بریدههای کتاب فاطیما فاطیما 1404/5/23 در جست وجوی یک پیوند کارسون مکالرز 3.5 12 صفحۀ 255 0 4 فاطیما 1404/5/19 چهار دقیقه و همان چهار دقیقه نغمه ثمینی 3.3 2 صفحۀ 104 0 2 فاطیما 1404/5/19 چهار دقیقه و همان چهار دقیقه نغمه ثمینی 3.3 2 صفحۀ 127 0 2 فاطیما 1404/5/12 دشمن مردم هنریک ایبسن 4.0 18 صفحۀ 88 0 41 فاطیما 1404/5/9 زبان تمشک های وحشی نغمه ثمینی 3.9 6 صفحۀ 64 زندگی یه ور میره، رویاها یه ور دیگه. 0 4 فاطیما 1404/5/8 کالیگولا آلبر کامو 4.1 56 صفحۀ 32 میدانستم که آدم میتواند ناامید باشد؛ اما نمیدانستم این واژه چه مفهومی دارد. مانند همهی مردم گمان میکردم گونهای بیماری روحی است. اما نه، جسم است که رنج میبرد. پوستم اذیتم میکند. سینهام و همهی اعضای بدنم درد میکند. احساس میکنم در سرم خلأ ایجاد شده و حالم دارد به هم میخورد. از همه بدتر این طعم ناخوشایندی است که در دهان دارم. نه از خون خبری هست، نه از مرگ و نه از تب. ولی در عین حال هر سه در دهانم هستند. کافی است زبانم را توی دهانم بچرخم تا همهچیز در نظرم تیرهوتار شود و از همهی مردم متنفر شوم. آدم بودن چه دشوار و تلخ است. 0 5 فاطیما 1404/5/5 مهمانسرای دو دنیا اریک امانوئل اشمیت 4.0 32 صفحۀ 14 0 4 فاطیما 1404/5/5 مهمانسرای دو دنیا اریک امانوئل اشمیت 4.0 32 صفحۀ 42 0 3 فاطیما 1404/5/5 مهمانسرای دو دنیا اریک امانوئل اشمیت 4.0 32 صفحۀ 85 میتونست انتخاب کنه که این بدن رو تحمل نکنه، ادای مریضها رو درآره، خودش رو توی افسردگی غرق کنه و خیلی زود هم بمیره. انتخابش این بود که با این حال زندگی رو دوست داشته باشه، شاد باشه، سبک باشه و به همهچیز عشق بورزه. تولدش اون رو در سایه گذاشته بود اما اون نور رو ترجیح داد و انتخاب کرد. هرکس با لورا برخورد کرده از اون خاطرهای مثل آفتاب داره. 0 4 فاطیما 1404/5/2 جمعه را گذاشتم برای خودکشی : پنج تک نگاری درباره ی دیدن و زیستن پیمان هوشمندزاده 3.8 15 صفحۀ 88 اگر در یکی از مسابقههایی شرکت کرده بودم که کلمهای میپرسند تا کلمهای به جایش بگوییم، حتماً برای زن میگفتم عشق و اگر میپرسیدند عشق میگفتم هنر. برای هنر لذت و برای برای لذت زیبایی و برای زیبایی زن. انگار دایرهای باشد که تا ابد در خودش بچرخد. 0 4 فاطیما 1404/4/29 خانه: نمایشنامه برای سه اتاق و یک پشتةبام نغمه ثمینی 4.0 3 صفحۀ 50 رؤیا: یعنی سرگردون بشیم؟ مثل بیخونهها؟ مرد: خونه یعنی جایی که تو به آدماش تعلق داری؛ وگرنه با هتل و زندون هیچ فرقی نمیکنه. 0 10 فاطیما 1404/4/29 خانه: نمایشنامه برای سه اتاق و یک پشتةبام نغمه ثمینی 4.0 3 صفحۀ 41 0 1 فاطیما 1404/4/29 خانه: نمایشنامه برای سه اتاق و یک پشتةبام نغمه ثمینی 4.0 3 صفحۀ 21 0 1 فاطیما 1404/4/20 اسکار و خانم صورتی اریک امانوئل اشمیت 3.9 55 صفحۀ 9 - من حس میکنم یه مدل دیگه بیمارستان وجود داره که آدمها برای درمان شدن اونجا نمیرن، برای مُردن میرن. حق داری اسکار. فکر میکنم ماها در مورد زندگی همین اشتباه رو میکنیم. فراموش میکنیم زندگی شکننده، ظریف و زودگذره. همه یکجوری وانمود میکنیم که انگار نمُردنی هستیم. 0 2 فاطیما 1404/4/19 در حاشیه النا فرانته 3.3 6 صفحۀ 31 آن کتابهایی که واقعاً در زندگی به دادمان میرسند اغلب اتفاقی پیدا میشوند. 0 68 فاطیما 1404/4/19 در حاشیه النا فرانته 3.3 6 صفحۀ 57 هر کتابی که میخوانم میزبان تمام کتابهایی است که تاکنون خواندهام و آنها را آگاهانه یا ناآگاهانه در وجود خود نشاندهام. برای همین است که نوشتن در مورد لذتها، زخمهایمان و نگاهمان به دنیا به این معناست که هر زمان و هرکجا، با هر چیزی که مینویسیم اعلام میکنیم که محصول تمام رویاروییها و برخوردهای خوب، بد، عامدانه و تصادفی با نوشتههای دیگران هستیم. 0 1 فاطیما 1404/4/16 کورسرخی: روایتی از جان و جنگ عالیه عطایی 4.1 68 صفحۀ 121 «هراس من باری، همه از مُردن در سرزمینیست که مُزد گورکن از آزادی آدمی افزون باشد.» 0 6 فاطیما 1404/4/16 کورسرخی: روایتی از جان و جنگ عالیه عطایی 4.1 68 صفحۀ 96 ما هر دو با همهی تفاوت ژنتیکمان، حامل کروموزُمهای رنج بودیم. 0 28 فاطیما 1404/4/16 کورسرخی: روایتی از جان و جنگ عالیه عطایی 4.1 68 صفحۀ 97 ما به جای عروسکبازی، خانه میبافتیم. با نخ کاموا شکل خانه را درست میکردیم. خانهی ما اگر به تیزی سر قیچی گیر میکرد تا ته ریسیده میشد و باز بیخانه میشدیم. ما دختر بچهها آوار نخهای سرگردان بودیم. آدمها چنین تصوری از بازی ندارند. از خانه هم. عقدهی خانه داشتن ندارند. فکر میکنند همین که پول داشته باشی حتماً میتوانی خانه هم داشته باشی. اما ما اگر پول هم داشته باشیم، مشروعیتش را نداریم. نخ خانهمان از یک جا ول میشود و هر لحظه در او بیم فروریختن است. اما چه خوب که دنیا یک شکل نیست، چه خوب که مردم چندان سر از روزگار ما در نمیآورند. چطور میشود به آدمها گفت ما خانه نداریم چون وطن نداریم؟ 0 4 فاطیما 1404/4/12 شش شخصیت در جست وجوی نویسنده لوئیجی پیراندلو 3.7 3 صفحۀ 84 بشر هیچوقت بیشتر از آن زمانی که درد میکشد قادر نیست فکر کند. میخواهد بداند چرا درد میکشد؟! مسئول درد او کیست؟! آیا مستحق این درد هست یا نه؟! در حالیکه وقتی خوشبخت است عقلش را به کار نمیاندازد. فکر میکند این خوشبختی حق مسلم اوست. 0 4
بریدههای کتاب فاطیما فاطیما 1404/5/23 در جست وجوی یک پیوند کارسون مکالرز 3.5 12 صفحۀ 255 0 4 فاطیما 1404/5/19 چهار دقیقه و همان چهار دقیقه نغمه ثمینی 3.3 2 صفحۀ 104 0 2 فاطیما 1404/5/19 چهار دقیقه و همان چهار دقیقه نغمه ثمینی 3.3 2 صفحۀ 127 0 2 فاطیما 1404/5/12 دشمن مردم هنریک ایبسن 4.0 18 صفحۀ 88 0 41 فاطیما 1404/5/9 زبان تمشک های وحشی نغمه ثمینی 3.9 6 صفحۀ 64 زندگی یه ور میره، رویاها یه ور دیگه. 0 4 فاطیما 1404/5/8 کالیگولا آلبر کامو 4.1 56 صفحۀ 32 میدانستم که آدم میتواند ناامید باشد؛ اما نمیدانستم این واژه چه مفهومی دارد. مانند همهی مردم گمان میکردم گونهای بیماری روحی است. اما نه، جسم است که رنج میبرد. پوستم اذیتم میکند. سینهام و همهی اعضای بدنم درد میکند. احساس میکنم در سرم خلأ ایجاد شده و حالم دارد به هم میخورد. از همه بدتر این طعم ناخوشایندی است که در دهان دارم. نه از خون خبری هست، نه از مرگ و نه از تب. ولی در عین حال هر سه در دهانم هستند. کافی است زبانم را توی دهانم بچرخم تا همهچیز در نظرم تیرهوتار شود و از همهی مردم متنفر شوم. آدم بودن چه دشوار و تلخ است. 0 5 فاطیما 1404/5/5 مهمانسرای دو دنیا اریک امانوئل اشمیت 4.0 32 صفحۀ 14 0 4 فاطیما 1404/5/5 مهمانسرای دو دنیا اریک امانوئل اشمیت 4.0 32 صفحۀ 42 0 3 فاطیما 1404/5/5 مهمانسرای دو دنیا اریک امانوئل اشمیت 4.0 32 صفحۀ 85 میتونست انتخاب کنه که این بدن رو تحمل نکنه، ادای مریضها رو درآره، خودش رو توی افسردگی غرق کنه و خیلی زود هم بمیره. انتخابش این بود که با این حال زندگی رو دوست داشته باشه، شاد باشه، سبک باشه و به همهچیز عشق بورزه. تولدش اون رو در سایه گذاشته بود اما اون نور رو ترجیح داد و انتخاب کرد. هرکس با لورا برخورد کرده از اون خاطرهای مثل آفتاب داره. 0 4 فاطیما 1404/5/2 جمعه را گذاشتم برای خودکشی : پنج تک نگاری درباره ی دیدن و زیستن پیمان هوشمندزاده 3.8 15 صفحۀ 88 اگر در یکی از مسابقههایی شرکت کرده بودم که کلمهای میپرسند تا کلمهای به جایش بگوییم، حتماً برای زن میگفتم عشق و اگر میپرسیدند عشق میگفتم هنر. برای هنر لذت و برای برای لذت زیبایی و برای زیبایی زن. انگار دایرهای باشد که تا ابد در خودش بچرخد. 0 4 فاطیما 1404/4/29 خانه: نمایشنامه برای سه اتاق و یک پشتةبام نغمه ثمینی 4.0 3 صفحۀ 50 رؤیا: یعنی سرگردون بشیم؟ مثل بیخونهها؟ مرد: خونه یعنی جایی که تو به آدماش تعلق داری؛ وگرنه با هتل و زندون هیچ فرقی نمیکنه. 0 10 فاطیما 1404/4/29 خانه: نمایشنامه برای سه اتاق و یک پشتةبام نغمه ثمینی 4.0 3 صفحۀ 41 0 1 فاطیما 1404/4/29 خانه: نمایشنامه برای سه اتاق و یک پشتةبام نغمه ثمینی 4.0 3 صفحۀ 21 0 1 فاطیما 1404/4/20 اسکار و خانم صورتی اریک امانوئل اشمیت 3.9 55 صفحۀ 9 - من حس میکنم یه مدل دیگه بیمارستان وجود داره که آدمها برای درمان شدن اونجا نمیرن، برای مُردن میرن. حق داری اسکار. فکر میکنم ماها در مورد زندگی همین اشتباه رو میکنیم. فراموش میکنیم زندگی شکننده، ظریف و زودگذره. همه یکجوری وانمود میکنیم که انگار نمُردنی هستیم. 0 2 فاطیما 1404/4/19 در حاشیه النا فرانته 3.3 6 صفحۀ 31 آن کتابهایی که واقعاً در زندگی به دادمان میرسند اغلب اتفاقی پیدا میشوند. 0 68 فاطیما 1404/4/19 در حاشیه النا فرانته 3.3 6 صفحۀ 57 هر کتابی که میخوانم میزبان تمام کتابهایی است که تاکنون خواندهام و آنها را آگاهانه یا ناآگاهانه در وجود خود نشاندهام. برای همین است که نوشتن در مورد لذتها، زخمهایمان و نگاهمان به دنیا به این معناست که هر زمان و هرکجا، با هر چیزی که مینویسیم اعلام میکنیم که محصول تمام رویاروییها و برخوردهای خوب، بد، عامدانه و تصادفی با نوشتههای دیگران هستیم. 0 1 فاطیما 1404/4/16 کورسرخی: روایتی از جان و جنگ عالیه عطایی 4.1 68 صفحۀ 121 «هراس من باری، همه از مُردن در سرزمینیست که مُزد گورکن از آزادی آدمی افزون باشد.» 0 6 فاطیما 1404/4/16 کورسرخی: روایتی از جان و جنگ عالیه عطایی 4.1 68 صفحۀ 96 ما هر دو با همهی تفاوت ژنتیکمان، حامل کروموزُمهای رنج بودیم. 0 28 فاطیما 1404/4/16 کورسرخی: روایتی از جان و جنگ عالیه عطایی 4.1 68 صفحۀ 97 ما به جای عروسکبازی، خانه میبافتیم. با نخ کاموا شکل خانه را درست میکردیم. خانهی ما اگر به تیزی سر قیچی گیر میکرد تا ته ریسیده میشد و باز بیخانه میشدیم. ما دختر بچهها آوار نخهای سرگردان بودیم. آدمها چنین تصوری از بازی ندارند. از خانه هم. عقدهی خانه داشتن ندارند. فکر میکنند همین که پول داشته باشی حتماً میتوانی خانه هم داشته باشی. اما ما اگر پول هم داشته باشیم، مشروعیتش را نداریم. نخ خانهمان از یک جا ول میشود و هر لحظه در او بیم فروریختن است. اما چه خوب که دنیا یک شکل نیست، چه خوب که مردم چندان سر از روزگار ما در نمیآورند. چطور میشود به آدمها گفت ما خانه نداریم چون وطن نداریم؟ 0 4 فاطیما 1404/4/12 شش شخصیت در جست وجوی نویسنده لوئیجی پیراندلو 3.7 3 صفحۀ 84 بشر هیچوقت بیشتر از آن زمانی که درد میکشد قادر نیست فکر کند. میخواهد بداند چرا درد میکشد؟! مسئول درد او کیست؟! آیا مستحق این درد هست یا نه؟! در حالیکه وقتی خوشبخت است عقلش را به کار نمیاندازد. فکر میکند این خوشبختی حق مسلم اوست. 0 4