یادداشت‌های °•zari•° (185)

          داشتم به این فکر می‌کردم که خداروشکر که این کتاب رو صوتی گوش دادم چون به احتمال ۹۹/۹درصد اگر کتاب رو فیزیکی در دست داشتم،نصفه رها می‌کردم و با اینکه آدمی هستم که امکان داره با تا شدن و .. کتاب محبوبم یه گوشه بشینم،زانوهام رو بغل کنم و بزنم زیر گریه،این کتاب رو انقدر می‌کوبوندم تو دیوار تا پاره پوره شه. 

وقتی هندزفری رو می‌ذاشتم تو گوشم و خوانش کتاب رو تو طاقچه پلی می‌کردم و جناب اطهر کلانتری شروع می‌کرد به خوندن،دلم می‌خواست همون لحظه طاقچه رو از گوشیم پاک کنم،گوشیم رو بندازم گوشه‌ای، دستام رو بزارم رو گوشام،چشمام رو ببندم،از تمام وجود جیغ بکشم و اشک بریزم اما لا مذهب انقدر کشش داشت که دوست داشتم هرروز کمی وقت براش بذارم و به جای اتفاقاتی که بالا گفتم دوست داشتم انجام بدم(جایی خلوت پیدا نمی‌کردم که جیغ بکشم)،مثل همیشه وقتی استرس و اضطراب و نگرانی سراغم میاد، پوست لبم و پوست کنار ناخن هام رو می‌جویدم. 

مگه می‌شه؟ انقدر درد؟ انقدر سیاهی؟انقدر خشونت؟انقدر چرک؟انقدر لجن؟ انقدر کثافت؟
        

43

          کم کم داشت ردپای کرونا پاک می‌شد که من وارد دبیرستان شدم و رفیقم "آیلین" رو بعد از سه سال دوری به دلیل اینکه مدرسه راهنمایی جداگانه ای بودیم و حتی شهر جداگانه(و البته اگر هم، هم مدرسه‌ای بودیم به دلیل کرونا کلاسا مجازی بود) روز اول مهر دیدم.دیگه کم تر آدمی بود که ماسک می‌زد اما آیلین چرا. و این ماسک زدنش هم اینجوری نبود که یه لحظه بیاره پایین یا موقع غذا خوردن دربیاره .نه. اگر می‌خواست چیزی هم بخوره از زیر ماسک بود و همه ی معلما باهاش سرجنگ داشتن سر این موضوع.حتی یادمه دبیر ادبیاتمون برگشت بهش گفت عزیز جان اگه می‌خوای بینی‌ت عمل کنی و بخاطر اینکه از ظاهر بینی‌ت راضی نیستی،ماسک می‌زنی،باید بهت به عنوان بزرگ‌تر بگم که یه چندسال صبر کن بعد انجامش بده چون ممکنه الان عجولانه تصمیم بگیری.(لازم به ذکره که بنظرم نه فقط بینی‌ش،واقعا کل چهرش زیباست) و به جز خودش منم که دوستش بودم هم تعجب کردم از این حرف که ممکنه با یه ماسک زدن مداوم،ذهن دور و بریامون تا کجا بره. و آیلین در جواب گفت چون تو دوران کرونا همیشه ماسک زده،الان یه جورایی وسواس براش به وجود اومده و اگه ماسک نزنه احساس می‌کنه که ممکنه مریض بشه.اما من که می‌شناختمش می‌دونستم که این موضوع حقیقت داره اما همه ی ماجرا نیست.می‌دونستم که یکمی اعتماد به نفس پایینی داره(اصلا ادعا ندارم خودم اعتماد به نفسم بالاستا!نه اصلا) از اینکه چهرش در معرض دید باشه. 

گذشت و گذشت که در این باره چندباری باهاش صحبت کردیم و دبیر ریاضیمون "خانم رازقی عزیز" که نه فقط ریاضی بلکه بنظرم زندگی بهمون درس می‌داد هم باهاش صحبت کرد.(تنها کسی از عوامل اون مدرسه لعنتی که اخر امسال همش به این فکر بودم و هستم که چقد دلم براش تنگ می‌شه.برای صحبتاش،کتاب و فیلم معرفی کردناش،راهنمایی کردناش و...)تا رسید به روزی که بلاخره قبول کرد که اوکی، درسته حرفاتون و خودمم هم دیگه برام سخت شده که همیشه یه چیزی رو صورتم باشه و این حرفا اما الان که وسط ساله نمیخوام ماسک نزنم و همه توجه ها یه دفعه رو من فوکوس کنه .بهتره از سال یازدهم این کارمو ترک کنم و سورپرایز بشه یجورایی برای بقیه. 

سال تحصیلی تموم شد و بعد سه ماه دوباره سال تحصیلی جدید شروع شد و دارارارام! آیلین به قولش عمل کرده بود و با خودش کنار اومده بود و ماسک نزده بود.حتی برای منی که بلاخره رفیقش بودم و چهرشو دیده بودم تعجب برانگیز بود.و وقتی معلما چهرشو دیدن اینجوری بودن که تو که چهره زیبایی داری چرا این همه مدت پشت یه نقاب قایم کرده بودی و آیلین حرفی نزد اما از میمیک صورتش همون حسی رو دریافت کردم که چروکس کله غازی دریافت کرد. 

این کتابو برای کودکان(و یا حتی کودکانی که دیگه بزرگ شدن) بگیرید و بخونید تا اون ها هم بفهمن که فقط اون غیرعادی نیست. همه ی ما یه سری خصوصیات،رفتار،ویژگی و حالتی داریم که ممکنه از نظر خودمون غیرعادی بنظر بیاد اما از نظر عام نه:)
        

19

          کتاب همونطور که از اسمش پیداست،در مورد زندگی  پرفراز و نشیب  توماس جونزه. 
قصه از اونجا شروع می‌شه که آقای آلورتی،ارباب بزرگ و مهربون و پولدار سامرست شایر(همیشه اسم منطقه یادم می‌‌ره الانم نمیدونم درست نوشتم یا نه)، موقع خواب نوزادی تو تختش پیدا می‌کنه و بعد از تحقیقات می‌فهمه که اون نوزاد ،یک بچه نامشروعه و تصمیم می‌گیره اون رو به فرزند خواندگی قبول بکنه و اون نوزاد کسی نیست جز همون تام خودمون. و در این موقع تمام تاکید می‌کنم تمام عالم و آدم به آقای آلورتی می‌گفتند که اسم خودش رو با سرپرستی گرفتن این بچه خراب نکنه و ممکنه که مردم فکر کنن این بچه نامشروعِ خود آقای آلورتی هست و...
اما این ارباب مهربون و بزرگوار حرف هیچ کدوم رو قبول نمی‌کنه و تصمیم می‌گیره که تام کوچولوی ما رو بزرگ کنه.
کم کم قد کشیدن تام تا جوانی با داستان هایی که با دیگر اعضای خانواده آقای آلورتی و غیره رخ میده رو می‌خونیم و چقدر این فرزند بدبخته که تمام اطرافیان آقای آلورتی همشون از تام خوششون نمیاد و سعی و تلاش خودشون رو می‌کنند که تام رو از چشم‌های آقای آلورتی بندازن

 حالا ادامه کتاب رو که البته من همینقدر هم خیلی خوب توضیحش ندادم رو به خودتون واگذار می‌کنم که برید بخونید امیدوارم خوشتون بیاد😗

اول از همه باید بگم این کتاب رو فقط کسایی که با کلاسیک می‌تونن ارتباط بگیرن بخونن و اینکه توی تایم آزاد شروعش کنید نه مثل من تو دی ماه و وسط امتحان‌های ترم که یه سری اوقات واقعا نمی‌دونستم چیکار کنم تا به همخوانی برسم یعنی یه جوری بود که یه دونه تو کله خودم می‌زدم یه دونه تو کله کتاب یه دونه هم تو سر درس‌های مدرسه.

البته نویسنده هم به نظرم خیلی تو این مسیر تاثیر داره مثلاً تو خیلی ذوق و شوق داری که ادامه داستان رو بدونی و بفهمی که چه اتفاقاتی دیگه‌ای می‌افته اما این وسط نویسنده چیکار می‌کنه؟ الان بهتون میگم 👀دو سه فصل در مورد فلسفه هنر نمی‌دونم انسان‌های خوب، انسان‌های بد، انسان‌های گناهکار، عاقبت رفتارهای انسان و هر چیزی که ممکنه تو خلال داستان اتفاق بیفته ،نویسنده اون اتفاق رو چنگ می‌زنه و  فلسفشو میگه البته خیلی هم شیرین بودن اینا ولی خب چون وسط داستان یک دفعه همچین اتفاقاتی می‌افتاد یکم اعصاب خوردکن بود.

وای وای🤩 یه چیزی که من واقعاً دوست داشتم و نویسنده رو سر این موضوع تحسین می‌کنم اینکه خواننده رو همراه خودش می‌کرد در طول داستان مثلاً بخوام براتون مثال بزنم اینکه یه نکته‌ای می‌گفت وسط داستان و می‌گفتش که حالا بعدها بهتون توضیح میدم که چه اتفاقی افتاده یا اینکه آخر هر فصل یا کتاب (کتاب از چندین جلد تشکیل شده مجموع تمام این‌ها شده کل کتاب) می‌گفت که حالا ادامه سرنوشت تو فصل بعد ادامه خواهیم داد😂و..

یک مورد دیگه‌ای که من دوست داشتم اینکه هر فصل کوتاه بود و اون موضوعی که بالاتر گفتم یعنی اینکه به همه چی شاخ و برگ می داد و فلان، رو جبران کرد

حالا می‌رسیم به شخصیت‌ها:

از اونجایی که یک کتاب قطوره پس باید انتظار داشته باشیم که شخصیت‌های درون داستان زیاد باشند اما نترسین چون که نویسنده یه جوری شخصیت سازی می‌کنه که تو واقعاً اواسط داستان هنگ نمی‌کنی و می‌تونی شخصیت‌ها رو از هم متمایز بدی و یادت بیاد که این شخصیتی که الان داره در موردش حرف می‌زنه کی بوده

و باورتون نمیشه اینو بگم که در طول داستان ممکن نیست تک تک شخصیت‌ها رو حداقل یک بار لعن و نفرین نکنی حتی آقای آلورتی رو،حتی خود تام( البته به جز سوفیا خانم رو ،که نمیگم کیه ها ها ها😈 ولی خب به نظرم میتونین بفهمین چه کسیه🚶🏼‍♀️)

ولی در کل با تمام سختی‌ها و خوبی‌هایی که این کتاب داشت من دوستش داشتم و به نظرم یه کتابیه که کلاسیک خون‌هامون خیلی بهش توجه نکردن و نکردیم و یه جورایی گمنامه بین ماها و اگه بهش فرصت بدیم می‌تونه اتفاق‌های خوبی رو برامون رقم بزنه

ممنون که تا اینجا همراهم بودی و ریویو رو خوندی🤭
        

27