معرفی کتاب زندگانی و عقاید آقای تریسترام شندی اثر لارنس استرن مترجم ابراهیم یونسی

زندگانی و عقاید آقای تریسترام شندی

زندگانی و عقاید آقای تریسترام شندی

لارنس استرن و 1 نفر دیگر
4.5
4 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

9

خواهم خواند

46

ناشر
نگاه
شابک
9789643515515
تعداد صفحات
676
تاریخ انتشار
1399/8/28

توضیحات

        
«تریسترام شندی» از داستان های زیبا و شاخص طنز در ادبیات جهان محسوب می شود. لارنس استرن، روحانی و نویسنده انگلیسی در سال 1713 میلادی در ایرلند متولد شد و در چهل سالگی این رمان را نوشت و درباره اش گفته: اگر این کتاب را علیه چیزی نوشته باشم، علیه افسردگی نوشته ام...عنوان کامل رمان استرن «زندگی و عقاید تریسترام شندی» به ظاهر حکایت از آن دارد که او نیز همچون نویسندگان هم عصر خود قالبی آشنا را برای روایت داستانی زندگینامه ای اختیار کرده؛ اما تجربه خواندن این رمان نشان می دهد استرن در واقع آن قالب مالوف را شکسته وطرحی نو در انداخته است. روایتگری رمان را شخصیت اصلی (تریسترام شندی) برعهده دارد، اما او بیش از اینکه خود را معرفی کند و داستان زندگی خویش را بازگوید، شخصیت های دیگر را به ما می شناساند و رویدادهای مربوط به زندگی آن ها را روایت می کند... .لارنس استرن، روحانى و مصنّف انگلیسى در 24 نوامبر 1713 در کلونمل  ایرلند تولد یافت. حدود چهل سال بعد که تریسترام شندى را نوشت با شادمانى از زندگانى پادگانى و گفت وگوهاى روزهاى کودکى خود یاد مى کرد. پدرش، راجر استرن، که افسریار بود، خانواده را از این قرارگاه به آن قرارگاه مى برد. وى بعدها استرن را در نزدیک هالیفاکس به مدرسه گذاشت. استرن در 1733 با یارى پسرعمّش، ریچارد استرن، وارد کالج عیسى در کیمبریج شد. سال هاى تحصیل در کالج درخشندگى چندانى نداشتند. در 1737 به اخذ درجه لیسانس توفیق یافت، و در همان سال به سمت شمّاس به خدمت کلیسا درآمد؛ در 1738 کشیش شد و در 1740 گواهینامه فوق لیسانس گرفت. در 1738با یارى عمویش، جیکس استرن، که از روحانیان برجسته و متشخص اسقف نشین یورک بود، مسئولیت کلیسایى در نزدیک یورک را بر عهده گرفت. سه سال پس از آن با الیزابت لوملى ازدواج کرد. از این ازدواج در 1747 دخترى نتیجه شد به نام لیدیا، که بعدها نامه هاى پدر را تصحیح و منتشر کرد. زندگى داخلى استرن به علت زودخشمى زن و شوهر گاه دستخوش آشوب بود، و در سال هاى بعد به سبب آشفتگى دماغى خانم استرن، و لاس زنى هاى استرن با زنان دیگر این ناسازگارى شدت بیشترى گرفت. مزید بر این، توقّع مادّى خواهر و مادرِ بیوه او بود که مدام در فشارش مى گذاشت. سلامتش در اثر خون ریزى ریه، که سابقه آن به سال هاى تحصیل در دانشکده بازمى گشت مختل شد، و بنیه اش سخت تحلیل رفت.
      

لیست‌های مرتبط به زندگانی و عقاید آقای تریسترام شندی

نمایش همه

یادداشت‌ها

داستان ــ
          داستان ــ بازی

اگر کمی از این متن فاصله بگیرید و کل آن‌را نگاه کنید احتمالاً قسمتی از آن نظرتان را جلب خواهد کرد. به آن‌جا بروید. یک داستان جذاب و یک حقیقت آن‌جا نهفته است…
بازگشتید؟ یک پرسش: شما در این چند لحظه درون متن بودید یا بیرون آن؟ خواننده بودید یا نویسنده؟ متن پیش از حضور شما نوشته شده یا در هنگام حضور شما؟ یک متن چگونه می‌تواند با خواننده‌اش حرف بزند؟ کل این‌ها آزاردهنده است؟ موافقم. شما کتاب را باز کرده‌اید که داستانی جذاب بخوانید. آن هم نه هر کتابی. چنین بازی‌هایی را شاید در یک معرفی کتاب معمولی که زور می‌زند خلاقانه باشد، بتوان تحمل کرد اما قطعاً برای یک رمان بسیار معروف، رمانی که بیشتر از تعداد کلماتش مورد ارجاع منتقدان و نویسندگان قرار گرفته، غیرقابل‌تحمل است. کتاب را برمی‌دارید که داستانی زیبا و تکان‌دهنده بخوانید یک‌مرتبه می‌بینید پر است از این بازی‌های عجیب و غریب. مثلاً یک جا راوی با شما دعوا راه می‌اندازد که فلان صفحه را خوب نخوانده‌اید. اگر خوب خوانده بودید این مطلب یادتان بود. شما به آن صفحه می‌روید و می‌بینید که راوی واقعاً درست می‌گوید و شما این صفحه را دقیق نخوانده‌اید. از داستان هم خبری هست؟ آن‌گونه که شما انتظار دارید خیر.
این دیگر چه داستانی است؟ چرا کسی باید به خود زحمت بدهد و پا روی تمام قواعد و معیارهای داستان‌نویسی بشر بگذارد تا چنین چیز عجیبی را روایت کند؟ بیشتر شبیه یک دعوت است تا یک داستان. کسی شما را دعوت می‌کند تا به جایی بروید که حقیقتی برایتان روشن شود یا داستانی را بفهمید. شما هم می‌روید ولی وقتی به آن‌جا رسیدید می‌بینید هیچ‌کس آن‌جا نیست و نامه‌ای به یکی از دیوارها چسبانده شده که روی آن چند علامت برای جلب توجه هست و یک نوشته‌ی دو خطی. یک چنین چیزی:

«!@#$%^&* ــ احتمالاً به اینجا آمده‌اید. اما متأسفانه شما گول خورده‌اید. نه حقیقتی اینجا هست نه داستانی. بازگردید به همان‌جا که بودید ــ *&^%$#@!».

و به کجا باید بازگردید؟ جایی شبیه به همین‌جایی که رفته بودید و چیزی در کار نبود. رمان تریسترام شندی استرن یک چنین چیزی است. متنی یکه و شگفت، پر از بازی‌هایی حل‌ناشدنی و تکرارشونده که مدام داستان را به تعویق می‌اندازند. تجربه‌ای که در طول خواندن این کتاب خواهید داشت یک تجربه‌ی ادبی یگانه و کمیاب است که شاید در طول عمرتان تنها یک بار رخ دهد.
ترجمه‌ی ابراهیم یونسی هم واقعاً دقیق و جذاب است.
        

2

مهسا

مهسا

1403/8/30

          یادداشتی بر زندگی و عقاید تریسترام شندی، جنتلمن:

وقتی می‌نویسم یادداشتی بر زندگی و عقاید تریسترام شندی، نمی‌دانم تا چه اندازه این یادداشت درباره‌ی زندگی و عقاید تریسترام شندی‌ست. و نمی‌دانم تریسترام شندی جنتلمن بود یا نبود. اصلا تریسترام شندی که بود؟ آیا هیچ‌وقت افتخار آشنایی با این مردی که برای فرار از مرگ، درباره‌ی زندگی می‌نویسد، نصیب‌مان می‌شود؟
نمی‌دانم. دانسته‌هایم شاید کم‌تر از ندانسته‌هایم باشند! همان‌قدر که تریسترام می‌داند کتابش توسط شخصی به نام «خواننده» خوانده می‌شوند، من هم می‌دانم که شخصی به نام «تریسترام شندی» آن‌ها را نوشته است.

این که تریسترام شندی کیست، اولین پرسشی‌ست که با دیدن عنوان آن برای خواننده به وجود می‌آید. تریسترام کیست و اصلا دانستنِ زندگی و عقاید او، چه‌گونه می‌تواند برای ما جالب باشد؟ همین‌گونه که می‌نویسم، می‌دانم که پاسخ این سوالات را نمی‌دانم. و این‌که کتاب هیچ‌گاه پاسخی واضح به پرسش‌هایم نمی‌دهد، چه‌بسا به آن‌ها می‌افزاید، برایم جالب‌ترین ویژگی آن است. شاید بهتر باشد بگویم choicest morsel؟

این رمان شامل نه جلد کتاب است، که هر سال 2 جلد از آن منتشر می‌شد. قصد تریسترام این بود که با نوشتن این زندگی‌نامه، مرگ خود را به تعویق بیندازد. جالب این‌جاست که لارنس استرن، نه ماه پس از انتشار جلد نهم رمانش، دار فانی را وداع گفت.

«زمان» مسئله‌ایست که نویسنده – با نگاهی به فرضیات جان لاک – با آن بازی می‌کند. این‌که چگونه زمان را کش می‌دهد، و چگونه به آن سرعت می‌بخشد. ما مدام در این بازی زمانی، به سال‌های متفاوت کشانده می‌شویم. رمان را در لحظه‌ی شکل‌گیری نطفه‌ی تریسترام آغاز می‌کنیم، و پنج سال پیش از به‌دنیا آمدن‌اش تمام می‌کنیم.

تریسترام می‌خواهد داستان زندگی و عقایدش را شرح دهد، اما این زندگی و عقاید را باید با نگاه به زندگی و عقاید خانواده‌ی او یعنی پدرش، عمویش و مادرش بنگریم.
او مانند کارگردان یک تئاتر کاراکترهایش را فریز می‌کند، آن‌ها را جابه‌جا می‌کند، دست می‌اندازد، منتظرشان می‌گذارد و حتی فراموش‌‌شان می‌کند (که در اصل نمی‌کند). کاراکترها استقلالی ندارند و همگی از فیلتر نگاهِ –هرچند واقع‌گرایانه‌ی—تریسترام عبور می‌کنند. ما با کاراکترها آن‌طور که تریسترام می‌شناسد آشناییم. شیوه‌ی پردازش به کاراکترها، درخشان و حیرت‌انگیز است.
اما خود تریسترام؟ تبدیل می‌شود به مردی که به‌عنوان خواننده‌ی زن، برایم کاریزما داشت، چون خودش را مدام پنهان می‌کرد. او تنها زمانی روایتی از زندگی خودش ارائه می‌کند که برای فرار از دست مرگ، و برای کسب سلامتی، به سفر می‌رود. 
آمیختگی دو عنصر مرگ و زندگی موضوعی مهم در رمان است.

تریسترام تمایلی به روایت داستانش به‌شکل مرسوم – یعنی خطی صاف – ندارد. او پیش از شرح گفت‌وگوهایی که در شندی‌هال، در روز تولدش، شکل گرفتند، خواننده را با کاراکترهای اصلی کاملا آشنا می‌کند. هر کاراکتر دایره‌ی لغات خاص خودش را دارد و نویسنده برای آن‌که خواننده این را به‌وضوح درک کند، باید او را با جهان ذهنی کاراکترهایش آشنا کند.

اتفاقی که میفتد این است: خواننده گمان می‌کند در یک گرداب پیچ در پیچ گیر افتاده است و نویسنده نمی‌داند چه می‌خواهد بگوید. و واقعیت این است: تریسترام روی داستان و روایتش کنترل کامل دارد.
کمی زمان می‌برد تا این موضوع برای خواننده روشن شود، و همان لحظه است که با خیالی راحت‌تر به راوی اعتماد می‌کند و خود را به او می‌سپرد. 
اما نویسنده این را نمی‌خواهد. تریسترام نمی‌خواهد خواننده‌اش با خیال راحت تکیه دهد و داستانش را بخواند. او می‌خواهد خواننده کمکش کند. تا جایی که صفحه‌ای سفید مقابل خواننده‌اش می‌گذارد و می‌گوید: بِکِش. او می‌خواهد خواننده فعالانه تخیل کند و به راستی اگر خواننده این کار را نکند، لذتی که باید را از آن نمی‌برد.

بهتر است خواننده پیش از خواندن رمان، با سه اثر دیگر آشنایی داشته باشد: گارگانتوا و پانتاگروئل از رابله، دن‌کیشوت از سروانتس، و جستاری در خصوص فاهمه‌ی بشری از جان لاک. 
نقد نظریات لاک درباره‌ی خرد و تشخیص (wit and judgement) تقریبا ساختار فهم رمان را تشکیل می‌دهند. نویسنده با اظهار این امر که خرد و تشخیص هردو به یک اندازه ضروری‌اند، در عمل نیز رمانش را به شیوه‌ای نوشته است که خواننده تنها با به‌کار گرفتن هردو قوّه قادر به فهم کامل آن باشد. بازی با کلمات مبحث گسترده‌ی دیگری‌ست که نویسنده باز هم با نگاهی به نظریات لاک، در ساختار رمان از آن بهره می‌گیرد. 
در طول داستان (یا تکه‌تکه‌هایی از زندگی تریسترام) با ارجاعات متعددی به دو اثر بزرگ دن‌کیشوت و گارگانتوا و پانتاگروئل طرفیم. خوشا به حال آن‌که می‌تواند طنز نویسنده را در این ارجاعات دریافت کند!

بازی و شیطنت کاری‌ست که نویسنده‌ی کتاب یعنی تریسترام، به آن مشغول است. این‌که او خودش را در جایگاه یک دلقک می‌بیند (که به کاراکترهای یوریک هم‌زمان در هملت و در همین رمان بی‌ربط نیست) تنها بخشی از کاراکترش را آشکار می‌کند. استرن بارها خودش را از کاراکتر تریسترام شندی جدا می‌کند و از او فاصله می‌گیرد و خودش را در کاراکتر یوریک آشکار می‌کند. اما آیا یوریک و تریسترام هر دو آینه‌ای از هر دو بعد لارنس استرن نیستند؟ آیا یوریک، استرنِ کشیش و تریسترام، استرنِ نویسنده نیست؟

پایان‌‌بندی رمان، به شما می‌گوید که چرا این اثر شاهکار است. پایانِ آن، که حتی پیش از آغازِ آن است، و با جمله‌ای بسیار بامزه و عمیق از کشیش یوریک (خود استرن) تمام می‌شود، نه تنها یک پایان نیست، بلکه خواننده را در موقعیتی عالی برای شروع دوباره‌ی آن قرار می‌دهد!

کتاب تریسترام شندی را می‌توان از دیدگاه‌های متفاوت فلسفی، سیاسی، ادبی، جنسی، فمینیستی، تاریخی، و حتی سیاحتی بررسی کرد. 
اما به این راحتی‌ها نیست! همین‌طور که از نوشتن درباره‌ی آن عاجزم، در خواندن‌اش سخت تلاش ‌کردم.

نظرم، هم‌راستا با یوریک است: 
“A cock and a bull, ——And one of the best of its kind, I ever heard.”
        

26

نعیمک

نعیمک

1403/9/24

          رمان‌هایی مثل «تریسترام شندی»، «اولیس» یا «ژاک قضا قدری» به خاظر شکل متفاوتشان متاسفانه همیشه برچسب‌هایی می‌خورند. تریسترام شندی را از کتب مدرن یا پست مدرن می‌خوانند. برای من این مهم نیست. واقعیت این است که این دسته‌بندی‌ها دربحث‌های آکادمیک به ما کمک می‌کنند اما در مواجه خواننده با کتاب یک سد می‌سازد. البته تریسترام یک کتاب ساده نیست. تریسترام شندی برای من شروع مواجه با چند آدم متفاوت بود و البته آشنایی با دیدرو و رابله (متاسفانه هنوز کتابی از او ترجمه نشده). نویسندگانی که به قولی «شبیه آدیمیزاد نمی‌نویسند.» 
کتاب سخت‌خوان است و از ماجرا و قولی به ماجرا و قول دیگری می‌پرد. داستان (اگر داستانی در کار باشد) مدام می‌پرد. پس چرا برای من لذت‌بخش است؟ راستش را بخواهید این کتاب‌ها به من یادآوری می‌کنند که زندگی شوخی‌تر از این حرف‌ها است. اهل کتاب همیشه باد می‌کنند و اطلاعاتشان را به رخ می‌کشند. کتاب همیشه «عامل یادگیری» و «رشد» است. و البته تجربه نشان داده که خیلی هم چنین خبری است و هنگام عمل کمیت کتاب‌خوان‌ها خیلی هم لنگ می‌زند. تریسترام داستانی است که نمی‌توانید با آن پز دهید. نویسنده شما زا اسکل می‌کند و همین است که برای من جذاب است. لازم نیست با عجله بخوانمش و تیک بزنم. نرم نرم صفحه به صفحه می‌خوانم و همراه آن می‌شوم. و برای همین این کتاب جزو کتب عزیزِ من است. 
به چه کسانی پیشنهاد می‌کنم؟ به کسانی که حوصله گشتن در خواندن را دارند. دنبال تیک زدن و «شاهکار» خواندن نیستند. لذت تجربه کردن تا خواندن و ملالغتی شدن.
        

0