معرفی کتاب انسان در جستجوی خویشتن اثر می رولو مترجم سیدمهدی ثریا کتابعمومیروانشناسیروانکاوی انسان در جستجوی خویشتن می رولو و 1 نفر دیگر 3.8 4 نفر | 3 یادداشت خواهم خواند نوشتن یادداشت با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید. در حال خواندن 2 خواندهام 12 خواهم خواند 15 خرید از کتابفروشیها ناشر دانژه شابک 9786005070415 تعداد صفحات 316 تاریخ انتشار 1399/8/18 توضیحات کتاب انسان در جستجوی خویشتن، نویسنده می رولو. اجتماعی ادبیات آمریکا ادبیات اگزیستانسیالیسم ادبیات معاصر خودپروری دهه 1950 میلادی روانشناسی فلسفی کتاب هایی که زندگی تان را دگرگون خواهند کرد لیستهای مرتبط به انسان در جستجوی خویشتن maedeh rahmdel 1403/12/17 کتاب های مورد علاقه ام💕 43 کتاب این لیست ،لیست کتاب هایی هست که از خوندنشون بسیار زیاد لذت بردم و به بقیه هم شدیداً پیشنهاد میدم بخونن... 5 28 یادداشتها محبوبترین جدیدترین مرجان رنجبر 1402/5/18 حتما باز هم میخونمش خیلی خوب بود مخصوصا فصل آزادی خیلی تازه بود نگاهش به این موضوع 0 13 سامان 1403/9/30 حرف اصلی آقای رولو می در این کتاب اینه که او معتقده انسان بزرگترین مشکلی که داره تهی بودنشه و این تهی بودن با "خودآگاهی" برطرف میشه.کتاب از سه بخش و هشت فصل تشکیل شده. چهار پنج فصل اول برای من جذابیت بیشتری داشت.کتابی بود که آدم رو به فکر میبرد و لحن خشک و سنگینی نداشت.نویسنده گاهی اوقات با مثال از شخصیتهای داستانهای کافکا و آلبرکامو و فاکنر و سایر نویسنده های بزرگ دنیا مطالبش رو توضیح میداد. همچنین از نظرات فلاسفه ای چون کیرکگور هم استفاده میکرد. در مورد ترجمه این نکته رو بگم وقتی یک اثر غیر ایرانی میخونم دوست دارم اصالت اثر حفظ بشه و مترجمی که در مثالهای آورده شده مسائلی ذکر کرده که با فرهنگ و اعتقادات رولو می همخوانی نداره.مثلا سبزی پلو شب عید و استاد شجریان در مثالهای مترجم بود! البته از یک طرف دیگه چندین پینوشت خوب و مفید از جانب مترجم بود که به مطالعه کمک شایانی میکرد...در ادامه خیلی خلاصه و کوتاه در مورد هر فصل یه توضیحات اندکی میدم: در فصل اول کتاب آقای رولو می اساسی ترین مشکل بشر امروزی رو ( کتاب اواسط قرن بیستم نوشته شده) تهی بودن میدونه. او منظورش از تهی بودن رو توضیح میده. ویژگی دیگر انسان از نظر او تتهایی است.مثل مورد قبل منظورش از تنهایی و بالخصوص تنهایی در فرهنگ آمریکایی رو بررسی میکنه. در این بین علت ترس از تنهایی رو هم بیان میکنه.سومین ویژگی انسان امروز که اون رو بدتر از دو ویژگی قبلی در نظر میگیره، دلهره و اضطرابه.مثل دو مورد قبلیش با یک بیان شیوا و ساده اضطراب رو توضیح میده و آثار سوء اون رو بررسی میکنه.مثالهایی که رولو می در حین توضیح دادن این مفاهیم به کار میبره به فهم و درک مطلب کمک خوبی میکنه. تو فصل دوم آقای می ریشه مشکل بشر رو شرح میده و اون رو عدم خودشناسی میدونه. یعنی معتقده بشری که بزرگترین مشکلش از نظراو تهی بودن است، ریشه این تهی بودن در عدم خودشناسی و از دست رفتن احساس شخصیت فردی است. این قضیه رو باز میکنه. از نقش کوتاهی زبان در برقراری ارتباط شخصی بین افراد میگه و در ادامه توضیح میده به خاطر این مشکلات، حتی رابطه انسان با طبیعت به هم خورده.او معتقده جامعه به آدمهایی نیاز داره که باید خودشان باشند، یعنی کسانی که در رویای با دنیای بیرون متکی به نیروی شخصی و درونی خود باشند. در انتهای این فصل صحبت در مورد این نیروی شخصی و درونی رو موکول به فصل سوم میکنه. فصل سوم ابتدا در مورد خویشتن و احساس وجود خویشتن مباحثی رو مطرح میکنه و از لزوم خودآگاهی حرف میزنه.به اینجا میرسه که دو نقد به تاکید بر خودآگاهی پاسخ میده، نقد اول کسانی که توجه زیاد به خود رو باعث این میدونند که انسان بیش از حد درونگرا میشه و نقد دوم اینه که عده ای معتقدند توجه به خود ممکنه باعث غرور بشه. رولو می در صفحات به هر دوی این نقدها پاسخ میده و قضیه رو بررسی میکنه.در ادامه بحث خودآگاهی به مبحث بدن هر فرد میرسه و معتقده توجه ما به بدن و سلامتیمون و احساسات شخصی به خودآگاهی کمک میکنه، او معتقده جسم و روان به هم مرتبط و تاثیرگذارند. عنوان فصل چهارم " تقلا برای خود بودن " است و در این فصل هم در مورد سختی های رسیدن به خودآگهی صحبت میشه. رولو می در این فصل و به کمک یکی از داستانهای اسطوره ای یونان باستان، سرگذشت اورستس رو بازگویی میکنه که در واقع تلاشی است برای رهایی از سلطه مادر. در فصل پنجم از آزادی و ارتباط و تاثیرش با قدرت درونی حرف میزنه.ابتدا میگه چه چیزهایی آزادی نیست و سپس به تعریف خودش از آزادی میپردازه و در مورد آزادی و ساختار و موارد دیگه صحبت میکنه. فصل ششم کتاب تحت عنوان " وجدان خلاق" ابتدا داستان آدم و پرومته رو نقد میکنه و سپس نقش دین و تاثیری که داره رو بررسی میکنه.مطالب این فصل برای من انسجام نداشت و به نظرم نیاز به هرس کاری داشت. فصل هفتم با عنوان "جرات، فضیلت بلوغ " ابتدا به تعریف جرات میپردازه .مطالب این بخش شیرین و خواندنی و جالب بود.در ادامه از عشق میگه که من متوجه نشدم این بخش چرا تو این فصل آورده شده و در انتها هم جرات رو لازمه رویایی با حقیقت میدونه و در این مورد توضیحاتی میده تا این فصل به بهترین شکل تمام بشه. فصل انتهایی کتاب عنوانش هست "انسان، فرارونده از زمان". در این فصل به این مطلب میپردازه که برخی از ما فکر میکنیم که تو بد دوره ای زندگی میکنیم و ای کاش تو یک دوره و عصر دیگر زندگی میکردیم. رولو می در ادامه این دیدگاه رو نقد میکنه و سعی میکنه این طرز فکر رو به چالش بکشونه و دیدگاه خودش رو ارائه بده. 0 1 مجید اسطیری 1402/12/17 اگر "روان درمانی اگزیستانسیال" یالوم را خواندهاید و مثل بنده لذت بردهاید من این کتاب را به شما توصیه میکنم. همان طور که دیدهاید یالوم بارها و بارها به آرای رولو می ارجاع میدهد و اساسا ارجاعات یالوم من را به خواندن این کتاب راغب کرد و خیلی خوشحالم که خواندمش. اگر عمری باقی باشد و ساعت های شبانه روز از 24 ساعت به 25 ساعت افزایش یابد قول میدهم تا قبل از پایان سال 98 کتاب مهم تر رولو می یعنی"عشق و اراده" را هم بخوانم. فعلا چیز دیگری ندارم ولی شاید بعدا آمدم و یادداشت کامل تری نوشتم. عجالتا این دردانهها از کتاب تقدیم شما: "امروزه ما ملالت و حوصله سر رفتن دهههای گذشته را تمسخر میکنیم و جدی نمیگیریم اما تهی بودن که اکنون بر ما عارض شده از حد حوصله سر رفتن به حد پوچی رسیده و این خطرناکتر است." "انسان امروزی در غرب ۴۰۰ سال است که با تعقل و همگرایی بار آمده و سعی کرده جنبه هایی از وجودش را که با تعقل و همگرایی هماهنگ نیست سرکوب کند و موفق نشده. گزافه نخواهد بود اگر بگوییم انسان امروزی با احساس تهی بودن از این میترسد که اگر پیوندش با دیگران گسسته شود طلسم کارایی در امور را از دست میدهد و در پرتگاه روان پریشی قرار خواهد گرفت." "دلهره یکی دیگر از ویژگیهای انسان امروزی است. آسیب اضطراب خیلی بیشتر از آسیب احساس تنهایی و تهی بودن است. احساس تنهایی و تهی بودن به خودی خود چندان آزاردهنده نیست، آسیب آن در این است که شخص را به درد و نا آرامی اضطراب مبتلا میکند. با هر کس که روزنامه میخواند لازم نیست بگوییم که ما در عصر اضطراب به سر میبریم. او خود به این واقعیت واقف است!" "در این زمان که پیشرفت های علمی و فنی ما را بیش از هر زمان به یکدیگر پیوند داده است فردیت باید معنی دیگری غیر از «ما که سیر شدیم گور پدر دیگران!» به خود بگیرد." "در سده ۱۹ و اوایل سده ۲۰ تصور میشد خرد پاسخگو و حلال همه مشکلات است و اراده میتواند هر خواستی را برآورده کند و عامل بازدارنده «احساس» است که باید کنار گذاشته شود. حالا بیا و ببین! کار خرد شد دلیل یابی روشنفکرانه و در خدمت قطعه قطعه کردن شخصیت انسان قرار گرفت!" "خنده های آنچنانی که با قهقهههای گوش خراش همراه است ممکن است مانند مشروب الکلی موجب تخفیف ناراحتی روحی شود اما مانند الکل، بعد از فروکش کردن اثر مستی، احساس تنهایی و تهی بودن باز میگردد. بعضی خنده ها انتقامجویانه هستند مثل خنده در پیروزی بر دشمن و نشانه ش این است که با تبسم همراه نیست. خنده در خشم و عصبانیت. در عکس های باقی مانده از هیتلر میتوان این خندهها را دید. اما آیا شکلک درآوردن تبسم است؟!" "از آغاز سده ۱۹ علاقه به طبیعت جنبه فنی به خود گرفت و فکر تفوق بر طبیعت و استفاده مادی از آن رو به افزایش گذاشت. جهان غم زده شد. البته غمناکی و فروکش کردن شور و شوق ارتباط با طبیعت از سده ۱۷ آغاز شده بود. دکارت جدایی بین جسم و ذهن را مطرح کرد و نتیجه جدایی ذهن و جسم این بود که مطالب مربوط به تجربیات درونی ذهن کار گذاشته شود و به جنبه های مکانیکی و قابل اندازهگیری وجود توجه بیشتری بشود." "روان درمانی ما را با طبیعت انسان و تضادهای درونی اما ناخودآگاه او آشنا کرده است. در جریان روان درمانی درمانگر با درگیری و تقلی شدید درونی انسان برای تامین احترام فردی و حفظ قدر و منزلت های شخصی او آشنا میشود. بسیار شده است که در مدت کمی بعد از این که فرد میپذیرد نمیتواند به خودش دروغ بگوید و باید مشکلی را که دارد جدی بگیرد خود را قادر به حل مسأله و رفع مشکل خود میبیند." "خودآگاهی والاترین کیفیتی است که انسان از آن برخوردار است. خودآگاهی باعث میشود انسان بین خود و جهانی که در آن به سر میبرد تمایز قایل شود. به زمان و گذشت آن توجه داشته باشد. از گذشته بیاموزد و برای آینده نقشه بکشد. با وقوف به گذشت زمان میتواند به بالندگی خود بیندیشد. خودآگاهی زمینه ساز توانایی انسان به ساختن و پرداختن نماد است." "درک حالات انسانی همیشه فراتر از روش هایی که آنها را برای درک حالات انسانی به کار میگیریم حاصل میشود." "حالت فاشیستی در کسانی دیده میشود که مضطرب، خالی، نامطمئن از خود و ناامید هستند و با خود بزرگ بینی و تحقیر دیگران حقارت درونی خود را پنهان میکنند." "برای رفع بیماری های روان تنی یا بیماری های مزمن بهترین کار این است که به بدن خود گوش دهیم تا بفهمیم چه کاری باید بکنیم و چه کاری نباید بکنیم. مقدار اشاره ها و راهنمایی های که بعضی ها با گوش دادن به بدن خود میتوانند دریافت کنند حیرت انگیز است. در تامین سلامت جسمی و روانی توجه به این اشاره ها و راهنمایی ها بسیار مفید و سودمند است. بدن ما یک ماشین جدا از ما نیست." "آیا پاسخ به این سوال که چرا مادران زمان ما نسبت به پسران شان احساس مالکیت و تسلط دارند نمیتواند این باشد که آنها در تضاد بین دو نقشی که بر عهده دارند (همسر بودن و رییس خانه بودن) از مردان خود سخت رنجیده و مایوس شده اند؟" "دشمن هر کسی وابستگی و فراتر نرفتن او از وابستگی به اهل خانه خودش است. تابوی ازدواج با محارم که در همه جوامع وجود دارد ارزش منطقی و روانشناختی دارد زیرا به وارد شدن خون تازه و ژن تازه میانجامد و به افزایش امکانات تغییر و بهبود کمک میکند. ازدواج با محارم به خودی خود برای فرزند آسیب جسمانی ندارد، عیب آن این است که ویژگیهای ارثی پدر و مادر در کودک تقویت میشود و کودک از امکانات ازدواج با دیگران بی نصیب میماند." "هر انسانی که آزادی خودش را سلب شده میبیند جای خالی آن را با چیز دیگری پر میکند و آن آزادی درونی او است که به صورت نفرت و خشم به کسی که آزادی اش را سلب کرده دیده میشود. خشم و نفرت چیزی است که جلوی خودکشی روانی و روحی فرد را میگیرد. خشم پاسخی است بر سرکوب ازادی. مثل این است که بگوید «بر من پیروز شده ای اما من حق دارم از تو متنفر باشم.» در روان رنجوری های جدی خشم تنها پناهگاهی است که فرد میتواند عزتش را حفظ کند." "آزادی و اختیار درونی را در رفتارهای قهرمانانه میتوان متجلی و متظاهر دید. مثل رفتار سقراط که خوردن زهر را بر پذیرفتن آن چه نادرست میدانست ترجیح داد. اما حتی در زندگی روزانه و در رویارویی با درگیری های معمول، آزادی و اختیار درونی را میتوان در رفتار کسانی دید که در آشفتگی جامعه حفظ سلامت و انسجام شخصیت خود کوشا هستند. آزادی در این است که در ساختن شخصیت خود بکوشیم. چنان که نیچه گفته توانایی در رسیدن به آنچه واقعاً هستیم" "معمولا وقتی انسان بخشی از نیازها و خواست های شدید خود را رها میکند شناخت او از زندگی و احساس او به وجود امکاناتی که قبلاً از آنها آگاه نبوده افزایش مییابد. وقتی انسان آگاهانه بین زندگی و مرگ، زندگی را انتخاب میکند مسوولیت زندگی خود را میپذیرد و نظم و قاعده شخصی خودش را پیدا میکند. نیچه این نظم خودساخته را عشق به سرنوشت خودساخته نام نهاده و اسپینوزا آن را اطاعت از قوانین حیات نامیده." "ارزشهای موردنظر من و شما و مشکلاتتان در پایبندی به آن ها به دوران و زمانه ای بستگی دارد که در آن به سر میبریم. در دورانهای گذار از یک اندیشه به اندیشه دیگر که هر فکری با شک و ناباوری همراه است پذیرش ارزش ها و پایبندی به آنها آسان نیست. گوته که طرفدار سنت نیست نوشته: هر دورانی که ایمان بر آن حکومت داشته دورانی شکوهمند بوده و هر دورانی که شک غالب بوده سترون بوده زیرا بی ایمانی سترون است و هیچ کس از سترونی خوشنود نیست" "اطاعت بی چون و چرا چگونه میتواند اخلاقی باشد؟! اگر معنی اخلاق اطاعت محض باشد سگ میتواند خیلی اخلاقی تر از انسان تربیت شود. سگی که خوب تربیت شده باشد خیلی بیشتر از صاحبش اخلاقی خواهد بود زیرا نافرمانی نمیکنند و از صاحبش خوشبخت تر خواهد بود و اگر گاهی نافرمانی کرد احساس عذاب وجدان نخواهد داشت و دچار روان رنجوری نخواهدشد." "هیچ اثر هنری اگر صادقانه نباشد زیبا نخواهد بود و تا جایی که خود به خودی است نماینده درک و بینش هنرمند است. به همین دلیل کارهای هنری کودکان زیباست. در هر خطی که یک انسان به میل درونی خود میکشد توازن مشاهده میشود. ضرباهنگ سازگاری که کل جهان از آن برخوردار است هم در حرکت اتم ها و هم در حرکت ستارگان وجود دارد. اما از لحظهای که کودک شروع به تقلید میکند یا برای تمجید بزرگسالان نقاشی میکشد کارهایش خشک و محدود میشود." "وقتی شخص وضع قانون را حق پدر و مادر خود میداند ولی اعتقاد و راه دیگری را پیش میگیرد در واقع حاکمیت آنها را بر خود پذیرفته و ایستادگی در برابر آنها احساس گناه به بار میآورد. این مشکلی است که «جوزف ک» قهرمان داستان محاکمه کافکا دچار آن شده است. او توقیف شده و توقیف کنندگان دلیل توقیف او را نمیدانند و خود را فقط مجری دستوری که از بالا رسیده معرفی میکنند. اگر سقراط میخواست از قانون محاکمه کنندگان پیروی کند چه میشد؟!" "حفظ و حمایت کودک در بچگی و فرستادن او به مدرسه چه ارتباطی با دوست داشتن دارد؟ انتظار عشق و محبت به خاطر این خدمات مثل این است که مردم به پلیس راهنمایی به خاطر برقرار کردن نظم در عبور و مرور عشق بورزند! فداکاری میتواند وسیله معامله و چانه زدن بین پدر و مادر با فرزند قرار بگیرد و ربطی به رشد شخصیت و احترام به ارزش ها نداشته باشد. عشقی که ما از فرزند خود دریافت میکنیم متناسب با ظرفیت ما در عشق ورزیدن است نه فداکاری ما" "زندگی در لحظه ابدی معنایش فقط شور و حرارت زندگی نیست (گرچه شناخت خویشتن همیشه بر حرارت و شور آن چه تجربه میکنیم میافزاید) معنی اش این است که تصمیمات فرد آزادانه و مسئولانه همراه با شناخت خویشتن و هماهنگ با ویژگی های منحصر به فرد خودش باشد." 0 1