بریدههای کتاب زهره دزیانی زهره دزیانی 12 ساعت پیش انسان در جستجوی خویشتن می رولو 3.8 3 صفحۀ 53 رقابتهای انفرادی که در آن بُرد و بالا رفتن من از پلههای نردبانِ موفقیت بسته به در جا ماندن یا پایین رفتن شما از پلههای همان نردبان باشد مسائل و مشکلات روانشناختی فراوان به بار میآورد زیرا در چنین وضعی هر فرد بالقوه دشمن افراد دیگر است. آزردگی و خصومت بین افراد ریشه میدواند، گسترده میشود و اضطراب و انزوا از یکدیگر عمومیت پیدا میکند. 0 2 زهره دزیانی 1404/4/22 در جستجوی زمان از دست رفته؛ طرف خانه سوان جلد 1 مارسل پروست 4.4 30 صفحۀ 288 در گذشته آرزو میکردیم دل زنی را که عاشقش بودیم به دست آوریم، بعدها، همین حس که دل زنی با ماست میتواند برای عاشق کردنمان به او بس باشد. بدین گونه، از آنجا که در عشق پیش از هر چیز به جستجوی لذتی ذهنیایم، در سنی که به نظر میرسد گرایش به زیبایی یک زن بزرگترین بخش دلدادگی باشد، عشقی - هر چه بدنیتر- میتواند پدید آید بی آن که، در آغاز، تمنایی در کار بوده باشد. در این دوره زندگی، پیشتر چند باری دچار عشق شدهایم؛ و او دیگر خود به خود و به پیروی از قانونهای ناشناخته بیچون و چرایش، در برابر دل شگفتزده و ناتوان ما، عمل نمیکند. ما هم کمکش میکنیم، با حافظه و با تلقین در آن دستکاری میکنیم. با شناختن یکی از نشانههایش، نشانههای دیگرش را به یاد میآوریم و زنده میکنیم. از آنجا که ترانهاش را از بریم، و کلمه به کلمه به دل سپردهایم، نیازی نیست زنی اولش را - سرشار از ستایشی که زیبایی برمیانگیزد- به ما بگوید تا دنبالهاش را به یاد آوریم. و اگر او از میانه ترانه آغاز کند - آنجا که دلها به هم نزدیک میشود، آنجا که میگوییم برای همدیگر زندهایم- آن اندازه به این موسیقی آشناییم که بتوانیم بیدرنگ در همان جا که او میخواهد با او همنوا شویم. 0 1 زهره دزیانی 1404/4/21 در جستجوی زمان از دست رفته؛ طرف خانه سوان جلد 1 مارسل پروست 4.4 30 صفحۀ 270 در ولع خوشبختی، در آن هنگام هیچ چیز از زندگی نخواهی جز آنکه همیشه سلسلهای از بعد از ظهرهای لذتبخش باشد. 0 0 زهره دزیانی 1404/4/17 انسان در جستجوی خویشتن می رولو 3.8 3 صفحۀ 29 کسی که در دل نمیداند چه میخواهد و در مورد امور زندگی چه احساسی دارد وقتی با تغییرات بزرگ و تکان دهنده در زندگی شخصی و اجتماعی روبهرو میشود متوجه میشود که خواستها و هدفهای عادت شده و معمولش برای امنیت خاطر و جهت دادن به زندگیش کارساز نیستند. در چنین حالی او خود را از درون تهی احساس میکند و در مقابله با در هم ریختگیها و سردرگمیهای جامعه احساس خطر مینماید و واکنش طبیعیاش این خواهد بود که به دیگران روی بیاورد؛ به این امید که دیگران او را در یافتن راه و جهت زندگی یاری کنند و یا لااقل به او بفهمانند که در رویارویی با مشکلاتش تنها نیست . بنابراین باید گفت " تهی بودن" و "تنها بودن" دو مرحله یا دو روی یک فرایند هستند، فرایند احساس اضطراب و نگرانی. 0 2 زهره دزیانی 1404/4/17 انسان در جستجوی خویشتن می رولو 3.8 3 صفحۀ 28 خطر بزرگ احساس تهی بودن و بیقدرتی آن است که دیر یا زود باعث درد سنگین اضطراب و ناامیدی میشود و چنانچه برای رفع آن اقدام نشود پوچی به بار میآید و باارزشترین کیفیت انسانی، یعنی حرکت در جهت تعالی و سازندگیِ مثبت، متوقف میگردد. 0 1 زهره دزیانی 1404/4/17 انسان در جستجوی خویشتن می رولو 3.8 3 صفحۀ 26 احساس تهی بودن معمولا ناشی از آن است که فرد خود را در تاثیرگذاری بر زندگی خود و دنیایی که در آن به سر میبرد ناتوان احساس میکند. پوچیِ درونی وقتی پیش میآید که فرد به دفعات به این نتیجه رسیده است که برای زندگی خود نتوانسته است گام موثری بردارد و یا نظر دیگران را درباره خود تغییر دهد و یا در محیط زندگی خود تاثیر قابل ملاحظهای داشته باشد. یاس و احساس پوچی و بیهودگی از همین احساس ناتوانی سرچشمه میگیرد. وقتی انسان به حالتی میرسد که برایش فرق نمیکند که چه چیز و یا چه احساسی و فکری داشته باشد، دیگر به دنبال چیزی نمیرود و نسبت به امور و مسائل بیاعتنا میماند. بیاحساسی و بیتفاوتی در امور و مسائل زندگی خود یک نوع دفاع روانی در مقابله با دلهرهها و دلشورههای زندگی است. هر وقت کسی به دفعات و پی در پی با خطرهایی رویاروی میشود که قدرت پیشگیری یا دفع آن را ندارد آخرین چارهاش پرهیز از خود خطر و عامل آن است. 0 1 زهره دزیانی 1404/1/27 در جستجوی زمان از دست رفته؛ طرف خانه سوان جلد 1 مارسل پروست 4.4 30 صفحۀ 160 گرچه حس میکنیم که همیشه روانمان ما را در میان دارد؛ این حالت شبیه بودن در زندانی بیحرکت نیست؛ بیشتر به این میماند که همراه با روانمان در کار جهشی همیشگی برای پیشی گرفتن از اوییم، برای این که به بیرون برسیم، با نوعی دلسردی چون همواره در پیرامونمان آوایی یکسان میشنویم که پژواکی از فضای بیرون نیست، بلکه طنین لرزشی درونی است. میکوشیم در چیزها، که بدین گونه گرانقدر شدهاند، بازتابی را بیابیم که روانمان بر آنها تابانیده است؛ دلسرد میشویم از اینکه به نظر میرسد ذاتشان از جاذبهای که، به پندار ما، نزدیکی با برخی ایدهها باید به آنها میداد عاری است؛ گاهی همهی نیروهای این روان را به توانایی، به شکوه، تبدیل میکنیم تا بر وجودهایی اثر بگذاریم که خوب حس میکنیم در بیرون از مایند و هرگز بر آنها دست نخواهیم یافت. 0 2 زهره دزیانی 1404/1/27 در جستجوی زمان از دست رفته؛ طرف خانه سوان جلد 1 مارسل پروست 4.4 30 صفحۀ 158 درست است که آدمهای آنها (کتاب ها) ، آنگونه که فرانسواز میگفت، ((واقعی)) نبودند. اما همه ی احساسهایی که خوشی یا بدبختی یک آدم واقعی در ما برمیانگیزد فقط به واسطه تصویری از آن خوشی یا بدبختی است؛ نبوغ نخستین رماننویس در درک این نکته بودهاست که چون در دستگاه عواطف ما تصویر تنها عنصر اساسی است، میتوان خیلی ساده و آسان شخصیتهای واقعی را حذف کرد و با این سادهسازی به کمالی بسیار مهم رسید. یک موجود واقعیرا هر اندازه که دوستیمان با او ژرف باشد، بیشتر به وسیله احساسهایمان درک میکنیم، یعنی که برای ما حالتی مات دارد، وزنه بیجانی است که حساسیت ما نمیتواند آن را بلند کند. اگر اتفاقی برایش پیش بیاید، تنها در بخش کوچکی از برداشت کلی که از او داریم ممکن است دستخوش اندوه شویم؛ از این هم بیشتر خود او هم تنها در بخشی از برداشت کلی که از خودش دارد میتواند احساس غصه کند. ابتکار رماننویس این بوده است که به جای چنین بخشهایی که روان ما نمیتوان آنجا نفوذ کند، به اندازه مساوی بخشهای غیر عادی بنشاند، یعنی آنچه روان ما میتواند دریابد. در این صورت دیگر چه اشکالی دارد که کارها و احساسهای این انسانهای نوع تازه در نظر ما واقعی جلوه کند، چون ما آنان را از خودمان کردهایم، چون در درون ماست که پدید میآیند و در حالی که بیتابانه کتاب را ورق میزنیم آهنگ نفس زدن ما و چگونگی نگاه کردنمان را تعیین میکنند؟ و همین که رمان نویس ما را در این حالت قرار میدهد که مانند همه ی حالتهای صرفا درونی هر احساسی را ده برابر میکند، و کتابهایش همانند یک رویا اما رویایی روشنتر از آنهایی که در خواب میبینیم ما را بر میانگیزد و یادش دیرتر میپاید، در طول یک ساعت توفانی از همه خوشیها و بلاهای شدنی در درون ما برپا میشود که در زندگی عادی سالهای سال طول خواهد کشید تا برخیشان را ببینیم، و شدیدترین آنها را هیچگاه نخواهیم شناخت زیرا کندی پدید آمدنشان ما را از درک آنها باز میدارد ( بدین گونه در زندگی دل ما با زمان دگرگون میشود و این بدترین درد است؛ اما این را تنها در کتاب، در تخیل میبینیم: در واقعیت تغییر آن مانند گونهگون شدن برخی پدیدههای طبیعی چنان کند است که گرچه حالتهای پیاپی دگرگون آن را میبینیم از دریافت خود حس تغییر معافیم.) 0 2 زهره دزیانی 1404/1/23 در جستجوی زمان از دست رفته؛ طرف خانه سوان جلد 1 مارسل پروست 4.4 30 صفحۀ 114 هنگامی که از گذشته کهنی هیچ چیز به جا نمیماند، پس از مرگ آدمها، پس از تباهی چیزها، تنها بو و مزه باقی میمانند که نازکتر اما چابکترند، کمتر مادیاند، پایداری و وفایشان بیشتر است، دیر زمانی چون روح میمانند و به یاد میآورند، منتظر، امیدوار، روی آور همه چیزهای دیگر میمانند و بنای عظیم خاطره را بی خستگی روی ذرههای کم و بیش لمس نکردنیشان حمل میکنند. 1 3 زهره دزیانی 1404/1/23 در جستجوی زمان از دست رفته؛ طرف خانه سوان جلد 1 مارسل پروست 4.4 30 صفحۀ 82 حتی از دیدگاه پیش پا افتادهترین چیزهای زندگی، هر آدمی یک ذات منسجم ساخته پرداخته نیست که برای همه یکسان باشد و او را به همان سادگی بتوان شناخت که قرارداد یا وصیتنامهای را میشود خواند؛ شخصیت اجتماعی ما ساخته فکر دیگران است. حتی کار بسیار سادهای که آن را ( دیدن شخصی که میشناسیم) مینامیم تا اندازهای یک کار فکری است. قالب ظاهر فیزیکی آدمی را که میبینیم از همه ی برداشتهایی که از او داریم پر میکنیم، و بدون شک این برداشتها در پدیدآوردن شکل کلیای که در نظر میآوریم بیشترین نقش را دارند. برداشتهای ما رفته رفته آنچنان کامل در قالب گونههای شخص جا میگیرند، آنچنان دقیق با خط بینی او همخوان میشوند، آنچنان خوب به زیر و بم صدای او که پنداری پوشش شفافی باشد شکل میدهند که هربار که چهره او را میبینیم و صدایش را میشنویم، آنچه چشم و گوشمان از او میبیند و میشنود همان برداشتهاست. 0 1 زهره دزیانی 1404/1/23 در جستجوی زمان از دست رفته؛ طرف خانه سوان جلد 1 مارسل پروست 4.4 30 صفحۀ 36 ما کسانی را که از همه بیشتر دوست میداریم با همان مهربانی رنجآمیزی که در آنان برمیانگیزیم و پیوسته در حالت هشدار نگهشان میداریم، میکشیم. 0 1
بریدههای کتاب زهره دزیانی زهره دزیانی 12 ساعت پیش انسان در جستجوی خویشتن می رولو 3.8 3 صفحۀ 53 رقابتهای انفرادی که در آن بُرد و بالا رفتن من از پلههای نردبانِ موفقیت بسته به در جا ماندن یا پایین رفتن شما از پلههای همان نردبان باشد مسائل و مشکلات روانشناختی فراوان به بار میآورد زیرا در چنین وضعی هر فرد بالقوه دشمن افراد دیگر است. آزردگی و خصومت بین افراد ریشه میدواند، گسترده میشود و اضطراب و انزوا از یکدیگر عمومیت پیدا میکند. 0 2 زهره دزیانی 1404/4/22 در جستجوی زمان از دست رفته؛ طرف خانه سوان جلد 1 مارسل پروست 4.4 30 صفحۀ 288 در گذشته آرزو میکردیم دل زنی را که عاشقش بودیم به دست آوریم، بعدها، همین حس که دل زنی با ماست میتواند برای عاشق کردنمان به او بس باشد. بدین گونه، از آنجا که در عشق پیش از هر چیز به جستجوی لذتی ذهنیایم، در سنی که به نظر میرسد گرایش به زیبایی یک زن بزرگترین بخش دلدادگی باشد، عشقی - هر چه بدنیتر- میتواند پدید آید بی آن که، در آغاز، تمنایی در کار بوده باشد. در این دوره زندگی، پیشتر چند باری دچار عشق شدهایم؛ و او دیگر خود به خود و به پیروی از قانونهای ناشناخته بیچون و چرایش، در برابر دل شگفتزده و ناتوان ما، عمل نمیکند. ما هم کمکش میکنیم، با حافظه و با تلقین در آن دستکاری میکنیم. با شناختن یکی از نشانههایش، نشانههای دیگرش را به یاد میآوریم و زنده میکنیم. از آنجا که ترانهاش را از بریم، و کلمه به کلمه به دل سپردهایم، نیازی نیست زنی اولش را - سرشار از ستایشی که زیبایی برمیانگیزد- به ما بگوید تا دنبالهاش را به یاد آوریم. و اگر او از میانه ترانه آغاز کند - آنجا که دلها به هم نزدیک میشود، آنجا که میگوییم برای همدیگر زندهایم- آن اندازه به این موسیقی آشناییم که بتوانیم بیدرنگ در همان جا که او میخواهد با او همنوا شویم. 0 1 زهره دزیانی 1404/4/21 در جستجوی زمان از دست رفته؛ طرف خانه سوان جلد 1 مارسل پروست 4.4 30 صفحۀ 270 در ولع خوشبختی، در آن هنگام هیچ چیز از زندگی نخواهی جز آنکه همیشه سلسلهای از بعد از ظهرهای لذتبخش باشد. 0 0 زهره دزیانی 1404/4/17 انسان در جستجوی خویشتن می رولو 3.8 3 صفحۀ 29 کسی که در دل نمیداند چه میخواهد و در مورد امور زندگی چه احساسی دارد وقتی با تغییرات بزرگ و تکان دهنده در زندگی شخصی و اجتماعی روبهرو میشود متوجه میشود که خواستها و هدفهای عادت شده و معمولش برای امنیت خاطر و جهت دادن به زندگیش کارساز نیستند. در چنین حالی او خود را از درون تهی احساس میکند و در مقابله با در هم ریختگیها و سردرگمیهای جامعه احساس خطر مینماید و واکنش طبیعیاش این خواهد بود که به دیگران روی بیاورد؛ به این امید که دیگران او را در یافتن راه و جهت زندگی یاری کنند و یا لااقل به او بفهمانند که در رویارویی با مشکلاتش تنها نیست . بنابراین باید گفت " تهی بودن" و "تنها بودن" دو مرحله یا دو روی یک فرایند هستند، فرایند احساس اضطراب و نگرانی. 0 2 زهره دزیانی 1404/4/17 انسان در جستجوی خویشتن می رولو 3.8 3 صفحۀ 28 خطر بزرگ احساس تهی بودن و بیقدرتی آن است که دیر یا زود باعث درد سنگین اضطراب و ناامیدی میشود و چنانچه برای رفع آن اقدام نشود پوچی به بار میآید و باارزشترین کیفیت انسانی، یعنی حرکت در جهت تعالی و سازندگیِ مثبت، متوقف میگردد. 0 1 زهره دزیانی 1404/4/17 انسان در جستجوی خویشتن می رولو 3.8 3 صفحۀ 26 احساس تهی بودن معمولا ناشی از آن است که فرد خود را در تاثیرگذاری بر زندگی خود و دنیایی که در آن به سر میبرد ناتوان احساس میکند. پوچیِ درونی وقتی پیش میآید که فرد به دفعات به این نتیجه رسیده است که برای زندگی خود نتوانسته است گام موثری بردارد و یا نظر دیگران را درباره خود تغییر دهد و یا در محیط زندگی خود تاثیر قابل ملاحظهای داشته باشد. یاس و احساس پوچی و بیهودگی از همین احساس ناتوانی سرچشمه میگیرد. وقتی انسان به حالتی میرسد که برایش فرق نمیکند که چه چیز و یا چه احساسی و فکری داشته باشد، دیگر به دنبال چیزی نمیرود و نسبت به امور و مسائل بیاعتنا میماند. بیاحساسی و بیتفاوتی در امور و مسائل زندگی خود یک نوع دفاع روانی در مقابله با دلهرهها و دلشورههای زندگی است. هر وقت کسی به دفعات و پی در پی با خطرهایی رویاروی میشود که قدرت پیشگیری یا دفع آن را ندارد آخرین چارهاش پرهیز از خود خطر و عامل آن است. 0 1 زهره دزیانی 1404/1/27 در جستجوی زمان از دست رفته؛ طرف خانه سوان جلد 1 مارسل پروست 4.4 30 صفحۀ 160 گرچه حس میکنیم که همیشه روانمان ما را در میان دارد؛ این حالت شبیه بودن در زندانی بیحرکت نیست؛ بیشتر به این میماند که همراه با روانمان در کار جهشی همیشگی برای پیشی گرفتن از اوییم، برای این که به بیرون برسیم، با نوعی دلسردی چون همواره در پیرامونمان آوایی یکسان میشنویم که پژواکی از فضای بیرون نیست، بلکه طنین لرزشی درونی است. میکوشیم در چیزها، که بدین گونه گرانقدر شدهاند، بازتابی را بیابیم که روانمان بر آنها تابانیده است؛ دلسرد میشویم از اینکه به نظر میرسد ذاتشان از جاذبهای که، به پندار ما، نزدیکی با برخی ایدهها باید به آنها میداد عاری است؛ گاهی همهی نیروهای این روان را به توانایی، به شکوه، تبدیل میکنیم تا بر وجودهایی اثر بگذاریم که خوب حس میکنیم در بیرون از مایند و هرگز بر آنها دست نخواهیم یافت. 0 2 زهره دزیانی 1404/1/27 در جستجوی زمان از دست رفته؛ طرف خانه سوان جلد 1 مارسل پروست 4.4 30 صفحۀ 158 درست است که آدمهای آنها (کتاب ها) ، آنگونه که فرانسواز میگفت، ((واقعی)) نبودند. اما همه ی احساسهایی که خوشی یا بدبختی یک آدم واقعی در ما برمیانگیزد فقط به واسطه تصویری از آن خوشی یا بدبختی است؛ نبوغ نخستین رماننویس در درک این نکته بودهاست که چون در دستگاه عواطف ما تصویر تنها عنصر اساسی است، میتوان خیلی ساده و آسان شخصیتهای واقعی را حذف کرد و با این سادهسازی به کمالی بسیار مهم رسید. یک موجود واقعیرا هر اندازه که دوستیمان با او ژرف باشد، بیشتر به وسیله احساسهایمان درک میکنیم، یعنی که برای ما حالتی مات دارد، وزنه بیجانی است که حساسیت ما نمیتواند آن را بلند کند. اگر اتفاقی برایش پیش بیاید، تنها در بخش کوچکی از برداشت کلی که از او داریم ممکن است دستخوش اندوه شویم؛ از این هم بیشتر خود او هم تنها در بخشی از برداشت کلی که از خودش دارد میتواند احساس غصه کند. ابتکار رماننویس این بوده است که به جای چنین بخشهایی که روان ما نمیتوان آنجا نفوذ کند، به اندازه مساوی بخشهای غیر عادی بنشاند، یعنی آنچه روان ما میتواند دریابد. در این صورت دیگر چه اشکالی دارد که کارها و احساسهای این انسانهای نوع تازه در نظر ما واقعی جلوه کند، چون ما آنان را از خودمان کردهایم، چون در درون ماست که پدید میآیند و در حالی که بیتابانه کتاب را ورق میزنیم آهنگ نفس زدن ما و چگونگی نگاه کردنمان را تعیین میکنند؟ و همین که رمان نویس ما را در این حالت قرار میدهد که مانند همه ی حالتهای صرفا درونی هر احساسی را ده برابر میکند، و کتابهایش همانند یک رویا اما رویایی روشنتر از آنهایی که در خواب میبینیم ما را بر میانگیزد و یادش دیرتر میپاید، در طول یک ساعت توفانی از همه خوشیها و بلاهای شدنی در درون ما برپا میشود که در زندگی عادی سالهای سال طول خواهد کشید تا برخیشان را ببینیم، و شدیدترین آنها را هیچگاه نخواهیم شناخت زیرا کندی پدید آمدنشان ما را از درک آنها باز میدارد ( بدین گونه در زندگی دل ما با زمان دگرگون میشود و این بدترین درد است؛ اما این را تنها در کتاب، در تخیل میبینیم: در واقعیت تغییر آن مانند گونهگون شدن برخی پدیدههای طبیعی چنان کند است که گرچه حالتهای پیاپی دگرگون آن را میبینیم از دریافت خود حس تغییر معافیم.) 0 2 زهره دزیانی 1404/1/23 در جستجوی زمان از دست رفته؛ طرف خانه سوان جلد 1 مارسل پروست 4.4 30 صفحۀ 114 هنگامی که از گذشته کهنی هیچ چیز به جا نمیماند، پس از مرگ آدمها، پس از تباهی چیزها، تنها بو و مزه باقی میمانند که نازکتر اما چابکترند، کمتر مادیاند، پایداری و وفایشان بیشتر است، دیر زمانی چون روح میمانند و به یاد میآورند، منتظر، امیدوار، روی آور همه چیزهای دیگر میمانند و بنای عظیم خاطره را بی خستگی روی ذرههای کم و بیش لمس نکردنیشان حمل میکنند. 1 3 زهره دزیانی 1404/1/23 در جستجوی زمان از دست رفته؛ طرف خانه سوان جلد 1 مارسل پروست 4.4 30 صفحۀ 82 حتی از دیدگاه پیش پا افتادهترین چیزهای زندگی، هر آدمی یک ذات منسجم ساخته پرداخته نیست که برای همه یکسان باشد و او را به همان سادگی بتوان شناخت که قرارداد یا وصیتنامهای را میشود خواند؛ شخصیت اجتماعی ما ساخته فکر دیگران است. حتی کار بسیار سادهای که آن را ( دیدن شخصی که میشناسیم) مینامیم تا اندازهای یک کار فکری است. قالب ظاهر فیزیکی آدمی را که میبینیم از همه ی برداشتهایی که از او داریم پر میکنیم، و بدون شک این برداشتها در پدیدآوردن شکل کلیای که در نظر میآوریم بیشترین نقش را دارند. برداشتهای ما رفته رفته آنچنان کامل در قالب گونههای شخص جا میگیرند، آنچنان دقیق با خط بینی او همخوان میشوند، آنچنان خوب به زیر و بم صدای او که پنداری پوشش شفافی باشد شکل میدهند که هربار که چهره او را میبینیم و صدایش را میشنویم، آنچه چشم و گوشمان از او میبیند و میشنود همان برداشتهاست. 0 1 زهره دزیانی 1404/1/23 در جستجوی زمان از دست رفته؛ طرف خانه سوان جلد 1 مارسل پروست 4.4 30 صفحۀ 36 ما کسانی را که از همه بیشتر دوست میداریم با همان مهربانی رنجآمیزی که در آنان برمیانگیزیم و پیوسته در حالت هشدار نگهشان میداریم، میکشیم. 0 1