زنانه، آنچنان که در مقدمه بیان میدارد، کتابی بسیار تاثیرگذار و به نوعی شکل دهنده موج دوم فمنیسم آمریکایی بوده است. آنطور که فریدان بیان میدارد، تتبع و مطالعه بر زندگی روزمره زنان آمریکایی نقطه آغاز پژوهش او بوده است. آنجا که «مادر خوب» و «همسر خوب» بود گویی برای هویت زن کفایت نمی کند. در فصل اول، «مشکل بی نام» فریدان به توصیف این وضعیت فراگیر میان جامعه زنان می پردازد. توصیف مولف از مشکل یادشده بسیار جذاب و گیراست. مثالهایی که فریدان از نمونه زنانی که با این مشکل دست و پنجه نرم میکنند، میزند، بسیار برای خواننده امروز آشناست. شاید جمع شدن این تعداد مثال و جزییات مربوط به آنها گاه لحن نویسنده را عوض و گاهی خشمگین میکند اما نکته مفید تشنه نگه داشتن خواننده برای کشف این مشکل ناشناخته است. در فصل دوم، «قهرمان خوشبختی به نام زن خانه» فریدان تصویر زن آمریکایی زمانه خود را به کمک احضار موج پیشین زنان و تلاشهای مادران این نسل تکمیل میکند تا به بحرانی برسد که دو فصل برای آن زمینه سازی کرده است: «بحران کیستی زن». نکته برجسته در رابطه با این فصل رویارویی خانواده و محیط آکادمیک است. در حین خواندن این فصل نکته قابل توجهی که ذهن نگارنده، به عنوان یک خواننده زن ایرانی را به خود مشغول کرد، نزدیکی تجربه زیسته زنان هم نسل با فریدان با زندگی امروز در ایران داشت. در حالی که بنظر می رسد سبک زندگی یادشده و مشکلات ناشی از آن در آمریکا حاصل از امواجی است که به ساحل نشسته اند، نتیجه امتزاج افکار و گاه ستیز امواج در جامعه امروز ایران همچنان در مهی غلیظ فرو رفته است. به هر ترتیب، نیاز به کشف هویت جدید فریدان را به مرحله ای نو رهنمون میشود، مرحله ای که میتوان آن را نقطه شروع اختلافات و انتقادات به این کتاب دانست. نقد فریدان بر نظریه فروید و دیدگاه زنانه او بر عقده ادیپ بسیار جذاب است. او فروید را نظریه پردازی میداند که در چارچوب زمانه خویش اسیر است: «همه توافق دارند که فروید حساس ترین و دقیق ترین مشاهده گر مشکلات شخصیت انسان بود. اما در شرح و تفسیر این مشکلات او خود زندانی فرهنگ دورانش بود. درست که برای فرهنگ ما چارچوب جدیدی خلق کرد، اما نتوانست معرفت در چارچوب دوران خودش فرار کند» فریدان واکاوی عقده ادیپ را به ساحت کودکی خود فروید میکشاند و آن را مستقیما مرتبط با رفتار والدین او میداند. از منظر او نتیجه کار فروید را میتواند در تغییر فرهنگ و سبک زندگی زنان در آمریکا دید. در فصل های بعد، فریدان به سراغ دیگر عوامل دخیل در رازوری زنانه میرود و بسته به سهم آن در این رازوری، به عمق آن میپردازد. فارغ از رد یا قبول مطالبی که فریدان در سراسر کتاب بیان می دارد، مهمترین ارزش آن برای خواننده را می توان تمرین خواننده برای مشاهده گری نقادانه دانست. مشاهده گری ای که فریدان را کشف مشکلی ناشناخته نائل کرده است، می تواند به خواننده ایرانی دغدغه مند مسائل زنان در چیدن این پازل پیچیده کمک کند.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1400/9/28
«دوران» داستان تنهایی آریا، زنی مسن را بیان میکند که پس از خودکشی همسرش روزبه از کار کنارهگیری کرده و خود را در خانه محبوس میکند. پسر (ناپسری) او، والی، در طی نمایشگاه مد سیدنی با خانم دوران، طراح ایرانی کلاه ساکن لندن آشنا میشود و سعی میکند واسطه آشنایی دوران و آریا را فراهم کند. دوران پیش از آنکه با آریا ملاقات کند به لندن بازمیگردد و آریا به دعوت او عازم لندن میشود. این سفر سبب آشنایی بیشتر دو زن میشود و پس از آن آریا تصمیم میگیرد به زندگی بازگردد. نام رمان «دوران» است اما داستان آن، داستان تنهایی آریاست. آریایی که بحران هویتش تا پس از مرگ شوهر به تعویق افتاده است. اوست که بخاطر مرگ مادر و با همراهی مینو (خواهر بزرگش) به استرالیا کوچانده میشود و اتفاقات مهم زندگیاش، بیآنکه فرصتی برای فکر کردن به آنها داشته باشد پیش میآید و در همان روزهای ابتدایی مهاجرتش همزمان صاحب همسر و فرزند میشود، «انگار که صاحب دو پسر بچه شده باشد». مرگ روزبه تلنگری برای آریاست تا بفهمد کجای دنیا ایستاده است. او که در تمام زندگیاش نسبت به اطرافش بیتفاوت نبوده و روشن ترین تصویر والی از او تصویر کتاب خواندن است، اکنون، حوالی شصت سالگی، کارش را رها میکند، در خانه محبوس میشود و به «مرز زندگی و مرگ» میرسد. این همان احساس غربت و انزوایی است که در دیگر آثار ادبیات مهاجرت نیز دیده میشود اما شرایط زندگی آریا صرفا این تکان عمیق پس از مهاجرت را تا تنها شدنش به تعویق انداخته است. آریا «بیهوا وسربههوا» عاشق «چیز پوچی» مثل صدای روزبه شده است و حالا از این همه قید و بندی که سالها در غل و زنجیرش کرده به تنگ آمده است. جهان زنانه آریا، لحن مادرانه و افکار و تاملات سنجیده او فضایی متفاوت از آنچه پیش از این در رمانهای مهاجرت دیده شده بود پدید آورده است. علاوه بر آریا، رمان طیف وسیعی از آدمهایی را که به نحوی با مهاجرت مرتبطند در خود جای داده است. از دوران که زنی موفق است و پناهی برای دیگر مهاجران، گرفته تا والی که نماینده تمامعیار جوانی با دو وطن است؛ وطنی که در آن زیسته و وطنی که از والدینش به ارث برده. از روزبهای که ایران را دوست دارد اما حاضر نیست بار دیگر به آن بازگردد تا مینو که با وجود همه تلاشش برای رسیدن به سرزمینی ناشناخته دوسال بیشتر تاب غربت ندارد. و شخصی که شاید کمتر تصویری دوستانه از تیپ او ارائه شده باشد؛ جو. به عنوان یک بومی که در وطن آوارگی کشیده و خانه برایش جایی است که کسی نتواند به حریم خصوصیاش نفوذ کند. راوی سوم شخص برای خواننده این امکان را فراهم میکند که بدون سوءگیری و یا طرفداری از ذهنیت، کنش و گذشته هرشخصیت به قدر کفایت مطلع شود. گردآمدن طیفهای مختلف از شخصیتها نشان میدهد داستان بیش از آنکه داستان مواجهه با محیط جدید باشد، داستان عادتهاست و اینکه این عادتها در هرنسل از مهاجران چگونه نهادینه شدهاند. دوران خود به مثابه وطنی برای دیگران است، وطنی که باعث میشود مهاجران، با هر ملیتی که باشند، به او برای ساختن فردایشان پناه بیاورند. او پس از مهاجرت عادتها را شکسته، متعلقاتش را از دست داده و همین موضوع قویترش کرده تا جایی که سعی کرده بهترین خودش باشد.رابطه دوران با وطن رابطهای خاموش است چراکه او تنها مردگانی را در سرزمین مادری میشناسد، برخلاف آریا که وطن با نامش گره خورده و خاطرات وطن خاطرات او از مادر و ماهان است. آریا مفهوم مهاجرت را به عمقی که دوران تجربه کرده درک نکرده است چراکه مهاجرت او به ازدواجش گره خورده و چندان به نقشهایی که از او انتظار میرفته خو گرفته که وقتی تکهای از زندگی عادیاش از او گرفته میشود کمبود هویت و افسردگی تابع آن را احساس میکند. روزبه از همان ابتدا «آمده است که بماند». او در ماندن تردیدی ندارد و پیش از آنکه حتی به غربت پا نهد دور احساساتش نسبت به وطن حصار کشیده است. او ایران را هرطور که هست دوست دارد، مثل پدری که بچهاش را؛ اما از دور، آنقدری که درگیر مشکلات طفل سرکشش نشود. روزبه به روزمرگی، به خرج نکردن و راکد ماندن قانع است، چیزی که آریا را از او دور میکند. انتخاب اسامی در رمان بسیار آگاهانه بوده است. علاوه بر «دوران» که خود در اثنای کتاب دلیلش را توضیح میدهد و معنا داشتن نام در هر دو زبان احساس خوشایندی را به خواننده القا میکند، «آریا» نیز نامی چندوجهی است که اولین و مهمترین وجه آن ارتباط آن با سرزمین «آریایی» است و اگر به شکل aria نوشته شود به معنای «آواز تکنفره» است که چندان با انزوای آریا بیارتباط نیست. او آوازخوانی تنهاست که تنهاییاش پس از سالها نمایان میشود. نام «آریا» جنبه دیگری نیز دارد؛ شخصیت را به یاد مادرش میاندازد، مادری که از دست دادنش برای آریا با از دست دادن وطن برابر بوده است. پیشه شخصیتها نیز به درستی انتخاب شده است. دوران تولید کننده کلاه است و اگر آن را مجازی از اندیشه بدانیم، شغل او اندیشهسازی است، همانگونه که تفکر آریا را تغییر میدهد و موفق میشود او را به زندگی بازگرداند. دوران شیوهای منحصر به فرد برای روبرو شدن با تنهاییهایش در غربت دارد. هیچکس به اندازه او طعم تنهایی و «از دست دادن» را نچشیده و همین اتکا به خود و زندگی کردن برای به درد خوردن باعث میشود او خلاق و الهامبخش باشد. آریا پیش از مهاجرت دانشجوی پزشکی بوده و در استرالیا به مامایی مشغول است. آریا هرروز جهانی را به دنیا میآورد و بعد از عمری زیستن در جهان دیگران و برای دیگران نوبت زاییده شدنش فرامیرسد و تا از نو هویتی کسب نکند نمیتواند همچنان مفید باشد، چندانکه اولین حرکت او پس از بیرون آمدن از تردیدهایش تلفنی برای بازگشتن به محل کار است. با این همه، ریتم داستان بسیار کند و نیازمند صبوری خواننده است که تا پایان با اثر همراه باشد چراکه علیرغم درونمایه پرکشش، تنشهای چندانی در آن گنجانده نشده و خواننده نیازمند دستمایههای داستانی بیشتری برای هضم گفتههای کتاب است.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1400/9/26
منتشر شده در سایت کافه داستان آن نسخهای که از علیرضا محمودی ایرانمهر میشناسیم، سال53به دنیا آمده وبامجموعهداستان «ابر صورتی» جای خودش راد بین نویسندگان باز کرده،درطول سالها چندین وچندداستان،رمان ونمایشنامه نوشته ونمیدانیم خودش یا نسخه تکثیرشدهاش، اما «رادیو ایرانمهر»ی هست که او میگرداندش. «اسم تمام مردهای تهران علیرضاست» درباره تمام علیرضاهایی است که تکثیر شدهاند و درحال تسخیرتهرانند.داستان از زندگی مشترک پریسا و علیرضای اصل اول آغاز شده که کمبودهایی دارد و وجود این کاستیها و نارضایتی بعدش، پریسا -زن نهچندان زیبای داستان- را مجبور میکند به ساختن نسخههایی بهتر از علیرضا. او با هر نسخه خود را در آینه زیباتر مییابد. پریسا جایی بین رویا و واقعیت زندگی میکند و به مرور از علیرضای اصلی فاصله میگیرد. علیرضا در مدتی که پریسا مشغول نسخهسازی است تغییری نمیکند، اما پریسا از موجودی «با چشمهایی شبیه به جوندگان شبزی گرمسیری» تبدیل به زنی با چشمهایی به رنگ «طوسی عمیق و بیرحمانه» میشود که دیگر حاضر نیست در کنار علیرضای اصل اول زندگی کند. چندین سال پس از طلاق، پریسا علیرضای اصل دیگری مییابد که مصداق «کمال» بر روی زمین است. پریسا با خود عهد میکند که دست از شبیهسازی بردارد اما متوجه میشود علیرضای اصل دوم نیز شبیهسازی شبیه به خود اوست. این تازه شروع درگیری پریسا با هستی خود است. ایده این رمان بدیع است و شیوه روایت آن بدیعتر. ایرانمهر از ساختار قصهگویی بهره میگیرد و قصهای را در قالب رمان برای خواننده بازگو میکند. بنظر میرسد شکستهنویسی نویسنده نیز به همین دلیل باشد. راوی درقالب نویسنده –علیرضا محمودی ایرانمهر- قصه دوستی را بیان میکند که پریسا را برای اولین بار تکثیر کرده است. اگر ساختار «قصه در رمان» بعنوان چارچوب کلی اثر پذیرفته شود، سانتیمانتالیسمی هم که گاه دامن داستان را میگیرد قابل توجیه است و نویسنده توانسته ابزار دیگری را هم در راستای هدف خود قرار دهد. هم رفت و برگشت میان فضای رئال و سوررئال و هم تلاش برای غافلگیری در هرفصل رمان از جمله این ابزارند. البته نمیتوان این شیوه روایت را بینقص دانست، چنانکه لحن ساده داستان، علیرغم خوشخوانیاش، گاه میتواند مایه دلزدگی خوانندگان حرفهای را فراهم آورد و از طرحی درخشان داستانی عامهپسند بسازد و آن را تا سرحد «یک قصه تمثیلی» فرو بکاهد. قصه تمثیلی با تشبیههای بسیار که نویسنده در جایجای کتاب برای ملموس کردن مفهوم مورد نظرش از آنها استفاده میکند.تشبیههایی که گاه شکلی حکمتآمیز به خود میگیرد: «مهمترین چیزهای زندگی همیشه معلوم و بدیهی هستن، مثل یه آناناس زرد و درشت روی میز ناهارخوری، ولی بیشتر ما ترجیح میدیم بهش نگاه نکنیم یا اون رو به شکلی که خودمون دوست داریم ببینیم و به خودمون بگیم من مطمئنم این یه موز رسیدهست» ؛ «احساس ترس و تنهایی مثل بهمن میمونه؛ توده برف ممکنه مدتها در شیب دامنه کوه تلنبار شده باشه و مونده باشه، اما ناگهان با صدای شکستن یه شاخهی نازک به حرکت دربیاد و سقوط کنه و هرچیزی رو سر راه خودش داغون کنه». تشبیهات لحن را تقویت میکنند و خواننده را تا جایی میرسانند که جنبه دیگری از راوی نمایان میشود، راوی فراداستانی. پتریشیا وو، در کتاب «فراداستان»، آن را «گرایشی درون خود رمان» میداند و چندین خصوصیت پررنگ را برای آن برمیشمارد که یکی از مهمترین آنها «حضور نویسنده در داستان» است. فراداستان استیلای همهجانبه مولف را رد میکند. مؤلف در اینجا خود برساخته است که از طریق متون ادبی موجود شده است. به غیراز مؤلف، واقعیت نیز به همین شیوه برساخته میشود. امر خیالی در فراداستان به امر واقعی ارجحیت مییابد و بر آن غلبه میکند. این تنها بخشی از خصوصیات فراداستانی است که وجود «داستاننویسِ پردهفروش» در صفحات پایانی کتاب قسمتی از آن را محقق میکند و آن را در راستای تعدد هویتی و وجودیای قرار میدهد که گرچه صددرصد در راستای فراداستان نیست اما قابل توجه است. «داستاننویس» ادعا میکند که خود پریسا را تکثیر نکرده و او حاصل تفکر دوستی است، اما هرشب پریسا را در بلوار کشاورز ملاقات میکند و کاملا از درگیریهای درونیاش آگاه است. پریسا شخصیتی متناقض است اما هرگز مانند شخصیتهای متمرد فراداستان با خالقش ملاقات نمیکند و حتی به نوعی با روبرو شدن با خود تکثیریافتهاش زمینگیر میشود. چندگانگی هویتی حاضر در کتاب هویت سرگردان انسانهایی را میرساند که رسالتی برای تغییر خود احساس نمیکنند. داستان ایرانمهر هشداری است برای جامعهای که عادتش تمرکز روی عیبهای دیگران است و این تمرکز نسبت مستقیمی با خودشیفتگی دارد. کمالگرایی پریسا و علیرضای اصل دوم، نه چیزی حاصل از اصلاح خود که حاصل از تحقیر دیگران است. هنگامی که پریسا با نسخه لنگ خود مواجه میشود این نکته را به خوبی درمییابد که کمال علیرضای دوم، نه در تکثیر نسخههای بهتر او، بلکه حقیر کردن شخصیت اوست. اینکه علیرضای دوم کمال پریسا را نمیپسندد و از او نسخه به زعم پریسا ناقصی میسازد، نکتهای بهشدت قابل تأمل است؛ چه چیز میتواند آدمی را راضی نگه دارد؟ چرا پریسا با کمالی که در علیرضای دوم میبیند نسخه دیگری از او میسازد، نسخهای که قاتل علیرضای اصلی است؟ تعریف خوشبختی مهمترین چیزی است که آدمهای داستان به دنبال آن میگردند، چیزی که با تکثیر شدن هویت از شانه آدمی پر میزند و تنهایی به سراغش میآید. آمدوشد بدبختی و خوشبختی در داستان «ناگهانی» است و به قول نویسنده «بدبختی هم مثل خوشبختی میمونه؛ یهو شیشهی پنجره رو میشکنه و مثل توپ میافته وسط زندگی آدم». نویسنده این سطور هم که نمیداند چندمین الهام تکثیرشده است، غلغلک میشود تا ورد جادویی را بخواند و کتاب را کاملتر کند؛ اما از عاقبت دیدن انواع دیگری از خود با یادداشتهای بهتر بیخیال کمالگرایی میشود و تلاش میکند تا دنیا را آنطور که هست، بپذیرد.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.