یادداشت‌های حنین صدام میکنن! (17)

          برخلاف تصورم از آقای یامین پور که فکر می کردم نمیتونم با روحیاتشون ارتباط بگیرم
قلم به شدت جذاب و گیرایی دارند و واقعا با هیجان کتاب رو مطالعه میکنم.
        

          .....
        

          اگر مثل من روحیات حساسی دارید، این کتاب رو بهتون پیشنهاد نمیکنم
چون میتونه شما رو بهم بریزه و یک سری صحنه ها رو به وضوح توضیح دادند.
        

          در همخوانی مشغول خواندن این کتاب هستم و به دلیل متن عمیق ان، باید آهسته این روند مطالعه طی شود.
        

          عاشقانه ای پاییزی از دختر و پسری جوان که تازه زندگی مشترکشان را شروع کرده اند که مرد خانه برای حفظ امنیت قدم در میدان نبرد می‌گذارد..
        

          حقیقتا این کتاب و شهید رو نمیدونم چطوری توصیف کنم!
جوان بیست ساله ای که عشق موتور و ورزش و هیجان توی زندگیش مثل خیلی دیگه از پسرهای هم سن و سال خودش فوران می کرد..
عاشق مدل موهاش بود، عاشق شیطنت و شوخی و خنده بود
ولی غیرتش اجازه نداد به حریم اهل بیت جسارت شود و او بایستد و نظاره گر باشد ..
        

          عجیب ترین و فوق العاده ترین فردی که قرار هست وارد زندگی تون بشه و به یقین میتونم بگم زندگی شما به قبل و بعد از خوندن این کتاب و آشنا شدن با این شهید عزیز تقسیم بشه!
این تجربه عمیق، عجیب و جذاب رو از خودتون دریغ نکنید♥️
        

          به نسبت کتاب خوبی بود ولی این میزان از حاضر جوابی دختر شیعه در برابر بزرگان اهل سنت را به شخصه نمی پسندم و اقناع با اهانت دو موضوع کاملا متفاوت است.
        

          به عنوان یک دانشجو معلم که دغدغه سوالات ذهنی دانش آموزانم‌ راجع به سوالات اعتقادی را داشتم و دارم، اصلا نتوانست من را قانع و راضی کند و حتی باعث ایجاد شک و شبهه های بیشتر در بدیهی ترین موضوعات هم می شد.
خیلی مطالب و سطح کتاب ابتدایی و گنگ بود و اصلا پیشنهاد نمیکنم این کتاب را مطالعه کنید.
        

          من به شخصه با توجه به اینکه اسم کتاب خیلی دهان به دهان می‌چرخید و همه جا صحبت از این کتاب بود، انتظار محتوای قوی تری داشتم، سطح داستان ساده بود فقط نویسنده سعی کرده بود با گمراه کردن مخاطب هیجان کار را بالا ببرد و در نهایت هم به یک کلاف سردرگم دیگر  رسیدیم.
        

          داستان هایی از زندگی شهید غیرت؛ شهید علی خلیلی که برای دفاع از ناموس جان خود را نه در جبهه های جنگ، که در یکی از خیابان های شهر فدا کردند.
        

          موضوع متفاوت، بیان جذاب، قلم گیرا و شخصیت فوق العاده ارزشمند که کمتر به آن پرداخته شده است.
        

          - قبول میکنی من سوریه برم و تو اسمت سمیه باشه و اسم من مصطفى و اسم دخترم فاطمه و پسرم محمد علی؟ در آن صورت هیئت و نماز و مسجد هم میری
+ من رو با هیئت تهدید میکنی؟
- بله یا رومی روم یا زنگی زنگ
+ کمی فکر کردم و گفتم قبول اسم تو مصطفاست.»
- با لذت خندیدی و گفتی: بله، اسم من مصطفاست مصطفی اسم من و پرچم منه
        

           عشق حقیقتاً آدم را ضعیف میکند بیشتر از قبل سردت میشود، بیشتر از قبل مریض میشوی بیشتر از قبل دلت میشکند بیشتر از قبل اشک می ریزی بیشتر از قبل در خودت میخزی بیشتر از قبل سکوت میکنی

بیشتر از قبل.... چیست این عشق که آن قدر برایش دل دل میکنند؟
        

          امام حسن مجتبی مظلومانه زندگی کردند و به شهادت رسیدند و خانواده شان نیز مظلومانه تر!
حداقل خودم تا به حال  به جز حضرت قاسم از هیچ کدام از اعضای خانواده امام حسن علیه السلام چیزی به گوشم نخورده بود و فرصتی شد که به جریان عظیم کربلا از نگاه خانواده مولا امام حسن علیه السلام نگاه کنم و روایت های ناگفته ای را که تا به حال خیلی به آن پرداخته نمیشد را با قلم خانم مهدوی به جان بسپارم.
        

          برخلاف دیدگاه عموم افراد که فکر می‌کنند شهدا از زندگی شان  سیر شده اند؛
شهید عبداللهی و همسرشان پر از شور و شوق بودند و مثل همه ما برنامه های  زیادی برای زندگی شان داشتند
ولی وقتی پای دفاع از حرم به میان می آید از همه عشق و علاقه و زندگی و جوانی شان برای امنیت ما می‌گذرند تا به حریم اهل بیت بی حرمتی نشود.
        

          میتونم بگم یکی از بهترین کتابایی بود که سال ۱۴۰۲ خوندم.
داستان کشش مناسبی داشت و نویسنده زیاد طول و تفسیر نداده بود.
کلا از اینکه راجع به آداب و رسوم قومیت ها بخونم  حس خوبی میگیرم
و در کنار اطلاعاتی که گرفتم ، صمیمیت مردم و خاطرات روزمره ی زن آقا من رو خیلی جذب کرد.