یادداشت
1403/6/13
4.3
137
و مونت گومری عزیزم با توصیفات خوشگلش از طبیعت. خیلی وقت بود که کتاب حال دل خوب کن نخونده بودم. بعد از چند تجربه ناموفق اخیر تو خوندن رمان، قصر آبی حسابی چسبید. "ولنسی" ببیست و نه سالشه و مجرد. فک و فامیلش_ اون استیرلینگهای کج و کوله_ تا تقی به توقی میخوره با ربط و بی ربط بحثو میکشونن به بی شوهریش. بهش میگن پیر دختر. اون مطیع، بی سر و زبون و حرف گوش کنه؛ به جوکهای بی مزه عموش میخنده تا یه وقت بهش برنخوره. قوانین من درآوردی مادرشو تحمل میکنه و حتی نمیتونه به بقیه اعتراض کنه که " داس" صداش نزنن. تا اینکه متوجه میشه بیماره. یه بیماری مهلک و خطرناک قلبی. تو نامه دکتر ترنت نوشته بود اگه خیلی مراقب باشه ممکنه یک سال زنده بمونه. و این شروع ماجراست. ماجرای تغییر و شجاعت و همینطور عشق ^^ من که چشام هنوز اکلیلیه...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.