بریدههای کتاب Art Art 1404/3/7 روزگار یک دل شکسته استفانی گاربر 0.0 15 صفحۀ 180 : ... یعنی دروغ بود؟ یا به این زودی فراموش کردی چطور یه دلِ شکسته روح آدم رو ذرهذره از هم میدره، چطوری به یه فرد خودآزار تبدیلت میکنه، چطور باعث میشه اونقدر اون چیزی رو که وجودت رو از هم شکافته بخوای که دیگه هیچی ازت نمونه؟ 0 19 Art 1404/3/1 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 227 صفحۀ 41 شما طردم کرده بودید، شما آدم ها. با آن سکوت تحقیرآمیزتان من را راندید. درست در برههای که پرشورترین احساساتم را نثارشان میکردم، جواب اشتیاقم را با آزار دادید و تا آخر عمر رنجیدهخاطرم کردید. حالا مسلما من حق دارم بین شما و خودم دیوار بکشم. 0 10 Art 1404/2/27 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 62 صفحۀ 86 تنها ماندن با خودِ مزخرفم بهتر از بودن با یک نفر دیگر بود. هرکسی که باشد. همهشان آن بیرون دارند حقههای حقیر سر همدیگر سوار میکنند و کلهمعلق میزنند. 0 10 Art 1404/2/22 جنگی که بالاخره نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 123 صفحۀ 205 هروقت احساس میکردم دنیای بیرون از تحملم خارج است میتوانستم بروم جایی توی ذهنم. مشکل اینجا بود که ناراحتی مدام غافلگیرم میکرد. 0 10 Art 1404/1/26 جناح چهارم ربکا یاروز 4.2 52 صفحۀ 610 فقط یک نسل نادون و ابله کافیه تا تاریخ دستخوش تغییر یا به کلی پاک بشه. یه نسل لازمه تا تاریخ رو عوض کنن. نسل بعدی اون تاریخ رو آموزش بدن و به این ترتیب. نسل بعدی طوری بزرگ میشه که اون دروغ ها به تاریخچه اش تبدیل شده. 0 6 Art 1404/1/15 رقیبهای ازلی ربکا راس 4.3 32 صفحۀ 210 آیریس عزیز، فکر میکنم تو متوجه نیستی که چقدر قوی هستی، چون چیزی که همه باور داریم توی شمشیر و گلوله و آتیش نیست. گاهی میشه قدرت رو توی مکان های ساکت و آروم پیدا کرد. وقتی دست کسی رو که غمی توی سینه داره در دست میگیری. وقتی به درددل دیگران گوش میدی. وقتی با وجود اینکه خسته، وحشتزده، یا نامطمئنی هرروز و هرروز پا میشی و به کارت ادامه میدی. این قدرته و من اونو توی وجود تو میبینم. 0 8 Art 1404/1/7 غرور و تعصب جین آستین 4.0 173 صفحۀ 70 چه خوب است که شب اینطور بگذرد! به نظر من که هیچ لذتی بهتر از کتاب خواندن نیست! آدم از چیز های دیگر زود خسته میشود تا از کتاب!... من روزی که خودم صاحب خانه و زندگی شدم باید یک کتابخانه درجه یک داشته باشم، وگرنه کارم زار است. 0 4 Art 1403/12/5 نه آدمی اوسامو دازایی 4.0 53 صفحۀ 12 پیش خودم میگفتم تا وقتی میتوانم آنها را بخندانم همه چیز خوب است. اگر خوب کارم را انجام بدهم شاید پایشان را از کفشم بیرون بکشند و برایشان مهم نباشد که ازشان فاصله گرفتهام. نباید زیاد توی چشم باشم. اصلا نباید چیزی باشم؛ مثل باد، مثل آسمان. 0 6 Art 1403/11/15 خاطرات یک آدم کش یونگ-ها کیم 3.6 114 صفحۀ 138 تنهایی و ترس که شدت میگیرد به آدمی تبدیل میشود که هیچ کاری نمیکند. نه. به آدمی تبدیل میشود که نمیتواند هیچ کاری کند. 0 5 Art 1403/10/4 انجمن شاعران مرده ان.اچ. کلاین بام 4.2 137 صفحۀ 63 .. شروع به خواندن کرد: «رهسپار جنگل شدم به امید اینکه اندیشمندانه زندگی کنم.» به سطر بعدی رفت: « میخواستم زندگی ام ژرف و معنادار باشد و تمام عصارهی حیات را فرو برم! تا ریشهکن کنم هر آن چه را که زندگی بخش نیست. و نمیخواهم لحظه مرگ دریابم هرگز زندگی نکرده ام.» 0 51
بریدههای کتاب Art Art 1404/3/7 روزگار یک دل شکسته استفانی گاربر 0.0 15 صفحۀ 180 : ... یعنی دروغ بود؟ یا به این زودی فراموش کردی چطور یه دلِ شکسته روح آدم رو ذرهذره از هم میدره، چطوری به یه فرد خودآزار تبدیلت میکنه، چطور باعث میشه اونقدر اون چیزی رو که وجودت رو از هم شکافته بخوای که دیگه هیچی ازت نمونه؟ 0 19 Art 1404/3/1 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 227 صفحۀ 41 شما طردم کرده بودید، شما آدم ها. با آن سکوت تحقیرآمیزتان من را راندید. درست در برههای که پرشورترین احساساتم را نثارشان میکردم، جواب اشتیاقم را با آزار دادید و تا آخر عمر رنجیدهخاطرم کردید. حالا مسلما من حق دارم بین شما و خودم دیوار بکشم. 0 10 Art 1404/2/27 عامهپسند چارلز بوکوفسکی 3.3 62 صفحۀ 86 تنها ماندن با خودِ مزخرفم بهتر از بودن با یک نفر دیگر بود. هرکسی که باشد. همهشان آن بیرون دارند حقههای حقیر سر همدیگر سوار میکنند و کلهمعلق میزنند. 0 10 Art 1404/2/22 جنگی که بالاخره نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 123 صفحۀ 205 هروقت احساس میکردم دنیای بیرون از تحملم خارج است میتوانستم بروم جایی توی ذهنم. مشکل اینجا بود که ناراحتی مدام غافلگیرم میکرد. 0 10 Art 1404/1/26 جناح چهارم ربکا یاروز 4.2 52 صفحۀ 610 فقط یک نسل نادون و ابله کافیه تا تاریخ دستخوش تغییر یا به کلی پاک بشه. یه نسل لازمه تا تاریخ رو عوض کنن. نسل بعدی اون تاریخ رو آموزش بدن و به این ترتیب. نسل بعدی طوری بزرگ میشه که اون دروغ ها به تاریخچه اش تبدیل شده. 0 6 Art 1404/1/15 رقیبهای ازلی ربکا راس 4.3 32 صفحۀ 210 آیریس عزیز، فکر میکنم تو متوجه نیستی که چقدر قوی هستی، چون چیزی که همه باور داریم توی شمشیر و گلوله و آتیش نیست. گاهی میشه قدرت رو توی مکان های ساکت و آروم پیدا کرد. وقتی دست کسی رو که غمی توی سینه داره در دست میگیری. وقتی به درددل دیگران گوش میدی. وقتی با وجود اینکه خسته، وحشتزده، یا نامطمئنی هرروز و هرروز پا میشی و به کارت ادامه میدی. این قدرته و من اونو توی وجود تو میبینم. 0 8 Art 1404/1/7 غرور و تعصب جین آستین 4.0 173 صفحۀ 70 چه خوب است که شب اینطور بگذرد! به نظر من که هیچ لذتی بهتر از کتاب خواندن نیست! آدم از چیز های دیگر زود خسته میشود تا از کتاب!... من روزی که خودم صاحب خانه و زندگی شدم باید یک کتابخانه درجه یک داشته باشم، وگرنه کارم زار است. 0 4 Art 1403/12/5 نه آدمی اوسامو دازایی 4.0 53 صفحۀ 12 پیش خودم میگفتم تا وقتی میتوانم آنها را بخندانم همه چیز خوب است. اگر خوب کارم را انجام بدهم شاید پایشان را از کفشم بیرون بکشند و برایشان مهم نباشد که ازشان فاصله گرفتهام. نباید زیاد توی چشم باشم. اصلا نباید چیزی باشم؛ مثل باد، مثل آسمان. 0 6 Art 1403/11/15 خاطرات یک آدم کش یونگ-ها کیم 3.6 114 صفحۀ 138 تنهایی و ترس که شدت میگیرد به آدمی تبدیل میشود که هیچ کاری نمیکند. نه. به آدمی تبدیل میشود که نمیتواند هیچ کاری کند. 0 5 Art 1403/10/4 انجمن شاعران مرده ان.اچ. کلاین بام 4.2 137 صفحۀ 63 .. شروع به خواندن کرد: «رهسپار جنگل شدم به امید اینکه اندیشمندانه زندگی کنم.» به سطر بعدی رفت: « میخواستم زندگی ام ژرف و معنادار باشد و تمام عصارهی حیات را فرو برم! تا ریشهکن کنم هر آن چه را که زندگی بخش نیست. و نمیخواهم لحظه مرگ دریابم هرگز زندگی نکرده ام.» 0 51