بریده کتابهای سمیرا سمیرا 1403/11/1 دزیره آنه ماری سلینکو 4.2 61 صفحۀ 39 نمیدانستم که آدم حقیقتا میتواند حضور عشق را در خودش حس کند. 0 6 سمیرا 1403/11/1 دزیره آنه ماری سلینکو 4.2 61 صفحۀ 39 0 9 سمیرا 1403/9/12 1984 3.0 0 صفحۀ 80 وقتی پایان کارت مرگ بود، چرا باید اینهمه عذاب را تحمل میکردی؟ 0 4 سمیرا 1403/9/12 1984 3.0 0 صفحۀ 60 احتمال زیادی داشت که تقریبا تمامی کتابهای تاریخ و حتی چیزهایی که بی تردید می پذیرفتی خیالبافی محض باشد. 0 21 سمیرا 1403/9/6 قصههای همیشگی؛ آخرین نبرد کریس کالفر 4.5 13 صفحۀ 292 0 2 سمیرا 1403/9/6 قصههای همیشگی؛ آخرین نبرد کریس کالفر 4.5 13 صفحۀ 285 این فکرها تقصیر دختر نبود. چون هیچکس بهش نگفته بود که اشکالی نداره اشتباه کنه. هیچکس بهش نگفته بود کمک نیاز داشتن هیچ اشکالی نداره. هیچکس نگفته بود طبیعیه هراز گاهی احساس غصه، خشم و درماندگی داشته باشه. همه ی اطرافیانش کمالگرایی اون رو سرسری گرفتن و نفهمیدن چقدر این موضوع داره خفش میکنه. برای اینکه هیچکس به دختر اجازه نداده بود انسان باشه، بخاطر آدم بودن احساس سرخوردگی و شکست میکرد. 0 1 سمیرا 1403/9/6 قصههای همیشگی؛ آخرین نبرد کریس کالفر 4.5 13 صفحۀ 262 هیزم شکن گفت: من همیشه تو خالی بودهام، اما الان برای اولین بار در زندگیم واقعا حس میکنم درونم خالیه. همیشه فکر میکردم یه قلب میتونه این خلا رو پر کنه، ولی دیگه نمیدونم باید چیکار کنم. ترولبلا گفت: میدونی، من کاملا توی قفسهی سینهی تو جا میشم. شاید من اون قلبی هستم که همیشه دنبالش میگشتی. 0 1 سمیرا 1403/9/1 قصههای همیشگی؛ آخرین نبرد کریس کالفر 4.5 13 صفحۀ 91 0 5 سمیرا 1403/8/28 قصههای همیشگی؛ آخرین نبرد کریس کالفر 4.5 13 صفحۀ 58 0 4 سمیرا 1403/8/28 قصههای همیشگی؛ آخرین نبرد کریس کالفر 4.5 13 صفحۀ 42 0 2 سمیرا 1403/8/27 قصههای همیشگی؛ آخرین نبرد کریس کالفر 4.5 13 صفحۀ 13 بچهها رو بیشتر از بزرگسالها دوست دارم. هرچقدر هم که دنیا تغییر کنه، بچه های دنیا عوض نمیشن. همهی بچهها با همون نیاز به عشق، احترام و درک متولد میشن. همگی ترسها، عقاید و علاقه مشترکی دارن. سر همشون درد میکنه برای کنجکاوی و تشنهی دونستن و ماجراجویی هستن. مصیبت زندگی اینه که خیلی زود این چیزهارو از بچهها میدزدن. اگه همون دیدگاههای جدید و خاصمون رو نگه می داشتیم، توی زندگی به چیزهای بزرگی میرسیدیم. فکرش رو بکنین دنیا چقدر جذاب میشد اگه میتونستیم همهچی رو از دریچهی چشم بچهها ببینیم. 0 23 سمیرا 1403/8/27 قصههای همیشگی؛ آخرین نبرد کریس کالفر 4.5 13 صفحۀ 10 بری هیچوقت برای هیچ کاری دیر نمیکرد. هرکاری رو درست به وقتش انجام میداد، حتی مردنش هم از این قاعده مستثنی نبود، ولی ما توی خانوادهمون نمیگیم کسی مرد یا فوت کرد، میگیم به جادو برگشت؛ این اصطلاح برای اون مناسبتره. قبل از اینکه به جادو برگرده، توی تمام سوراخ سنبه های خونه هزارتا یادداشت برام گذاشته بود تا بعد از مرگش اونها رو پیدا کنم. روزی نیست یادداشتی ازش پیدا نکنم که توش بهم یادآوری کرده دارو یا صبحانه بخورم. 0 2 سمیرا 1403/8/25 قصههای همیشگی؛ آخرین نبرد کریس کالفر 4.5 13 صفحۀ 6 0 3 سمیرا 1403/8/24 بازی های میراث جنیفر لین بارنز 4.0 81 صفحۀ 191 میتونی براساس قانون بازی کنی... یا میتونی قانون رو بسازی. 0 5 سمیرا 1403/8/24 بازی های میراث جنیفر لین بارنز 4.0 81 صفحۀ 169 باید دنیارو ببینی تا بتونی تغییرش بدی. 0 1 سمیرا 1403/8/23 قصههای همیشگی؛ سفر به سرزمین سرگردانی کریس کالفر 4.4 8 صفحۀ 376 کانر پرسید: اسمش رو چی میذارین؟ گلدی لاکس با اطمینان گفت: هیرو. اینجوری مهم نیست اهل کجاست، چیکاره میشه، یا پدرو مادرش کی هستن... همیشه قهرمان زندگی خودشه. 0 1 سمیرا 1403/8/13 چهل قانون ملت عشق الیف شفق 3.4 195 صفحۀ 355 زندگی هم مثل شطرنج است و بعضی از حرکات را برای بردن انجام میدهی و بعضی دیگر را فقط بخاطر اینکه حرکتت درست است، پس میبازی. 0 1 سمیرا 1403/8/12 قصههای همیشگی؛ سفر به سرزمین سرگردانی کریس کالفر 4.4 8 صفحۀ 23 تو انتخاب کردی که از دل حوادث غمبار رشد کنی و این کار آدم قدرتمندی رو میطلبه. 0 1 سمیرا 1403/8/2 سووشون سیمین دانشور 4.1 156 صفحۀ 191 کاش دنیا دست زنها بود، زنها که زاییدهاند یعنی خلق کردهاند و قدر مخلوق خودشان را میدانند. قدر تحمل و حوصله و یکنواختی برای خود هیچ کاری نتوانستن را. شاید مردها چون هیچوقت خالق نبودهاند، آنقدر خود را به آب و آتش میزنند تا چیزی بیافرینند. اگر دنیا دست زنها بود، جنگ کجا بود؟ 0 14 سمیرا 1403/7/28 سووشون سیمین دانشور 4.1 156 صفحۀ 62 خدایا، ناشکری نمیکنم اما در این دنیای تو غیر از غصه چیزی نفهمیدم. 2 57
بریده کتابهای سمیرا سمیرا 1403/11/1 دزیره آنه ماری سلینکو 4.2 61 صفحۀ 39 نمیدانستم که آدم حقیقتا میتواند حضور عشق را در خودش حس کند. 0 6 سمیرا 1403/11/1 دزیره آنه ماری سلینکو 4.2 61 صفحۀ 39 0 9 سمیرا 1403/9/12 1984 3.0 0 صفحۀ 80 وقتی پایان کارت مرگ بود، چرا باید اینهمه عذاب را تحمل میکردی؟ 0 4 سمیرا 1403/9/12 1984 3.0 0 صفحۀ 60 احتمال زیادی داشت که تقریبا تمامی کتابهای تاریخ و حتی چیزهایی که بی تردید می پذیرفتی خیالبافی محض باشد. 0 21 سمیرا 1403/9/6 قصههای همیشگی؛ آخرین نبرد کریس کالفر 4.5 13 صفحۀ 292 0 2 سمیرا 1403/9/6 قصههای همیشگی؛ آخرین نبرد کریس کالفر 4.5 13 صفحۀ 285 این فکرها تقصیر دختر نبود. چون هیچکس بهش نگفته بود که اشکالی نداره اشتباه کنه. هیچکس بهش نگفته بود کمک نیاز داشتن هیچ اشکالی نداره. هیچکس نگفته بود طبیعیه هراز گاهی احساس غصه، خشم و درماندگی داشته باشه. همه ی اطرافیانش کمالگرایی اون رو سرسری گرفتن و نفهمیدن چقدر این موضوع داره خفش میکنه. برای اینکه هیچکس به دختر اجازه نداده بود انسان باشه، بخاطر آدم بودن احساس سرخوردگی و شکست میکرد. 0 1 سمیرا 1403/9/6 قصههای همیشگی؛ آخرین نبرد کریس کالفر 4.5 13 صفحۀ 262 هیزم شکن گفت: من همیشه تو خالی بودهام، اما الان برای اولین بار در زندگیم واقعا حس میکنم درونم خالیه. همیشه فکر میکردم یه قلب میتونه این خلا رو پر کنه، ولی دیگه نمیدونم باید چیکار کنم. ترولبلا گفت: میدونی، من کاملا توی قفسهی سینهی تو جا میشم. شاید من اون قلبی هستم که همیشه دنبالش میگشتی. 0 1 سمیرا 1403/9/1 قصههای همیشگی؛ آخرین نبرد کریس کالفر 4.5 13 صفحۀ 91 0 5 سمیرا 1403/8/28 قصههای همیشگی؛ آخرین نبرد کریس کالفر 4.5 13 صفحۀ 58 0 4 سمیرا 1403/8/28 قصههای همیشگی؛ آخرین نبرد کریس کالفر 4.5 13 صفحۀ 42 0 2 سمیرا 1403/8/27 قصههای همیشگی؛ آخرین نبرد کریس کالفر 4.5 13 صفحۀ 13 بچهها رو بیشتر از بزرگسالها دوست دارم. هرچقدر هم که دنیا تغییر کنه، بچه های دنیا عوض نمیشن. همهی بچهها با همون نیاز به عشق، احترام و درک متولد میشن. همگی ترسها، عقاید و علاقه مشترکی دارن. سر همشون درد میکنه برای کنجکاوی و تشنهی دونستن و ماجراجویی هستن. مصیبت زندگی اینه که خیلی زود این چیزهارو از بچهها میدزدن. اگه همون دیدگاههای جدید و خاصمون رو نگه می داشتیم، توی زندگی به چیزهای بزرگی میرسیدیم. فکرش رو بکنین دنیا چقدر جذاب میشد اگه میتونستیم همهچی رو از دریچهی چشم بچهها ببینیم. 0 23 سمیرا 1403/8/27 قصههای همیشگی؛ آخرین نبرد کریس کالفر 4.5 13 صفحۀ 10 بری هیچوقت برای هیچ کاری دیر نمیکرد. هرکاری رو درست به وقتش انجام میداد، حتی مردنش هم از این قاعده مستثنی نبود، ولی ما توی خانوادهمون نمیگیم کسی مرد یا فوت کرد، میگیم به جادو برگشت؛ این اصطلاح برای اون مناسبتره. قبل از اینکه به جادو برگرده، توی تمام سوراخ سنبه های خونه هزارتا یادداشت برام گذاشته بود تا بعد از مرگش اونها رو پیدا کنم. روزی نیست یادداشتی ازش پیدا نکنم که توش بهم یادآوری کرده دارو یا صبحانه بخورم. 0 2 سمیرا 1403/8/25 قصههای همیشگی؛ آخرین نبرد کریس کالفر 4.5 13 صفحۀ 6 0 3 سمیرا 1403/8/24 بازی های میراث جنیفر لین بارنز 4.0 81 صفحۀ 191 میتونی براساس قانون بازی کنی... یا میتونی قانون رو بسازی. 0 5 سمیرا 1403/8/24 بازی های میراث جنیفر لین بارنز 4.0 81 صفحۀ 169 باید دنیارو ببینی تا بتونی تغییرش بدی. 0 1 سمیرا 1403/8/23 قصههای همیشگی؛ سفر به سرزمین سرگردانی کریس کالفر 4.4 8 صفحۀ 376 کانر پرسید: اسمش رو چی میذارین؟ گلدی لاکس با اطمینان گفت: هیرو. اینجوری مهم نیست اهل کجاست، چیکاره میشه، یا پدرو مادرش کی هستن... همیشه قهرمان زندگی خودشه. 0 1 سمیرا 1403/8/13 چهل قانون ملت عشق الیف شفق 3.4 195 صفحۀ 355 زندگی هم مثل شطرنج است و بعضی از حرکات را برای بردن انجام میدهی و بعضی دیگر را فقط بخاطر اینکه حرکتت درست است، پس میبازی. 0 1 سمیرا 1403/8/12 قصههای همیشگی؛ سفر به سرزمین سرگردانی کریس کالفر 4.4 8 صفحۀ 23 تو انتخاب کردی که از دل حوادث غمبار رشد کنی و این کار آدم قدرتمندی رو میطلبه. 0 1 سمیرا 1403/8/2 سووشون سیمین دانشور 4.1 156 صفحۀ 191 کاش دنیا دست زنها بود، زنها که زاییدهاند یعنی خلق کردهاند و قدر مخلوق خودشان را میدانند. قدر تحمل و حوصله و یکنواختی برای خود هیچ کاری نتوانستن را. شاید مردها چون هیچوقت خالق نبودهاند، آنقدر خود را به آب و آتش میزنند تا چیزی بیافرینند. اگر دنیا دست زنها بود، جنگ کجا بود؟ 0 14 سمیرا 1403/7/28 سووشون سیمین دانشور 4.1 156 صفحۀ 62 خدایا، ناشکری نمیکنم اما در این دنیای تو غیر از غصه چیزی نفهمیدم. 2 57