بریدهای از کتاب شفق در خم جاده ی بی رهگذر اثر آندره آسیمن
1404/6/27 - 10:49
صفحۀ 67
سرسپرده این پارک شده بودم، همچون تصرف عدوانی که یک جا پاگیر میشود و خانهای میسازد برهیچ، تکیه میکند بر باد، شاید فقط چون در جستوجوی رد پاهای خودم بودم. به این کار خو گرفتم، و آخرش هم پارک مامن و ماوای من شد. گاهی آدم وقتی میفهمد همان جای پارسالی گم شده به طرز عجیبی دیگر آنچنان احساس غریبی نمیکند. شاید هرگز خودت را پیدا نکنی؛ اما قشنگ به خاطر داری چطور دنبال خودت میگشتی؛ این خودش یکجور تسلای خاطری هست.
سرسپرده این پارک شده بودم، همچون تصرف عدوانی که یک جا پاگیر میشود و خانهای میسازد برهیچ، تکیه میکند بر باد، شاید فقط چون در جستوجوی رد پاهای خودم بودم. به این کار خو گرفتم، و آخرش هم پارک مامن و ماوای من شد. گاهی آدم وقتی میفهمد همان جای پارسالی گم شده به طرز عجیبی دیگر آنچنان احساس غریبی نمیکند. شاید هرگز خودت را پیدا نکنی؛ اما قشنگ به خاطر داری چطور دنبال خودت میگشتی؛ این خودش یکجور تسلای خاطری هست.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.