بریدهای از کتاب سوی دیگر اثر آلفرد کوبین
1404/3/30
صفحۀ 60
ناگهان وحشتزده دیدم «من» از بیشمار «من»های دیگر تشکیل شده است؛ «من»هایی که هر لحظه یکی پشت دیگری کمین کرده بود. هر یک از «من»های بعدی بزرگتر و تودارتر به نظر میرسید. آخرینها از محدودهی درک من بیرون میزدند و در سایه فرو میرفتند. هر یک از این «من»ها طرز تلقی خود را داشت. از دیدگاه زندگی جسمانی٬ استنباط مرگ به عنوان نقطهی پایان درست بود اما در مرحلهی بالاتر از شناخت٬ آدمها اصلا وجود نداشتند؛ در نتیجه نمیتوانست چیزی به پایان برسد. آدمیزاد به عنوان فرد از میان میرود و دیگر به فردیت نیازی نیست.
ناگهان وحشتزده دیدم «من» از بیشمار «من»های دیگر تشکیل شده است؛ «من»هایی که هر لحظه یکی پشت دیگری کمین کرده بود. هر یک از «من»های بعدی بزرگتر و تودارتر به نظر میرسید. آخرینها از محدودهی درک من بیرون میزدند و در سایه فرو میرفتند. هر یک از این «من»ها طرز تلقی خود را داشت. از دیدگاه زندگی جسمانی٬ استنباط مرگ به عنوان نقطهی پایان درست بود اما در مرحلهی بالاتر از شناخت٬ آدمها اصلا وجود نداشتند؛ در نتیجه نمیتوانست چیزی به پایان برسد. آدمیزاد به عنوان فرد از میان میرود و دیگر به فردیت نیازی نیست.
نظرات
1404/3/31
از جمله "اصلا آدم ها وجود نداشتند" میشه به این استنباط رسید که گاهی لازمه از محدودهای که داخلش هستیم پا رو فراتر بذاریم و کمی از موضوعی که بیش از حد خودمون رو درگیرش کردیم فاصله بگیریم و از جنبهی دیگری نگاهش کنیم. اینجوری میشه به نگاه درست تری رسید. و باید به این نکته اشاره بکنم که همونطور که در یادداشت هاتون اشاره کردید این کتاب فضای خاصی رو به خواننده القا میکنه.
1
مبین محمدی
1404/3/31
0