بریده‌ای از کتاب مجمع الجزایر گولاگ اثر الکساندر سولژنیتسن

بریدۀ کتاب

صفحۀ 130

در بازجویی‌ها، ضرب و شتم نبود که می‌شکستت، بلکه تحقیر بود. بازجو تو را به چشم کرمی حقیر می‌دید، و با هر کلمه‌اش، تو را به لجن می‌کشید. «تو هیچی نیستی، جز خیانتکار!» و تو، در آن سلول سرد و تاریک، با بدنی که از ترس می‌لرزید، کم‌کم باور می‌کردی که واقعاً هیچی نیستی. ساعت‌ها، روزها، گاه هفته‌ها در آن فضای تنگ و بی‌روح، زیر نور لامپ بی‌رحم، بازجو با کلماتش تو را تکه‌تکه می‌کرد. نه فقط جسمت، که روحت را هم می‌خواستند خرد کنند. می‌گفتند: «تو نه دوست داری، نه خانواده، نه وطن. تو فقط یک خائن بی‌ارزشی!» و در آن سکوت سنگین، جایی که حتی صدای خودت را نمی‌شنیدی، این کلمات مثل زهر در وجودت نفوذ می‌کرد. بسیاری نمی‌توانستند مقاومت کنند؛ نه به خاطر درد جسمانی، بلکه به خاطر این تحقیر بی‌امان که تو را از انسانیتت خالی می‌کرد.

در بازجویی‌ها، ضرب و شتم نبود که می‌شکستت، بلکه تحقیر بود. بازجو تو را به چشم کرمی حقیر می‌دید، و با هر کلمه‌اش، تو را به لجن می‌کشید. «تو هیچی نیستی، جز خیانتکار!» و تو، در آن سلول سرد و تاریک، با بدنی که از ترس می‌لرزید، کم‌کم باور می‌کردی که واقعاً هیچی نیستی. ساعت‌ها، روزها، گاه هفته‌ها در آن فضای تنگ و بی‌روح، زیر نور لامپ بی‌رحم، بازجو با کلماتش تو را تکه‌تکه می‌کرد. نه فقط جسمت، که روحت را هم می‌خواستند خرد کنند. می‌گفتند: «تو نه دوست داری، نه خانواده، نه وطن. تو فقط یک خائن بی‌ارزشی!» و در آن سکوت سنگین، جایی که حتی صدای خودت را نمی‌شنیدی، این کلمات مثل زهر در وجودت نفوذ می‌کرد. بسیاری نمی‌توانستند مقاومت کنند؛ نه به خاطر درد جسمانی، بلکه به خاطر این تحقیر بی‌امان که تو را از انسانیتت خالی می‌کرد.

64

9

(0/1000)

نظرات

واقعا تحقیر بدترین شکنجه‌س🥺🥺
1

1

کاملا درسته، خیلی وقتا زخم‌های جسمی با گذر زمان ترمیم می‌شن، ولی تحقیر، خرد شدن روح و گرفتن کرامت انسانی مثل زخمیه که هیچ‌وقت کامل بسته نمی‌شه. به همین خاطره که خود سولژنیتسین هم بارها روی این بخش از رنج زندانی‌ها تأکید کرده. 

2