بریدهای از کتاب گل قرمز اثر فسی والود گارشین
1404/4/30
صفحۀ 121
نوشت با آرامش میمیرد چرا که هیچ آرزویی ندارد و زندگی هم سراسر دروغ است. آدمهایی که دوست می داشته - البته اگر واقعاً کسی را دوست میداشته و تظاهر نمیکرده - نمی توانند زندگی اش را نجات دهند چون حناشان دیگر رنگی ندارد نه این که رنگی نداشته باشد رنگ نداشتن دیگر چیست؛ بلکه فقط برای او بی اهمیت شده اند و او یکباره این را فهمیده است. دستشان براش رو شده، دست خودش را هم خوانده و فهمیده که در او هم جز دروغ چیزی نبوده و نیست. نوشت که اگر کاری در زندگیاش انجام داده از سر خیر خواهی نبوده و به خاطر شهرت پرستی بوده. نوشت از رفتارهای زشت و شرارت بار برای این امتناع نکرده که توانایی شر بودن نداشته، بلکه به خاطر ترس خفت بارش از مردم بوده که بدجنسی نکرده. نوشت با همه اینها خود را بدتر از شمایی که تا آخرین روز عمرتان دروغ را ادامه میدهید نمیداند و هیچ هم طلب بخشش نمیکند بلکه با حقیر شمردن دیگران درست به اندازه تحقیر خودش میمیرد. نامه را عبارتی سنگدلانه و بی رحمانه تمام می کرد: خداحافظ آدمها! خدا حافظ، میمونهای اطواری تشنه به خون.
نوشت با آرامش میمیرد چرا که هیچ آرزویی ندارد و زندگی هم سراسر دروغ است. آدمهایی که دوست می داشته - البته اگر واقعاً کسی را دوست میداشته و تظاهر نمیکرده - نمی توانند زندگی اش را نجات دهند چون حناشان دیگر رنگی ندارد نه این که رنگی نداشته باشد رنگ نداشتن دیگر چیست؛ بلکه فقط برای او بی اهمیت شده اند و او یکباره این را فهمیده است. دستشان براش رو شده، دست خودش را هم خوانده و فهمیده که در او هم جز دروغ چیزی نبوده و نیست. نوشت که اگر کاری در زندگیاش انجام داده از سر خیر خواهی نبوده و به خاطر شهرت پرستی بوده. نوشت از رفتارهای زشت و شرارت بار برای این امتناع نکرده که توانایی شر بودن نداشته، بلکه به خاطر ترس خفت بارش از مردم بوده که بدجنسی نکرده. نوشت با همه اینها خود را بدتر از شمایی که تا آخرین روز عمرتان دروغ را ادامه میدهید نمیداند و هیچ هم طلب بخشش نمیکند بلکه با حقیر شمردن دیگران درست به اندازه تحقیر خودش میمیرد. نامه را عبارتی سنگدلانه و بی رحمانه تمام می کرد: خداحافظ آدمها! خدا حافظ، میمونهای اطواری تشنه به خون.
مبین محمدی
1404/4/30
0