بریدههای کتاب محسن محمودی محسن محمودی 1404/1/14 آنی شرلی در ویندی پاپلرز جلد 4 لوسی مود مونتگمری 4.4 50 صفحۀ 255 ناگهان مردی وارد خانه شد. الیزابت یکلحظه وحشت کرد. آیا او یک کولی بود؟ او تا آن زمان کولی ندیده بود، ولی تصور میکرد آنها شکل دیگری باشند. حتما همینطور بود... ولی الیزابت در یکلحظه احساس کرد دوست داشت توسط این مرد ربوده شود. چشم های فندقی، موهای قهوهای موحدار، چانه مستطیلی و لبخند او به دلش نشسته بود. بله، او داشت لبخند میزد.... 0 2 محسن محمودی 1403/8/22 هزارتوی پن گی یرمو دل تورو 4.2 27 صفحۀ 135 بنا بر تجربه فریرا، لکنت گواه پوستی بسیار نازک بود که نمیتوانست ظلمت دنیا را عقب نگه دارد. آدمهای دلرحم و حساس لکنت پیدا میکردند، همان آدمهایی که دست خودشان نبود و همه چیز را میدیدند و حس میکردند. 0 5 محسن محمودی 1403/5/30 آنی شرلی در ویندی پاپلرز جلد 4 لوسی مود مونتگمری 4.4 50 صفحۀ 20 گیلبرت! تا به حال متوجه شدهای چند نوع سکوت وجود دارد؟ سکوت جنگل... سکوت ساحل... مرغزار... شب... بعد از ظهر تابستانی. و هر یک با دیگری تفاوت دارد، چرا که هرکدام از گونهای متفاوت است و حال و هوای خاص خودش را دارد. مطمئنم اگر نابینا بودم و حتی نمیتوانستم گرما و سرما را حس کنم، باز هم از نوع سکوت اطرافم میفهمیدم، کجایم. 0 39 محسن محمودی 1403/3/8 جمعه را گذاشتم برای خودکشی : پنج تک نگاری درباره ی دیدن و زیستن پیمان هوشمندزاده 3.8 12 صفحۀ 96 فاصله حضور و عدم حضور زنان در عکس زمین تا آسمان است. مردها در عکس نمایندهی انسان هستند اما زنان چیزی علاوه دارند. چیزی علاوهبر انسان. اگر مردی را در حال شلیک کردن ببینیم چیز غریبی ندیدهایم، ولی اگر زنی اسلحه به دست باشد عجیب است. چرا که زنها همیشه فرق میکنند. چرا که زنها همیشه چیزی علاوه دارند. چیزی علاوهبر انسان بودنشان. زنها نشان زیبایی هستند، نشان مهر، نشان زایش. 0 24 محسن محمودی 1403/2/26 Harry Potter and the prisoner of Azkaban 4.6 1 صفحۀ 383 You think the dead we have loved ever truly leave us? you think that we don't recall them more clearly than ever in times of great trouble? your father is alive in you, Harry, and shows himself most plainly when you have need of him. 3 9 محسن محمودی 1403/2/17 توتو چان: دخترکی آن سوی پنجره تتسوکو کورویاناگی 4.1 41 صفحۀ 11 اقای کوبایاشی اعتقاد داشت همۀ کودکان ذاتا با طبیعت و سرشت خوبی بهدنبا میآیند؛ ولی محیط و تأثیر رفتار غلط بزرگسالان به آنان آسیب میرساند. هدف او آن بود که «طبیعت خوب» کودکان را آشکار ساخته و آن را بهبود و تکامل بخشد؛ تا به این ترتیب کودکان مردمانی باشخصیت بار بیایند. 0 47 محسن محمودی 1403/1/14 قیدار رضا امیرخانی 4.1 132 صفحۀ 293 - تو میخواهی دکتر بشوی یا مهندس؟! هان؟! - فقط، یا مهندس یا دکتر؟ - یا راننده، یا مکانیک، یا… هرچیزی که خودت دوست داری… - عمو! من نه دکتر میشوم، نه مهندس، نه راننده، نه خلبان… من میخواهم قیدار بشوم! 3 18 محسن محمودی 1402/12/27 قیدار رضا امیرخانی 4.1 132 صفحۀ 154 … حرف از طلاق نیست، حرف از وصال است. نوحِ نبی نجار بود، کشتی هم ساخت، اما کارش با آدم بود. داوودِ نبی، آهنگر بود، زره هم ساخت،اما کارش با آدم بود. رسولِ خاتم، صلوات حضرتِ حق بر او باد، کارواندار بود و بازرگان، اما کارش با آدم بود… قِیدار، قِیداریش را بکند... 0 17 محسن محمودی 1402/9/25 آنی شرلی در جزیره جلد 3 لوسی مود مونتگمری 4.6 55 صفحۀ 45 گیلبرت نمیتوانست بین غم و مخلوقی سرزنده و با نشاط که کنارش ایستاده بود، ارتباطی برقرار کند. اما خبر نداشت کسانی که میتوانند تا اوج شادی ها پرواز کنند، ممکن است در عمق غم ها هم غوطهور شوند و طبعی که از خوشی ها نهایت لذت را میبرد، در مقابل سختی ها بیش از همه میرنجد. آنی گفت :«ولی حتما پیش میآید. الان زندگی مثل فنجانی پر از خوشی است که به لب هایم نزدیک کردهام، ولی حتما کمی تلخی هم دارد... همهی فنجان ها همینطورند. این تلخی یک روز زیر زبان من هم میآید. فقط امیدوارم موقع چشیدنش مقاومت و شجاعت داشته باشم.» 0 27 محسن محمودی 1402/7/19 ابن مشغله نادر ابراهیمی 4.2 102 صفحۀ 66 ما میکوشیدیم که خسته نشویم، و همین کوشش دائمی خسته و خستهترمان میکرد. با این همه میگفتیم: «وضع، بالاخره رو به راه میشود» ... ... عادت کرده بودیم که خواب و رویا را جزئی از واقعیت بدانیم؛ واقعیتی که اگر متعلق به امروز نبود، در فردا جای استوار و محکمی داشت. میگفتیم : «خیلی ها، زندگی بسیار بدتری دارند. آنطور که با زندگی ما قابل مقایسه نیست.» و این حرف به ما اعتماد به نفسی آمیخته به اندوه و رنج میبخشید. 1 29 محسن محمودی 1402/7/17 ابن مشغله نادر ابراهیمی 4.2 102 صفحۀ 53 قلب، خاک خوبی دارد. در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس میدهد. اگر ذره ای نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد. و اگر دانهیی از محبت نشاندی، خرمن ها بر خواهی داشت... ابن مشغله در آن شهر آرام و در آن یک سال آرام، کوشید که خاک قلب را به دانه های خوب معتاد کند. 0 14 محسن محمودی 1402/7/10 Harry Potter and the Philosopher’s Stone جلد 1 جی. کی. رولینگ 4.6 166 صفحۀ 221 Dumbeldore to Harry about the Mirror of Erised this mirror will give us neither knowledge or truth. Men have wasted away before it, entranced by what they have seen, or been driven mad, not knowing if what it shows is real or even possible. 0 13 محسن محمودی 1402/6/29 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 108 صفحۀ 27 شهر، آواز نیست که رهگذری به یاد بیاورد، بخواند و بعد فراموش کند. هیچکس شهری را بی دلیل نفرین نخواهد کرد. هیچکس را نخواهی یافت که راست بگوید که شهرم را نمیشناسم. انسان خاک را تقدیس میکند. انسان در خاک میرویَد چون گیاه و در خاک میمیرد. هلیا! تو مرا از من جُدا کردی. تو مرا از روییدن بازداشتی. تو هرگز نخواهی دانست که یک مردْ در امتدادِ یازده سال راندگی چگونه باطل خواهد شد. حالیا تو با درختِ ریشه سوختهیی که به باغ خویش باز میگردد چه میتوانی گفت؟ 2 21
بریدههای کتاب محسن محمودی محسن محمودی 1404/1/14 آنی شرلی در ویندی پاپلرز جلد 4 لوسی مود مونتگمری 4.4 50 صفحۀ 255 ناگهان مردی وارد خانه شد. الیزابت یکلحظه وحشت کرد. آیا او یک کولی بود؟ او تا آن زمان کولی ندیده بود، ولی تصور میکرد آنها شکل دیگری باشند. حتما همینطور بود... ولی الیزابت در یکلحظه احساس کرد دوست داشت توسط این مرد ربوده شود. چشم های فندقی، موهای قهوهای موحدار، چانه مستطیلی و لبخند او به دلش نشسته بود. بله، او داشت لبخند میزد.... 0 2 محسن محمودی 1403/8/22 هزارتوی پن گی یرمو دل تورو 4.2 27 صفحۀ 135 بنا بر تجربه فریرا، لکنت گواه پوستی بسیار نازک بود که نمیتوانست ظلمت دنیا را عقب نگه دارد. آدمهای دلرحم و حساس لکنت پیدا میکردند، همان آدمهایی که دست خودشان نبود و همه چیز را میدیدند و حس میکردند. 0 5 محسن محمودی 1403/5/30 آنی شرلی در ویندی پاپلرز جلد 4 لوسی مود مونتگمری 4.4 50 صفحۀ 20 گیلبرت! تا به حال متوجه شدهای چند نوع سکوت وجود دارد؟ سکوت جنگل... سکوت ساحل... مرغزار... شب... بعد از ظهر تابستانی. و هر یک با دیگری تفاوت دارد، چرا که هرکدام از گونهای متفاوت است و حال و هوای خاص خودش را دارد. مطمئنم اگر نابینا بودم و حتی نمیتوانستم گرما و سرما را حس کنم، باز هم از نوع سکوت اطرافم میفهمیدم، کجایم. 0 39 محسن محمودی 1403/3/8 جمعه را گذاشتم برای خودکشی : پنج تک نگاری درباره ی دیدن و زیستن پیمان هوشمندزاده 3.8 12 صفحۀ 96 فاصله حضور و عدم حضور زنان در عکس زمین تا آسمان است. مردها در عکس نمایندهی انسان هستند اما زنان چیزی علاوه دارند. چیزی علاوهبر انسان. اگر مردی را در حال شلیک کردن ببینیم چیز غریبی ندیدهایم، ولی اگر زنی اسلحه به دست باشد عجیب است. چرا که زنها همیشه فرق میکنند. چرا که زنها همیشه چیزی علاوه دارند. چیزی علاوهبر انسان بودنشان. زنها نشان زیبایی هستند، نشان مهر، نشان زایش. 0 24 محسن محمودی 1403/2/26 Harry Potter and the prisoner of Azkaban 4.6 1 صفحۀ 383 You think the dead we have loved ever truly leave us? you think that we don't recall them more clearly than ever in times of great trouble? your father is alive in you, Harry, and shows himself most plainly when you have need of him. 3 9 محسن محمودی 1403/2/17 توتو چان: دخترکی آن سوی پنجره تتسوکو کورویاناگی 4.1 41 صفحۀ 11 اقای کوبایاشی اعتقاد داشت همۀ کودکان ذاتا با طبیعت و سرشت خوبی بهدنبا میآیند؛ ولی محیط و تأثیر رفتار غلط بزرگسالان به آنان آسیب میرساند. هدف او آن بود که «طبیعت خوب» کودکان را آشکار ساخته و آن را بهبود و تکامل بخشد؛ تا به این ترتیب کودکان مردمانی باشخصیت بار بیایند. 0 47 محسن محمودی 1403/1/14 قیدار رضا امیرخانی 4.1 132 صفحۀ 293 - تو میخواهی دکتر بشوی یا مهندس؟! هان؟! - فقط، یا مهندس یا دکتر؟ - یا راننده، یا مکانیک، یا… هرچیزی که خودت دوست داری… - عمو! من نه دکتر میشوم، نه مهندس، نه راننده، نه خلبان… من میخواهم قیدار بشوم! 3 18 محسن محمودی 1402/12/27 قیدار رضا امیرخانی 4.1 132 صفحۀ 154 … حرف از طلاق نیست، حرف از وصال است. نوحِ نبی نجار بود، کشتی هم ساخت، اما کارش با آدم بود. داوودِ نبی، آهنگر بود، زره هم ساخت،اما کارش با آدم بود. رسولِ خاتم، صلوات حضرتِ حق بر او باد، کارواندار بود و بازرگان، اما کارش با آدم بود… قِیدار، قِیداریش را بکند... 0 17 محسن محمودی 1402/9/25 آنی شرلی در جزیره جلد 3 لوسی مود مونتگمری 4.6 55 صفحۀ 45 گیلبرت نمیتوانست بین غم و مخلوقی سرزنده و با نشاط که کنارش ایستاده بود، ارتباطی برقرار کند. اما خبر نداشت کسانی که میتوانند تا اوج شادی ها پرواز کنند، ممکن است در عمق غم ها هم غوطهور شوند و طبعی که از خوشی ها نهایت لذت را میبرد، در مقابل سختی ها بیش از همه میرنجد. آنی گفت :«ولی حتما پیش میآید. الان زندگی مثل فنجانی پر از خوشی است که به لب هایم نزدیک کردهام، ولی حتما کمی تلخی هم دارد... همهی فنجان ها همینطورند. این تلخی یک روز زیر زبان من هم میآید. فقط امیدوارم موقع چشیدنش مقاومت و شجاعت داشته باشم.» 0 27 محسن محمودی 1402/7/19 ابن مشغله نادر ابراهیمی 4.2 102 صفحۀ 66 ما میکوشیدیم که خسته نشویم، و همین کوشش دائمی خسته و خستهترمان میکرد. با این همه میگفتیم: «وضع، بالاخره رو به راه میشود» ... ... عادت کرده بودیم که خواب و رویا را جزئی از واقعیت بدانیم؛ واقعیتی که اگر متعلق به امروز نبود، در فردا جای استوار و محکمی داشت. میگفتیم : «خیلی ها، زندگی بسیار بدتری دارند. آنطور که با زندگی ما قابل مقایسه نیست.» و این حرف به ما اعتماد به نفسی آمیخته به اندوه و رنج میبخشید. 1 29 محسن محمودی 1402/7/17 ابن مشغله نادر ابراهیمی 4.2 102 صفحۀ 53 قلب، خاک خوبی دارد. در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس میدهد. اگر ذره ای نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد. و اگر دانهیی از محبت نشاندی، خرمن ها بر خواهی داشت... ابن مشغله در آن شهر آرام و در آن یک سال آرام، کوشید که خاک قلب را به دانه های خوب معتاد کند. 0 14 محسن محمودی 1402/7/10 Harry Potter and the Philosopher’s Stone جلد 1 جی. کی. رولینگ 4.6 166 صفحۀ 221 Dumbeldore to Harry about the Mirror of Erised this mirror will give us neither knowledge or truth. Men have wasted away before it, entranced by what they have seen, or been driven mad, not knowing if what it shows is real or even possible. 0 13 محسن محمودی 1402/6/29 بار دیگر شهری که دوست می داشتم نادر ابراهیمی 3.7 108 صفحۀ 27 شهر، آواز نیست که رهگذری به یاد بیاورد، بخواند و بعد فراموش کند. هیچکس شهری را بی دلیل نفرین نخواهد کرد. هیچکس را نخواهی یافت که راست بگوید که شهرم را نمیشناسم. انسان خاک را تقدیس میکند. انسان در خاک میرویَد چون گیاه و در خاک میمیرد. هلیا! تو مرا از من جُدا کردی. تو مرا از روییدن بازداشتی. تو هرگز نخواهی دانست که یک مردْ در امتدادِ یازده سال راندگی چگونه باطل خواهد شد. حالیا تو با درختِ ریشه سوختهیی که به باغ خویش باز میگردد چه میتوانی گفت؟ 2 21