بریدهای از کتاب کالیگولا اثر آلبر کامو
1404/5/8
صفحۀ 32
میدانستم که آدم میتواند ناامید باشد؛ اما نمیدانستم این واژه چه مفهومی دارد. مانند همهی مردم گمان میکردم گونهای بیماری روحی است. اما نه، جسم است که رنج میبرد. پوستم اذیتم میکند. سینهام و همهی اعضای بدنم درد میکند. احساس میکنم در سرم خلأ ایجاد شده و حالم دارد به هم میخورد. از همه بدتر این طعم ناخوشایندی است که در دهان دارم. نه از خون خبری هست، نه از مرگ و نه از تب. ولی در عین حال هر سه در دهانم هستند. کافی است زبانم را توی دهانم بچرخم تا همهچیز در نظرم تیرهوتار شود و از همهی مردم متنفر شوم. آدم بودن چه دشوار و تلخ است.
میدانستم که آدم میتواند ناامید باشد؛ اما نمیدانستم این واژه چه مفهومی دارد. مانند همهی مردم گمان میکردم گونهای بیماری روحی است. اما نه، جسم است که رنج میبرد. پوستم اذیتم میکند. سینهام و همهی اعضای بدنم درد میکند. احساس میکنم در سرم خلأ ایجاد شده و حالم دارد به هم میخورد. از همه بدتر این طعم ناخوشایندی است که در دهان دارم. نه از خون خبری هست، نه از مرگ و نه از تب. ولی در عین حال هر سه در دهانم هستند. کافی است زبانم را توی دهانم بچرخم تا همهچیز در نظرم تیرهوتار شود و از همهی مردم متنفر شوم. آدم بودن چه دشوار و تلخ است.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.