بریدۀ کتاب
1402/8/22
صفحۀ 94
بعد از آن که از مقر فرماندهی پلیس بیرون آمدیم محمد از من جدا نشد، ولی موقع قدم زدن ساکت ساکت بود و هیچ حرف نمی زد.یک سنگ را (در حرکتی بدون توجه)هی با پایش جلو می انداخت.تا آن که گفتم<این سنگ رو نباید با پا زد>. به سرعت منظورم را متوجه شد و گفت:<توی دنیا فقط یه سنگ مقدس هست ،اون هم توی مکه است.فقط حجر الاسوده که بغلش می کنیم و می بوسیمش.ارزش سنگ خیابون،به دستیه که برش می داره و فکریه که پسِ اون برداشتن هست.این سنگ ها موقعی مقدس بودن که با برادرام (از بچه گرفته تا جوون)برشون می داشتیم و توی دست های ما تبدیل می شدن به موشک های توماهوک که آمریکایی ها می گن خطا نداره.
بعد از آن که از مقر فرماندهی پلیس بیرون آمدیم محمد از من جدا نشد، ولی موقع قدم زدن ساکت ساکت بود و هیچ حرف نمی زد.یک سنگ را (در حرکتی بدون توجه)هی با پایش جلو می انداخت.تا آن که گفتم<این سنگ رو نباید با پا زد>. به سرعت منظورم را متوجه شد و گفت:<توی دنیا فقط یه سنگ مقدس هست ،اون هم توی مکه است.فقط حجر الاسوده که بغلش می کنیم و می بوسیمش.ارزش سنگ خیابون،به دستیه که برش می داره و فکریه که پسِ اون برداشتن هست.این سنگ ها موقعی مقدس بودن که با برادرام (از بچه گرفته تا جوون)برشون می داشتیم و توی دست های ما تبدیل می شدن به موشک های توماهوک که آمریکایی ها می گن خطا نداره.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.