یادداشت‌های آمارا جفرسون، مدرسه مادریکال (9)

        تمومش کردم.(این یادداشت بیشتر شامل نظرات منفیه، ولی نمیگم نخونینش)
تو این جلد به این نتیجه رسیدم که چقدر شبیه به آنی شرلی هستم.
عاشق کمک کردن به بقیه، خیال‌پرداز، عاشق نوشتن،...
اما چرا یه ستاره آخرش خالیه‌..
میدونین؟ بعضی موقعها خسته میشین از خوندنش، آنی تو این جلد همش داره به اینکه به بقیه چجوری میتونه کمک کنه فکر میکنه و این نظر منه، که تو بعضی چیزایی که اصلا بهش کوچکترین ربطی نداره دخالت میکنه...
تازه ! موضوع کمک کردنشم چیز جز رسوندن دوتا جوون عاشق به هم نیست!!
نمیدونم ولی بنظرم آنی هرچقدر که بزرگتر میشه، یکمی کسالت بار تر میشه...
اما بی‌صبرانه منتظر عروسیش با گیلبرت هستم و مهمونا و ...
واقعا احساس میکنم دعوت شدم به عروسیش..🫠🙃
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5

          نمیدونمدچرا تازگیا اینقدر به این کتاب علاقه‌مند شدم!
اینم یکی از اشعارشه
یاد خودم میفتم
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
 فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
 پر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
 بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
 وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی
 دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
 من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم
 این تو و لیلای تو … من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم
 در رگ پنهان و پیدایت منم

سال ها با جور لیلا ساختی
 من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم
 صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد
 گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت
 غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی
 دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر میزنی
 در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
 درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهم باش تا شاهت کنم
 صد چو لیلا کشته در راهت کنم
        

8

        حقیقتش به نتیجه‌ای نسبتا تلخ رسیده‌ام.(این یادداشت خیلی حقیقت را فاش میکند)
من کمی شبیه مادر تدی، خانم کنت هستم‌.
تنها تفاوتم این است که برایم مهم نیست که تدی، کسی را بیشتر از من دوست داشته باشد، من تنها میخواهم تدی شاد باشد.
ولی خانم کنت تدی را برای خودش میخواست.
من اگر در نیومون بودم، فامیلی ام میشد: کنت-استار
درهر حال....
مادر تدی هم آخرش خیلی بیچاره شد و دل من هم به اندازه امیلی برایش سوخت.
ولی واقعا مادر تدی، یک جورهایی وابستگی اش بیش از اندازه بود و این برای داستان تا آخرش، ماجرا ساخت.
من شبیه مادر تد هستم، ولی تنها در دوست داشتن بی اندازه تدی.
من اگر جایش بودم میخواستم تد با امیلی ازدواج کند تا همیشه خوشحال بماند.
بحای اینکه کنار من بی دل و دماغ بنشیند.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5