بریدههای کتاب کتابفروشی اینترنتی شائق کتابفروشی اینترنتی شائق 1402/9/11 آتش بدون دود (زرکوب) نادر ابراهیمی 4.8 24 صفحۀ 284 0 2 کتابفروشی اینترنتی شائق 1402/9/4 ترجمه الغارات؛ سال های روایت نشده از حکومت امیرالمومنین (ع) ابراهیم بن محمد ثقفی 4.7 167 صفحۀ 287 0 5 کتابفروشی اینترنتی شائق 1402/8/22 اسرائیلی که من دیدم؛ نه صلح، نه حرف اضافه؛ خاطرات خبرنگار عرب از سفر سال 1996 به شهرهای صهیونیست نشین و مسلمان نشین فلسطین اشغالی عاطف حزین 4.1 20 صفحۀ 94 بعد از آن که از مقر فرماندهی پلیس بیرون آمدیم محمد از من جدا نشد، ولی موقع قدم زدن ساکت ساکت بود و هیچ حرف نمی زد.یک سنگ را (در حرکتی بدون توجه)هی با پایش جلو می انداخت.تا آن که گفتم<این سنگ رو نباید با پا زد>. به سرعت منظورم را متوجه شد و گفت:<توی دنیا فقط یه سنگ مقدس هست ،اون هم توی مکه است.فقط حجر الاسوده که بغلش می کنیم و می بوسیمش.ارزش سنگ خیابون،به دستیه که برش می داره و فکریه که پسِ اون برداشتن هست.این سنگ ها موقعی مقدس بودن که با برادرام (از بچه گرفته تا جوون)برشون می داشتیم و توی دست های ما تبدیل می شدن به موشک های توماهوک که آمریکایی ها می گن خطا نداره. 0 1 کتابفروشی اینترنتی شائق 1402/8/16 مناجات عباس حسین نژاد 4.3 16 صفحۀ 34 0 1 کتابفروشی اینترنتی شائق 1402/8/7 جاناتان مرغ دریایی ریچارد باخ 3.7 140 صفحۀ 67 1 6 کتابفروشی اینترنتی شائق 1402/8/5 خدا خانه دارد فاطمه شهیدی 4.3 7 صفحۀ 36 0 3 کتابفروشی اینترنتی شائق 1402/8/5 خدا خانه دارد فاطمه شهیدی 4.3 7 صفحۀ 34 0 2 کتابفروشی اینترنتی شائق 1402/4/31 آزادی معنوی مرتضی مطهری 4.7 45 صفحۀ 1 در اخبار و احادیث وارد شده است که در روز قیامت،گذشته ی انسان و زمان گذشته ی انسان را به او ارائه می دهند و انسان ها چیزهای مختلف می بینند؛وقتی نگاه می کنند یک موجودی را می بینند که قطعاتی از آن سیاه و تیره است و قطعاتی از آن سفید و درخشان،به اختلاف.یک نفر می بیند بیشتر این قطعات تیره است،دیگری می بیند بیشترش سفید و برّاق است.یکی ممکن است در تمام این ها چند نقطه ی سیاه ببیند،همه را سفید ببیند ،و دیگری برعکس چند نقطه ی سفید ببیند و همه را سیاه ببیند.تعجب می کند :این چیست که به او ارائه داده اند؟! می گویند این زمان توست،این عمر توست.آن ساعاتی که این زمان را،روشن و نورانی نگه داشته ای،آن ساعاتی که پرواز داشته ای،شوری داشته ای ،عشقی داشته ای،دلت به یاد خدا زنده بوده است،آن ساعات همان ساعات درخشان نورانی است.آن ساعاتی که در آن خدمتی کرده ای ،کار مفیدی انجام داده ای،ساعات نورانی توست.اما آن ساعاتی که در آن غافل بوده ای،غرق در شهوات بوده ای،بر خلاف رضای خدا قدم برداشته ای ،آن ها دوران تیرگی و تاریکی عمر توست.این زمان توست،این عمر توست. 0 1 کتابفروشی اینترنتی شائق 1402/4/30 جاناتان مرغ دریایی ریچارد باخ 3.7 140 صفحۀ 1 مرغان دریایی هرگز اجازه ندارند از پرواز کردن دست بکشند،هرگز اجازه ندارند سقوط کنند.برای یک مرغ دریایی این به معنای ننگ و رسوایی است .اما جاناتان،بدون شرم و خجالت و تردید،کوشید این پیچ و خم سخت را دوباره تجربه کند و دوباره سقوط کرد.او یک پرنده معمولی نبود. بیشتر مرغان دریایی به ساده ترین شکل پرواز قناعت می کنند.همین رفت و آمد به ساحل برای یافتن خوراک راضی شان می کند.هنر پرواز به آنها ربطی ندارد،تهیه ی خوراک برایشان مهم است.اما برای جاناتان خوردن مهم نبود،او می،خواست پرواز کند.پرواز را بیشتر از،هر چیزی در این دنیا دوست داشت. 0 2 کتابفروشی اینترنتی شائق 1402/4/28 خدا خانه دارد فاطمه شهیدی 4.3 7 صفحۀ 1 می دانم که شنیدن آغاز رنج است.<ای انسان تو رنج می کشی به سوی من،رنج کشیدنی> پس نمی خواهم بشنوم.همین جا مطلب را روشن کنم: من می خواهم دانه ی توی خاک باشم و همان جا بگندم.در آمدن از خاک سخت است؛رنج دارد.به همین دلیل من هوس آفتاب و عطش نسیم را در خود کشته ام. 0 2 کتابفروشی اینترنتی شائق 1402/4/26 قصه کربلا: برش هایی از زندگانی امام حسین (ع) از آغاز تا پرواز مهدی قزلی 4.3 19 صفحۀ 1 کاروان در صحرایی می رفت که یک دفعه اسب ها ایستادند.رنگ امام عوض شد.به آسمان نگاه کرد،بعد به خاک.از اسب پیاده شد.اسب دیگری خواست آن هم نرفت.هفت بار اسبش را عوض کرد،اسب هفتم هفت قدم برداشت و دوباره ایستاد.امام پیاده شد،یک مشت خاک برداشت و بو کرد.گریه اش گرفت.پرسید:این جا کجاست؟ یکی گفت:این سرزمین عقر است. و دیگری:این جا نزدیک نینواست.نینوا هم می گویند به اینجا.و ناگهان یک نفر گفت:کربلا! امام انگار منتظر همین اسم بود.گفت:خدایا پناه می بریم به تو از کرب و بلا. اشک در چشم های امام حلقه زد و گفت:اناالله و انا الیه راجعون.پیاده شوید.این جا جایی است که باید بارها را زمین بگذاریم،همان طور که پدربزرگم گفته است. 0 2 کتابفروشی اینترنتی شائق 1402/4/25 قصه کربلا: برش هایی از زندگانی امام حسین (ع) از آغاز تا پرواز مهدی قزلی 4.3 19 صفحۀ 1 این بار امام خودش رفت.به او گفت: گناهان زیادی داری نمی خواهی توبه کنی تا همه محو بشود؟ عبیدالله پرسید:چه طوری؟ امام گفت:پسر نبی خود را کمک کنی.عبیدالله گفت:می دانم هر که با شما باشد خوشبخت است ولی من آمادگی مردن ندارم.اما اسبم که اسب خیلی خوبی است را با خودتان ببرید. امام بیرون آمد و گفت :به اسب تو احتیاجی ندارم،خیر خودت را می خواستم. امام به خودش هم احتیاجی نداشت،فقط می خواست به وظیفه امامتش برای هدایت مردم عمل کند. 0 4 کتابفروشی اینترنتی شائق 1402/4/25 قصه کربلا: برش هایی از زندگانی امام حسین (ع) از آغاز تا پرواز مهدی قزلی 4.3 19 صفحۀ 1 قیس رفت بالای منبر و بعد از شکر خدا و درود به پیامبر و علی و بچه هایش به عبیدالله و پدرش و حاکمان حکومت لعنت فرستاد و گفت: مردم!حسین پسر علی بهترین آفریده خدا و پسر فاطمه دختر رسول خداست و من پیکش هستم.من در یکی از منزل های مسیر از حسین جدا شدم و آمدم پیش شما تا پیامش را برسانم.لبیک بگویید به حسین و کمکش کنید. خبر حرف های قیس که به عبیدالله رسید،دستور داد از بالای دارالاماره،پرتش کردند پایین و شهیدش کردند. 0 3 کتابفروشی اینترنتی شائق 1402/4/24 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 1 پدر خیال می کرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد،تنهاست.نمی دانست که تنهایی را فقط در شلوغی می توان حس کرد. 4 44 کتابفروشی اینترنتی شائق 1402/4/9 رنجین کمان: 25 روایت از عشق، رنج و شکیبایی غلامرضا طریقی 4.2 22 صفحۀ 1 وقتی چیزی را گم می کنی،ممکن است بر اثر گذر زمان،گمشده را فراموش کنی.اما همیشه کتابی،عطری،لباسی،چیزی می بینی که ناگهان تو را از حفره ای رد می کند و می کشد به نُه توی خاطره ها؛می بردت به میقات آن گمشده و دوباره هوایی ات می کند.انگار زخمی را که تازه سربسته و خوب شده،دوباره نشتر می زند.من با خاطره محمد چنین بودم.هر کتابی که می خواندم،هر شعری که به دلم می نشست،با خودم می گفتم<کاش محمد بود و این کتاب را می خواند یا این شعر را می شنید.> 0 8
بریدههای کتاب کتابفروشی اینترنتی شائق کتابفروشی اینترنتی شائق 1402/9/11 آتش بدون دود (زرکوب) نادر ابراهیمی 4.8 24 صفحۀ 284 0 2 کتابفروشی اینترنتی شائق 1402/9/4 ترجمه الغارات؛ سال های روایت نشده از حکومت امیرالمومنین (ع) ابراهیم بن محمد ثقفی 4.7 167 صفحۀ 287 0 5 کتابفروشی اینترنتی شائق 1402/8/22 اسرائیلی که من دیدم؛ نه صلح، نه حرف اضافه؛ خاطرات خبرنگار عرب از سفر سال 1996 به شهرهای صهیونیست نشین و مسلمان نشین فلسطین اشغالی عاطف حزین 4.1 20 صفحۀ 94 بعد از آن که از مقر فرماندهی پلیس بیرون آمدیم محمد از من جدا نشد، ولی موقع قدم زدن ساکت ساکت بود و هیچ حرف نمی زد.یک سنگ را (در حرکتی بدون توجه)هی با پایش جلو می انداخت.تا آن که گفتم<این سنگ رو نباید با پا زد>. به سرعت منظورم را متوجه شد و گفت:<توی دنیا فقط یه سنگ مقدس هست ،اون هم توی مکه است.فقط حجر الاسوده که بغلش می کنیم و می بوسیمش.ارزش سنگ خیابون،به دستیه که برش می داره و فکریه که پسِ اون برداشتن هست.این سنگ ها موقعی مقدس بودن که با برادرام (از بچه گرفته تا جوون)برشون می داشتیم و توی دست های ما تبدیل می شدن به موشک های توماهوک که آمریکایی ها می گن خطا نداره. 0 1 کتابفروشی اینترنتی شائق 1402/8/16 مناجات عباس حسین نژاد 4.3 16 صفحۀ 34 0 1 کتابفروشی اینترنتی شائق 1402/8/7 جاناتان مرغ دریایی ریچارد باخ 3.7 140 صفحۀ 67 1 6 کتابفروشی اینترنتی شائق 1402/8/5 خدا خانه دارد فاطمه شهیدی 4.3 7 صفحۀ 36 0 3 کتابفروشی اینترنتی شائق 1402/8/5 خدا خانه دارد فاطمه شهیدی 4.3 7 صفحۀ 34 0 2 کتابفروشی اینترنتی شائق 1402/4/31 آزادی معنوی مرتضی مطهری 4.7 45 صفحۀ 1 در اخبار و احادیث وارد شده است که در روز قیامت،گذشته ی انسان و زمان گذشته ی انسان را به او ارائه می دهند و انسان ها چیزهای مختلف می بینند؛وقتی نگاه می کنند یک موجودی را می بینند که قطعاتی از آن سیاه و تیره است و قطعاتی از آن سفید و درخشان،به اختلاف.یک نفر می بیند بیشتر این قطعات تیره است،دیگری می بیند بیشترش سفید و برّاق است.یکی ممکن است در تمام این ها چند نقطه ی سیاه ببیند،همه را سفید ببیند ،و دیگری برعکس چند نقطه ی سفید ببیند و همه را سیاه ببیند.تعجب می کند :این چیست که به او ارائه داده اند؟! می گویند این زمان توست،این عمر توست.آن ساعاتی که این زمان را،روشن و نورانی نگه داشته ای،آن ساعاتی که پرواز داشته ای،شوری داشته ای ،عشقی داشته ای،دلت به یاد خدا زنده بوده است،آن ساعات همان ساعات درخشان نورانی است.آن ساعاتی که در آن خدمتی کرده ای ،کار مفیدی انجام داده ای،ساعات نورانی توست.اما آن ساعاتی که در آن غافل بوده ای،غرق در شهوات بوده ای،بر خلاف رضای خدا قدم برداشته ای ،آن ها دوران تیرگی و تاریکی عمر توست.این زمان توست،این عمر توست. 0 1 کتابفروشی اینترنتی شائق 1402/4/30 جاناتان مرغ دریایی ریچارد باخ 3.7 140 صفحۀ 1 مرغان دریایی هرگز اجازه ندارند از پرواز کردن دست بکشند،هرگز اجازه ندارند سقوط کنند.برای یک مرغ دریایی این به معنای ننگ و رسوایی است .اما جاناتان،بدون شرم و خجالت و تردید،کوشید این پیچ و خم سخت را دوباره تجربه کند و دوباره سقوط کرد.او یک پرنده معمولی نبود. بیشتر مرغان دریایی به ساده ترین شکل پرواز قناعت می کنند.همین رفت و آمد به ساحل برای یافتن خوراک راضی شان می کند.هنر پرواز به آنها ربطی ندارد،تهیه ی خوراک برایشان مهم است.اما برای جاناتان خوردن مهم نبود،او می،خواست پرواز کند.پرواز را بیشتر از،هر چیزی در این دنیا دوست داشت. 0 2 کتابفروشی اینترنتی شائق 1402/4/28 خدا خانه دارد فاطمه شهیدی 4.3 7 صفحۀ 1 می دانم که شنیدن آغاز رنج است.<ای انسان تو رنج می کشی به سوی من،رنج کشیدنی> پس نمی خواهم بشنوم.همین جا مطلب را روشن کنم: من می خواهم دانه ی توی خاک باشم و همان جا بگندم.در آمدن از خاک سخت است؛رنج دارد.به همین دلیل من هوس آفتاب و عطش نسیم را در خود کشته ام. 0 2 کتابفروشی اینترنتی شائق 1402/4/26 قصه کربلا: برش هایی از زندگانی امام حسین (ع) از آغاز تا پرواز مهدی قزلی 4.3 19 صفحۀ 1 کاروان در صحرایی می رفت که یک دفعه اسب ها ایستادند.رنگ امام عوض شد.به آسمان نگاه کرد،بعد به خاک.از اسب پیاده شد.اسب دیگری خواست آن هم نرفت.هفت بار اسبش را عوض کرد،اسب هفتم هفت قدم برداشت و دوباره ایستاد.امام پیاده شد،یک مشت خاک برداشت و بو کرد.گریه اش گرفت.پرسید:این جا کجاست؟ یکی گفت:این سرزمین عقر است. و دیگری:این جا نزدیک نینواست.نینوا هم می گویند به اینجا.و ناگهان یک نفر گفت:کربلا! امام انگار منتظر همین اسم بود.گفت:خدایا پناه می بریم به تو از کرب و بلا. اشک در چشم های امام حلقه زد و گفت:اناالله و انا الیه راجعون.پیاده شوید.این جا جایی است که باید بارها را زمین بگذاریم،همان طور که پدربزرگم گفته است. 0 2 کتابفروشی اینترنتی شائق 1402/4/25 قصه کربلا: برش هایی از زندگانی امام حسین (ع) از آغاز تا پرواز مهدی قزلی 4.3 19 صفحۀ 1 این بار امام خودش رفت.به او گفت: گناهان زیادی داری نمی خواهی توبه کنی تا همه محو بشود؟ عبیدالله پرسید:چه طوری؟ امام گفت:پسر نبی خود را کمک کنی.عبیدالله گفت:می دانم هر که با شما باشد خوشبخت است ولی من آمادگی مردن ندارم.اما اسبم که اسب خیلی خوبی است را با خودتان ببرید. امام بیرون آمد و گفت :به اسب تو احتیاجی ندارم،خیر خودت را می خواستم. امام به خودش هم احتیاجی نداشت،فقط می خواست به وظیفه امامتش برای هدایت مردم عمل کند. 0 4 کتابفروشی اینترنتی شائق 1402/4/25 قصه کربلا: برش هایی از زندگانی امام حسین (ع) از آغاز تا پرواز مهدی قزلی 4.3 19 صفحۀ 1 قیس رفت بالای منبر و بعد از شکر خدا و درود به پیامبر و علی و بچه هایش به عبیدالله و پدرش و حاکمان حکومت لعنت فرستاد و گفت: مردم!حسین پسر علی بهترین آفریده خدا و پسر فاطمه دختر رسول خداست و من پیکش هستم.من در یکی از منزل های مسیر از حسین جدا شدم و آمدم پیش شما تا پیامش را برسانم.لبیک بگویید به حسین و کمکش کنید. خبر حرف های قیس که به عبیدالله رسید،دستور داد از بالای دارالاماره،پرتش کردند پایین و شهیدش کردند. 0 3 کتابفروشی اینترنتی شائق 1402/4/24 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 397 صفحۀ 1 پدر خیال می کرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد،تنهاست.نمی دانست که تنهایی را فقط در شلوغی می توان حس کرد. 4 44 کتابفروشی اینترنتی شائق 1402/4/9 رنجین کمان: 25 روایت از عشق، رنج و شکیبایی غلامرضا طریقی 4.2 22 صفحۀ 1 وقتی چیزی را گم می کنی،ممکن است بر اثر گذر زمان،گمشده را فراموش کنی.اما همیشه کتابی،عطری،لباسی،چیزی می بینی که ناگهان تو را از حفره ای رد می کند و می کشد به نُه توی خاطره ها؛می بردت به میقات آن گمشده و دوباره هوایی ات می کند.انگار زخمی را که تازه سربسته و خوب شده،دوباره نشتر می زند.من با خاطره محمد چنین بودم.هر کتابی که می خواندم،هر شعری که به دلم می نشست،با خودم می گفتم<کاش محمد بود و این کتاب را می خواند یا این شعر را می شنید.> 0 8