یادداشت اِلی
1400/9/26
منتشر شده در سایت کافه داستان آن نسخهای که از علیرضا محمودی ایرانمهر میشناسیم، سال53به دنیا آمده وبامجموعهداستان «ابر صورتی» جای خودش راد بین نویسندگان باز کرده،درطول سالها چندین وچندداستان،رمان ونمایشنامه نوشته ونمیدانیم خودش یا نسخه تکثیرشدهاش، اما «رادیو ایرانمهر»ی هست که او میگرداندش. «اسم تمام مردهای تهران علیرضاست» درباره تمام علیرضاهایی است که تکثیر شدهاند و درحال تسخیرتهرانند.داستان از زندگی مشترک پریسا و علیرضای اصل اول آغاز شده که کمبودهایی دارد و وجود این کاستیها و نارضایتی بعدش، پریسا -زن نهچندان زیبای داستان- را مجبور میکند به ساختن نسخههایی بهتر از علیرضا. او با هر نسخه خود را در آینه زیباتر مییابد. پریسا جایی بین رویا و واقعیت زندگی میکند و به مرور از علیرضای اصلی فاصله میگیرد. علیرضا در مدتی که پریسا مشغول نسخهسازی است تغییری نمیکند، اما پریسا از موجودی «با چشمهایی شبیه به جوندگان شبزی گرمسیری» تبدیل به زنی با چشمهایی به رنگ «طوسی عمیق و بیرحمانه» میشود که دیگر حاضر نیست در کنار علیرضای اصل اول زندگی کند. چندین سال پس از طلاق، پریسا علیرضای اصل دیگری مییابد که مصداق «کمال» بر روی زمین است. پریسا با خود عهد میکند که دست از شبیهسازی بردارد اما متوجه میشود علیرضای اصل دوم نیز شبیهسازی شبیه به خود اوست. این تازه شروع درگیری پریسا با هستی خود است. ایده این رمان بدیع است و شیوه روایت آن بدیعتر. ایرانمهر از ساختار قصهگویی بهره میگیرد و قصهای را در قالب رمان برای خواننده بازگو میکند. بنظر میرسد شکستهنویسی نویسنده نیز به همین دلیل باشد. راوی درقالب نویسنده –علیرضا محمودی ایرانمهر- قصه دوستی را بیان میکند که پریسا را برای اولین بار تکثیر کرده است. اگر ساختار «قصه در رمان» بعنوان چارچوب کلی اثر پذیرفته شود، سانتیمانتالیسمی هم که گاه دامن داستان را میگیرد قابل توجیه است و نویسنده توانسته ابزار دیگری را هم در راستای هدف خود قرار دهد. هم رفت و برگشت میان فضای رئال و سوررئال و هم تلاش برای غافلگیری در هرفصل رمان از جمله این ابزارند. البته نمیتوان این شیوه روایت را بینقص دانست، چنانکه لحن ساده داستان، علیرغم خوشخوانیاش، گاه میتواند مایه دلزدگی خوانندگان حرفهای را فراهم آورد و از طرحی درخشان داستانی عامهپسند بسازد و آن را تا سرحد «یک قصه تمثیلی» فرو بکاهد. قصه تمثیلی با تشبیههای بسیار که نویسنده در جایجای کتاب برای ملموس کردن مفهوم مورد نظرش از آنها استفاده میکند.تشبیههایی که گاه شکلی حکمتآمیز به خود میگیرد: «مهمترین چیزهای زندگی همیشه معلوم و بدیهی هستن، مثل یه آناناس زرد و درشت روی میز ناهارخوری، ولی بیشتر ما ترجیح میدیم بهش نگاه نکنیم یا اون رو به شکلی که خودمون دوست داریم ببینیم و به خودمون بگیم من مطمئنم این یه موز رسیدهست» ؛ «احساس ترس و تنهایی مثل بهمن میمونه؛ توده برف ممکنه مدتها در شیب دامنه کوه تلنبار شده باشه و مونده باشه، اما ناگهان با صدای شکستن یه شاخهی نازک به حرکت دربیاد و سقوط کنه و هرچیزی رو سر راه خودش داغون کنه». تشبیهات لحن را تقویت میکنند و خواننده را تا جایی میرسانند که جنبه دیگری از راوی نمایان میشود، راوی فراداستانی. پتریشیا وو، در کتاب «فراداستان»، آن را «گرایشی درون خود رمان» میداند و چندین خصوصیت پررنگ را برای آن برمیشمارد که یکی از مهمترین آنها «حضور نویسنده در داستان» است. فراداستان استیلای همهجانبه مولف را رد میکند. مؤلف در اینجا خود برساخته است که از طریق متون ادبی موجود شده است. به غیراز مؤلف، واقعیت نیز به همین شیوه برساخته میشود. امر خیالی در فراداستان به امر واقعی ارجحیت مییابد و بر آن غلبه میکند. این تنها بخشی از خصوصیات فراداستانی است که وجود «داستاننویسِ پردهفروش» در صفحات پایانی کتاب قسمتی از آن را محقق میکند و آن را در راستای تعدد هویتی و وجودیای قرار میدهد که گرچه صددرصد در راستای فراداستان نیست اما قابل توجه است. «داستاننویس» ادعا میکند که خود پریسا را تکثیر نکرده و او حاصل تفکر دوستی است، اما هرشب پریسا را در بلوار کشاورز ملاقات میکند و کاملا از درگیریهای درونیاش آگاه است. پریسا شخصیتی متناقض است اما هرگز مانند شخصیتهای متمرد فراداستان با خالقش ملاقات نمیکند و حتی به نوعی با روبرو شدن با خود تکثیریافتهاش زمینگیر میشود. چندگانگی هویتی حاضر در کتاب هویت سرگردان انسانهایی را میرساند که رسالتی برای تغییر خود احساس نمیکنند. داستان ایرانمهر هشداری است برای جامعهای که عادتش تمرکز روی عیبهای دیگران است و این تمرکز نسبت مستقیمی با خودشیفتگی دارد. کمالگرایی پریسا و علیرضای اصل دوم، نه چیزی حاصل از اصلاح خود که حاصل از تحقیر دیگران است. هنگامی که پریسا با نسخه لنگ خود مواجه میشود این نکته را به خوبی درمییابد که کمال علیرضای دوم، نه در تکثیر نسخههای بهتر او، بلکه حقیر کردن شخصیت اوست. اینکه علیرضای دوم کمال پریسا را نمیپسندد و از او نسخه به زعم پریسا ناقصی میسازد، نکتهای بهشدت قابل تأمل است؛ چه چیز میتواند آدمی را راضی نگه دارد؟ چرا پریسا با کمالی که در علیرضای دوم میبیند نسخه دیگری از او میسازد، نسخهای که قاتل علیرضای اصلی است؟ تعریف خوشبختی مهمترین چیزی است که آدمهای داستان به دنبال آن میگردند، چیزی که با تکثیر شدن هویت از شانه آدمی پر میزند و تنهایی به سراغش میآید. آمدوشد بدبختی و خوشبختی در داستان «ناگهانی» است و به قول نویسنده «بدبختی هم مثل خوشبختی میمونه؛ یهو شیشهی پنجره رو میشکنه و مثل توپ میافته وسط زندگی آدم». نویسنده این سطور هم که نمیداند چندمین الهام تکثیرشده است، غلغلک میشود تا ورد جادویی را بخواند و کتاب را کاملتر کند؛ اما از عاقبت دیدن انواع دیگری از خود با یادداشتهای بهتر بیخیال کمالگرایی میشود و تلاش میکند تا دنیا را آنطور که هست، بپذیرد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.