شش شخصیت در جست وجوی نویسنده

شش شخصیت در جست وجوی نویسنده

شش شخصیت در جست وجوی نویسنده

لوئیجی پیراندلو و 1 نفر دیگر
4.0
11 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

19

خواهم خواند

5

شابک
9789647822442
تعداد صفحات
118
تاریخ انتشار
1398/2/31

توضیحات

        «لوئیجی پیراندلو» در سال 1867 در جزیره ی سیسیل به دنیا آمد. از دوران جوانی نویسندگی را آغاز کرد. ابتدا با نوشتن داستان کوتاه و سپس رمان و نمایشنامه. او جمعا دویست و چهل و سه داستان کوتاه، هفت رمان و چهل و چهار نمایشنامه نوشته است. او در سال 1934 برنده جایزه ی ادبی نوبل شد.
«شش شخصیت در جستجوی نویسنده» اولین از مجموعه برگزیده ی نمایشنامه های لوئیجی پیراندلو و معروفترین اثر نمایشی اوست. نمایشنامه های پیراندلو تقریبا در تمام دنیا به نمایش درآمده و به او شهرت جهانی بخشیده است.
      

لیست‌های مرتبط به شش شخصیت در جست وجوی نویسنده

یادداشت‌ها

hatsumi

1403/7/29

          نمایش نامه از چهارده شخصیت تشکیل شده ، پدر، مادر، پسر، پسربچه ، دختر، دختربچه ، خانم پاس ، کارگردان ، هنرپیشه اول مرد، مدیرصحنه ، سوفلور، هنرپیشه اول زن ، آسیستان کارگردان و مدیر تهیه.
وقتی شروع به خوندن نمایش نامه میکنیم متوجه می شیم که با یک نمایشنامه عادی سروکار نداریم، کاگردان و سایر بازیگران تئاتر هم جزیی از نمایش نامه هستند ، شروعی متفاوت برای نمایش نامه.
.

بازیگران و کارگردان تئاتر در حال آماده شدن برای اجرای نمایش نامه هستند که ناگهان شش شخصیت به سالن تئاتر وارد می شوند و اذعان میکنند به دنبال نویسنده ای برای داستان خودشون هستند چون نویسنده شون اون ها رو ناتمام رها کرده، همینقدردیوانه کننده ، تئاتری بداهه ،شخصیت ها با حالت جنون آمیری شروع به شرح حقیقت و داستان خودشون میکنند و سعی میکنند کارگردان رو راضی کنند که شروع به نوشتن داستان اون ها کند.هم میشه نمایشنامه رو پوچ گرا در نظر گرفت چون در انتها معنایی وجود نداره و هم اگزیستانسیال چون شخصیت ها به دنبال معنی و نوشته شدن هستند.

«پدر : در وجود ما یک درام است»صفحه ۱۳ کتاب .

و این شخصیت شروع به گفتن درام زندگی خودشون می کنند هر شخصیت از منظر خودش حقایق اتفاق افتاده رو بیان می کند تا داستان شکل بگیره، شخصیت ها زنده هست و درگیری شون بر سر حقیقت باعث میشه تماشاگر این سوال رو از خودش بپرسه که به راستی حقیقت چه چیزی هست ، وبه این درک میرسه که حقیقت چیزی نسبی هست.مفهوم حقیقت بارها در این کتاب مورد بررسی قرار میگیره و میبینیم که شخصیت ها چطور حقایق اتفاق افتاده رو از منظر خودشون میبینن و ممکنه بر سر یه اتفاق واحد اختلاف نظر های زیادی وجود داشته باشد.
 در پرده اول صفحه ۱۷ کتاب وقتی کارگردان از شخصیت پدر میپرسه این خانم زن شماست؟ 

«پدر: بله آقا زن من است»
گفتگو ها ادامه پیدا میکنه ، دخترخانواده فریاد میزنه دروغ است دروغ ، وجایی مادر خانواده فریاد میزنه:
مادر: برای من بوده اند /؟ برای من بوده اند؟ جرائت می کنی.....
و درگیری و نزاع بین شخصیت ها بر سر حقیقت ادامه پیدا میکنه، 
حتی جایی که مادر میگه من رو بیرون کرد و پدر میگه من فکر میکردم دارم بهت خوبی میکنم نشون میده حقیقت چقدر از منظر آدم های مختلف متفاوت هست.
" تمام بدبختی ما از همین جا ناشی می شود .از کلمات.هر کدام از ما برای خود دنیایی داریم و این دنیا ها همه با هم فرق دارند. و ما چطور می توانیم مقصود همدیگر را درک کنیم؟ چون کلماتی را که من می گویم معنا و ارزش بخصوصی دارد که مربوط به دنیای خود من است درحالی که به ناچار همین کلمات برای شنونده ی من معنا و ارزش دیگری پیدا می کند.چون این کلمات به دنیای خود او مربوط میشود.مردم خیال می کنند که همدیگر را می فهمند در صورتی که هرگز این طور نیست..." ( صفحه ۲۱ کتاب )


مفهوم مهم دیگه ای که توی کتاب بررسی میشه مفهوم «هویت» هست، شخصیت هایی که به سالن تئاتر وارد می شوند اذعان دارند که به دنبال یک نویسنده هستند چون تئاتر و هنر  تنها راهی هست که اون ها می توانند  هویت پیدا کنند و این سوال اساسی مطرح می شه که آیا شخصیت ها بدون نویسنده دارای هویت مستقل  هستند یا نه ؟
و این ها سوالات فلسفی و فراتئاتری ای هست که مطرح می شه.


صفحه ۱۲ کتاب: 

«شما آدم هایی خلق می کنید  که از آن هایی که اسم شان در دفتر سجل و احوال ثبت شده و نفس می کشند و راه می روند ، زنده ترند آدم هایی که گرچه حقیقت آن ها کم تر است اما حقیقی تر جلوه می کنند» 

همین جا هم به بررسی حقیقت می پردازه ، شخصیت هایی خیالی با حقیقتی کمتر اما حقیقی تر.

یا صفحه ۱۳ کتاب:

«خالقی که به ما زندگی داد نخواست یا عملا نتوانست ما را در دنیای هنر خلق کند و این یک جنایت است چون اگر انسان این شانس را داشته باشد که قهرمان تئاتر خلق شوپ ،قهرمان زنده آن وقت هست که می تواند به مرگ بخندد»

شخصیت ها اصراری زیادی دارند که نوشته بشوند ، انگارهویت اون ها از طریق قصه ای که ازشون روایت میشه، بازگومیشه، و این سوال برای خواننده به وجود می آید که تا چه حدی هویت ما از طریق روایت های دیگران در مورد ما تعیین می شه.اینکه اگر ما در قالب هنر روایت نشیم آیا به منزله این هست که ما واقعی نبودیم ، همچنین می شه ازش به عنوان نقدی برای کارگردان ها و نویسنده های تئاتر یاد کرد.

شخصیت ها به خودی خود در نمایشنامه حضور دارند و جایی قسمتی از اتفاقات رخ داده رو اجرا میکنن و وقتی اون صحنه مجددا توسط بازیگرها اجرا میشه ما میبینیم که کمی تصنعی شده و حتی شخصیت های اصلی گلایه میکنند که این ما  نیستیم و این انتقادی به کنترل گری نویسنده ها به شمار میاد ، مهم نیست اثری که ما میبینیم و اجرا میشه تا چه حدی بازیگران خوبی داشته باشه که میتونند احساسات رو بهتر نمایش بدهند، بازهم کمی از حقیقت و هویت افراد در بازنمایی از بین میره  .
.
( ❌spoiler alart ❌)

چون نمایش نامه تم رابطه با محارم داره ، یکی از مفاهیم اصلی که در کتاب به شدت دیده میشه و شخصیت ها باهاش درگیر هستند مفهوم شرم هست.شرم رخ دادن یک سری از مسائل مخاطب رو درگیر میکنه ، کارگردان از شنیدنشون دچار شرم میشه و اذعان میکنه صحنه تئاتر جایی برای بازیگویی اینقدر واضح یک سری از مسائل نیست ، پسرخانواده  از اینکه اتفاق ها بازگو میشه و پدرش اصرار زیادی داره که خانواده در صحنه تئاتر نمایش داده بشوند دچار شرم میشه، مادرخانواده تحت فشار زیادی هست از سمتی پسر خودش رو رها کرده و به دنبال فرصتی هست که فقط برای لحظاتی باهاش صحبت کنه ، واز طرفی شاهد عشق بازی پدر خانواده و دختر بوده و  تاکید میکنه که نباید نمایش نامه رو اجرا کنیم چون این اتفاق در حال رخ دادن هست ، همیشه در حال رخ دادن هست و این نشون می ده که چطور یک اتفاق می تونه تمام زندگی فرد رو در محوریت خودش قرار بده ، ازطرفی پدر خانواده دچار شرم هست، اون اذعان میکنه که دیده شدنش توی یک وضعیت خاص به این معنی نیست که اون همیشه چنین شخصیتی داره و باید تا ابد برای یک اشتباه محکوم بمونه.
دختر خانواده از اینکه چنین اتفاقی براش رخ داده دچار شرم هست ، واذعان میکنه که پدرش همون ضربه اولیه ای بوده که اون رو به پرتگاه پرتاب کرده، جنون شخصیتی در دختر بیشتر از بقیه شخصیت ها دیده میشه، خنده های هیستریک و ...و دختر تقریبا به تمام شخصیت های دیگه داستان هم شرم رو القا میکنه، جایی پسر رو زیر سوال میبره که چرا نگاهت رو از من میدزدی و گناهکاری، مادرش رو برای غفلت از حال دختر بچه زیر سوال میبره و اذعان داره چون مادر به دنبال حرف زدن با پسر بوده از حال دختر بچه غافل شده و باعث مرگ دختر بچه شده، جنبه های شخصیت پارانویید و حتی کمی خودشیفته به شدت در دختر وجود داره ، اون پدرش رو متهم میکنه که با نقشه قبلی بهش نزدیک شده چون حتی از دوران کودکی دختر جلوی مدرسه دختر منتظر میمونده، انگارپدر منتظر رشد دختر و عشق بازی با اون بوده، ازطرفی مادر رو به علت غفلت و اینکه نمیدونسته خانم پائس اون رو مجبور به هم خوابی با پدرش کرده متهم میکنه و شرمی که حتی به پسر بچه القا میکنه ، جایی که پسر بچه تفنگی رو توی دستش قایم کرده بر سرش فریاد میزنه که تو باید این پدر و یا پسر رو میکشتی، ازطرفی پسر خانواده شرمی رو به پسر بچه القا میکنه که تو در حال تماشای مرگ دختر بچه بودی و پسر بچه با اینکه کاملا ساکت در حال تماشا بوده ، اون هم احتمالا زیر بار فشار شرم کشته شدن دختر بچه بوده و همین باعث خودکشی پسر بچه در آخر کتاب شده .
از طرفی واقعیت چه چیزی هست آیا عوض شدن بازیگرها میتونه حقیقت رو عوض کنه چون خود واقعی شخصیت ها نیستند؟ 
اگر بخواهیم شخصیت هر کدوم از کاراکترهای داستان رو از منظر روان شناسی بررسی کنیم، « پدر » رو می شه شخصیتی خودشیفته ، نمایشی و کنترل گر دونست ، پدر در نمایش نامه سعی داره روند نمایش نامه رو کنترل کنه و با اینکه بخش زیادی از مشکلات رو خودش به وجود آورده، اصرار زیادی داره که نمایش نامه اجرا بشه و حتی خودش نقش خودش رو بر عهده بگیره. 

توی روانشناسی وقتی یکی از ابعاد رابطه چنین شخصیتی داره ، بعد دیگر در اینجا «مادر » سعی می کنه ، حتی گاهی ناخودآگاه ، برای سازگاری بیشتر توی نقش «شخصیت وابسته» فرو بره، مادر در ابن نمایش نامه در نقش قربانی فرو رفته و وقتی از تصمیمات زندگیش مثل زندگی با یک مرد دیگه سوال میشه مادر فریاد میزنه این تصمیم من نبوده ، بلکه پدر من رو مجبور به فرار و زندگی با اون مرد کرد، وحتی خودش رو برای ترک پسر مقصر نمیدونه و به دنبال فرصتی هست که براش توضیح بده، و اگر این اتفاق در نمایش نامه رخ می داد میتونستیم مطمئن  باشیم توضیحات در قالب قربانی و شخصیت وابسته مادر بود.

.
شخصیت دختر ترکیبی از دو شخصیت هست دختر هم در نقش قربانی هم شخصیت نمایشی و هیستریک و هم سرزنش گر  و پارانویید در نمایش نامه حضور داره.
پدر و دختر سعی دارند کنترل نمایش رو به دست بگیرند و این نشون دهنده خودمحوری هر دوی این شخصیت ها هست تا جایی که کارگردان بهشون متذکر میشه که شما نمیتونید تمام نمایش رو اجرا کنید و افراد دیگه حق ابراز وجود دارند.
پسر خانواده رو میشه نمونه بارز «شخصیت اجتنابی» به شمار آورد ، پسر که در کودکی توسط مادر رها و طرد شده ، روابطش با پدر چندان خوب نیست و همچنین از بازگشت ناگهانی مادر و دختر ناراحت هست، باعث میشه شخصیتی اجتنابی داشته باشه ، پسردر تمام طول نمایش از وارد گفتگو شدن پرهیز می کنه، اصرارداره که هیچ صحنه ای اتفاق نیفتاده و نیازی نیست که در نمایش نامه بازی کنه.
شخصیت پسربچه، شخصیتی خام و شکل نگرفته هست که مناسب شخصیت یک کودک هست، کودکان معمولا در نقطه ای می ایستند و شاهد تنش های خانواده هستند ، اونها همه چیز رو حس میکنند حتی با اینکه ممکنه ازش صحبت نکنند و وقتی دختر خانواده دید اسلحه ای در دست پسر هست اون رو احمق خطاب کرد، پسربچه تحت فشار روانی زیاد خودکشی کرد، شخصیت پردازی ها فوق العاده عالی و بر حسب روان شناسی.

شخصیت دختر بچه ، شخصیتی در بچگی و نشاط کودکی هست که در باغ مشغول بازی بوده و بعد توی حوض فوت شده، میشه اینطور در نظر گرفت که دختر بچه در واقع فرزند شخصیت دختر هست.

کارگردان شخصیتی منفعت جو و کنترل گر داره ، سعی میکنه صحنه و بازیگران رو کنترل کنه و بدون توجه به اینکه حوادثی که اتفاق افتادن چقدر تلخ هستند فقط درام خودش رو تولید کنه و حتی خودکشی پسر بچه در صحنه پایانی نمیتونه تاثیر زیادی روش بذاره و فقط احساس میکنه یک روز رو از دست داده.
از طرفی خود «هنر » و  « هنرمند» یکی از مفاهیم اصلی کتاب هست ، ارزشمندی هنر ، اینکه شخصیت ها حتی با وجود تخیلی بودن و حقیقت کمتر حقیقی ترند و برای زنده ماندن باید نوشته بشیم اینکه آفریده نشدن در قالب یک شخصیت هنری یک جنایت هست و حتی این نقد که شخصیت ها برای هنرمندان صرفا یک ابزار هستند.

پایان نمایش یکی از بهترین پایان های کتاب بود به راستی که از این بهتر نمیشد ، بوم انگار جادو یک مرتبه از بین رفته بود ، شخصیت ها صحنه رو خالی کردن و دعوای نهایی بر سر حقیقی یا خیالی بودن این داستان بود، کارگردان فریاد میکشه خیالی یا واقعی همگی گم شید....خیلی خیلی عالی و فوق العاده نقطه اوج داستان پایانش بود و داستان در بهترین جای ممکن تموم میشه واقعا نمیدونم چطور میتونم این پایان فوق العاده رو ستایش کنم ، نمایشنامه ای خیلی عالی، تراژدی، درامبا مقداری کمی کمدی ، مفاهمیم خیلی عالی، حقیقت، واقعیت، تخیل، شرم، هویت، خودکشی، رابطه با محارم ، یکی از بهترین نمایش نامه هایی که خوندم در سبک پست مدرنیسم ، فوق العاده...من نمایشنامه رو از نشر قطره خوندم با ترجمه پری صابری و چیزی که ناراحتم میکنه این هست که پیش گفتاری که نویسنده برای کتاب نوشته چاپ نشده و اون پیش گفتار خیلی عالی و روشن کننده هست اگه توی کتابتون نبود ،حتما از نسخه انگلیسی پیش گفتار متن رو بخونید و مسئله دیگه ای که ناراحتم کرد این بود که مترجم به متن وفادار نبوده و وقتی من با متن انگلیسی مقایسه کردم دیدم مترجم قسمتی از توضیحات صحنه از ابتدای کتاب و قسمتی رو هم از انتهای کتاب حذف کرده،نمیدونم توی نسخه های دیگه ترجمه شده این قسمت ها وجود دارند یا نه ،بعد از خوندنش حتما اسم کتاب رو به انگلیسی در یوتوپ سرچ کنید و نمایش نامه اجرا شده ازش رو ببینید که لذت خوندن کتاب رو دو چندان میکنه.
        

2