بریدههای کتاب مبین محمدی مبین محمدی 6 روز پیش رنج دلدادگی تئودور فونتانه 2.5 1 صفحۀ 55 «حرفم را باور کن، هیچکس به خاطر عشق نمی میرد، حتی اگر آن عشق به جای بدی کشیده شده باشد. اما اگر اینجا بنشیند...» سپس اشاره به قلبش کرد، «آنوقت اهمیت پیدا خواهد کرد، آن وقت به چیزی چندش آور تبدیل خواهد شد.» 0 1 مبین محمدی 6 روز پیش آقایی از سان فرانسیسکو ایوان الکسی یویچ بونین 3.5 1 صفحۀ 171 3 2 مبین محمدی 7 روز پیش هلنا ماشادو د آسیس 3.3 2 صفحۀ 60 باورکردنی نیست که یک دوست سالهای طولانی در یک دقیقه چشمانش را روی عدالت ببندد و یا بخواهد غرق در بیعدالتی شود. 3 5 مبین محمدی 1404/3/31 به وقت عشق و مرگ اریش ماریا رمارک 4.3 1 صفحۀ 55 الیزابت گفت: «رندگی خوب میشه. قشنگ میشه. چه بدعادت شدیم ما. چقدر! برای همینه که هنوز کلی راه داریم که با هم بریم. چیزهایی که برای مردم دیگهی دنیا عادیه، برای ما رؤیاست. حتی این هوایی که دیگه بوی تف سوخته نمیده. با شامی که بوی گند جیرهی کوپنی نداره. مغازههایی که جنس دارند که میتونی بخری. شهرهای سالم بمبنزده. یا همین که برای حرفزدن لازم نباشه اول اطرافت رو نگاه کنی. که دیگه ترس نباشه. البته که میمونه ولی ذره ذره آب میشه و به جایی میرسیم که حتی گاهی ترسیدن مایهی دلخوشی باشه. که آدم ازش کیف هم بکنه. باورت میشه که بشه؟» پ.ن: واقعا برای من انتخاب بریدهای از این کتاب کار دشواری بوده ولی احساس کردم که این بخش میتونه حسوحال همه ما رو در این روزها بیان کنه نه فقط بخشی که با عدهای خاص همزادپنداری کنه سپاس🙏 2 3 مبین محمدی 1404/3/30 استونر جان ویلیامز 4.3 21 صفحۀ 60 باید به یاد داشته باشید چه هستید و انتخاب کردهاید چه بشوید، و بدانید اهمیت آنچه را انجام میدهید چیست. نسل انسان پارهای جنگها، شکستها و پیروزیها دارد که نظامی نیست و آنها را در کتابهای تاریخ نمینویسند. وقتی تلاش میکنید تصمیم بگیرید این را به یاد داشته باشید. 2 2 مبین محمدی 1404/3/30 خیابان کاتالین ماگدا سابو 3.8 26 صفحۀ 55 تصور نمیکردم که در این دنیا کسی باشد که بتواند بدون توجه و علاقهی دیگران دوام بیاورد. 2 4 مبین محمدی 1404/3/30 سوی دیگر آلفرد کوبین 4.0 3 صفحۀ 60 ناگهان وحشتزده دیدم «من» از بیشمار «من»های دیگر تشکیل شده است؛ «من»هایی که هر لحظه یکی پشت دیگری کمین کرده بود. هر یک از «من»های بعدی بزرگتر و تودارتر به نظر میرسید. آخرینها از محدودهی درک من بیرون میزدند و در سایه فرو میرفتند. هر یک از این «من»ها طرز تلقی خود را داشت. از دیدگاه زندگی جسمانی٬ استنباط مرگ به عنوان نقطهی پایان درست بود اما در مرحلهی بالاتر از شناخت٬ آدمها اصلا وجود نداشتند؛ در نتیجه نمیتوانست چیزی به پایان برسد. آدمیزاد به عنوان فرد از میان میرود و دیگر به فردیت نیازی نیست. 2 28 مبین محمدی 1404/3/30 همنوایی در پاییز باربارا پیم 2.5 5 صفحۀ 55 هر کاری رو که دلت نمیخواد انجام نده، یا اجازه نده که هر کسی بهت بگه باید چیکار کنی، خودت تصمیم بگیر هر چی باشه زندگی خودته. 2 4 مبین محمدی 1404/3/30 لبه ی تیغ ویلیام سامرست موام 4.0 31 صفحۀ 60 شعورش به او اطمینان میداد که اگر کسی میخواهد در این دنیا به جایی برسد،باید به قواعد آن پایبند باشد.اگر خلاف جریان شنا کنی،عاقبتی جز بی ثباتی نخواهی داشت. 2 14 مبین محمدی 1404/3/30 مرگ به وقت بهار مرسه رودوردا 3.4 39 صفحۀ 55 همه چیز مثله قبل بود: نه برگ ها تغییری کرده بودند، نه درختان و نه پروانه ها و نه این حس که زمان درون سایه ها مرده. ولی دیگر هیچ چیز مثل قبل نبود. 2 5 مبین محمدی 1404/3/30 کمدی الهی (دوزخ برزخ بهشت) (3 جلدی با قاب) دانته آلیگری 5.0 1 صفحۀ 50 گفتم ای خورشیدی که بر همه ی دیدگان تیره و تار، به روشنی می تابی! درخشش تو چنان لذتی به من داد، که احساس می کنم از تاریکی نیز، باید همچون نور، سپاسگزار باشم. پ.ن: متن بالا از کتاب دوزخ کمدی الهی بود 2 5
بریدههای کتاب مبین محمدی مبین محمدی 6 روز پیش رنج دلدادگی تئودور فونتانه 2.5 1 صفحۀ 55 «حرفم را باور کن، هیچکس به خاطر عشق نمی میرد، حتی اگر آن عشق به جای بدی کشیده شده باشد. اما اگر اینجا بنشیند...» سپس اشاره به قلبش کرد، «آنوقت اهمیت پیدا خواهد کرد، آن وقت به چیزی چندش آور تبدیل خواهد شد.» 0 1 مبین محمدی 6 روز پیش آقایی از سان فرانسیسکو ایوان الکسی یویچ بونین 3.5 1 صفحۀ 171 3 2 مبین محمدی 7 روز پیش هلنا ماشادو د آسیس 3.3 2 صفحۀ 60 باورکردنی نیست که یک دوست سالهای طولانی در یک دقیقه چشمانش را روی عدالت ببندد و یا بخواهد غرق در بیعدالتی شود. 3 5 مبین محمدی 1404/3/31 به وقت عشق و مرگ اریش ماریا رمارک 4.3 1 صفحۀ 55 الیزابت گفت: «رندگی خوب میشه. قشنگ میشه. چه بدعادت شدیم ما. چقدر! برای همینه که هنوز کلی راه داریم که با هم بریم. چیزهایی که برای مردم دیگهی دنیا عادیه، برای ما رؤیاست. حتی این هوایی که دیگه بوی تف سوخته نمیده. با شامی که بوی گند جیرهی کوپنی نداره. مغازههایی که جنس دارند که میتونی بخری. شهرهای سالم بمبنزده. یا همین که برای حرفزدن لازم نباشه اول اطرافت رو نگاه کنی. که دیگه ترس نباشه. البته که میمونه ولی ذره ذره آب میشه و به جایی میرسیم که حتی گاهی ترسیدن مایهی دلخوشی باشه. که آدم ازش کیف هم بکنه. باورت میشه که بشه؟» پ.ن: واقعا برای من انتخاب بریدهای از این کتاب کار دشواری بوده ولی احساس کردم که این بخش میتونه حسوحال همه ما رو در این روزها بیان کنه نه فقط بخشی که با عدهای خاص همزادپنداری کنه سپاس🙏 2 3 مبین محمدی 1404/3/30 استونر جان ویلیامز 4.3 21 صفحۀ 60 باید به یاد داشته باشید چه هستید و انتخاب کردهاید چه بشوید، و بدانید اهمیت آنچه را انجام میدهید چیست. نسل انسان پارهای جنگها، شکستها و پیروزیها دارد که نظامی نیست و آنها را در کتابهای تاریخ نمینویسند. وقتی تلاش میکنید تصمیم بگیرید این را به یاد داشته باشید. 2 2 مبین محمدی 1404/3/30 خیابان کاتالین ماگدا سابو 3.8 26 صفحۀ 55 تصور نمیکردم که در این دنیا کسی باشد که بتواند بدون توجه و علاقهی دیگران دوام بیاورد. 2 4 مبین محمدی 1404/3/30 سوی دیگر آلفرد کوبین 4.0 3 صفحۀ 60 ناگهان وحشتزده دیدم «من» از بیشمار «من»های دیگر تشکیل شده است؛ «من»هایی که هر لحظه یکی پشت دیگری کمین کرده بود. هر یک از «من»های بعدی بزرگتر و تودارتر به نظر میرسید. آخرینها از محدودهی درک من بیرون میزدند و در سایه فرو میرفتند. هر یک از این «من»ها طرز تلقی خود را داشت. از دیدگاه زندگی جسمانی٬ استنباط مرگ به عنوان نقطهی پایان درست بود اما در مرحلهی بالاتر از شناخت٬ آدمها اصلا وجود نداشتند؛ در نتیجه نمیتوانست چیزی به پایان برسد. آدمیزاد به عنوان فرد از میان میرود و دیگر به فردیت نیازی نیست. 2 28 مبین محمدی 1404/3/30 همنوایی در پاییز باربارا پیم 2.5 5 صفحۀ 55 هر کاری رو که دلت نمیخواد انجام نده، یا اجازه نده که هر کسی بهت بگه باید چیکار کنی، خودت تصمیم بگیر هر چی باشه زندگی خودته. 2 4 مبین محمدی 1404/3/30 لبه ی تیغ ویلیام سامرست موام 4.0 31 صفحۀ 60 شعورش به او اطمینان میداد که اگر کسی میخواهد در این دنیا به جایی برسد،باید به قواعد آن پایبند باشد.اگر خلاف جریان شنا کنی،عاقبتی جز بی ثباتی نخواهی داشت. 2 14 مبین محمدی 1404/3/30 مرگ به وقت بهار مرسه رودوردا 3.4 39 صفحۀ 55 همه چیز مثله قبل بود: نه برگ ها تغییری کرده بودند، نه درختان و نه پروانه ها و نه این حس که زمان درون سایه ها مرده. ولی دیگر هیچ چیز مثل قبل نبود. 2 5 مبین محمدی 1404/3/30 کمدی الهی (دوزخ برزخ بهشت) (3 جلدی با قاب) دانته آلیگری 5.0 1 صفحۀ 50 گفتم ای خورشیدی که بر همه ی دیدگان تیره و تار، به روشنی می تابی! درخشش تو چنان لذتی به من داد، که احساس می کنم از تاریکی نیز، باید همچون نور، سپاسگزار باشم. پ.ن: متن بالا از کتاب دوزخ کمدی الهی بود 2 5