بریدههای کتاب فاطیما فاطیما 5 روز پیش اسکار و خانم صورتی اریک امانوئل اشمیت 3.9 52 صفحۀ 9 - من حس میکنم یه مدل دیگه بیمارستان وجود داره که آدمها برای درمان شدن اونجا نمیرن، برای مُردن میرن. حق داری اسکار. فکر میکنم ماها در مورد زندگی همین اشتباه رو میکنیم. فراموش میکنیم زندگی شکننده، ظریف و زودگذره. همه یکجوری وانمود میکنیم که انگار نمُردنی هستیم. 0 2 فاطیما 6 روز پیش در حاشیه النا فرانته 3.3 6 صفحۀ 31 آن کتابهایی که واقعاً در زندگی به دادمان میرسند اغلب اتفاقی پیدا میشوند. 0 68 فاطیما 6 روز پیش در حاشیه النا فرانته 3.3 6 صفحۀ 57 هر کتابی که میخوانم میزبان تمام کتابهایی است که تاکنون خواندهام و آنها را آگاهانه یا ناآگاهانه در وجود خود نشاندهام. برای همین است که نوشتن در مورد لذتها، زخمهایمان و نگاهمان به دنیا به این معناست که هر زمان و هرکجا، با هر چیزی که مینویسیم اعلام میکنیم که محصول تمام رویاروییها و برخوردهای خوب، بد، عامدانه و تصادفی با نوشتههای دیگران هستیم. 0 1 فاطیما 1404/4/16 کورسرخی: روایتی از جان و جنگ عالیه عطایی 4.0 64 صفحۀ 121 «هراس من باری، همه از مُردن در سرزمینیست که مُزد گورکن از آزادی آدمی افزون باشد.» 0 6 فاطیما 1404/4/16 کورسرخی: روایتی از جان و جنگ عالیه عطایی 4.0 64 صفحۀ 96 ما هر دو با همهی تفاوت ژنتیکمان، حامل کروموزُمهای رنج بودیم. 0 28 فاطیما 1404/4/16 کورسرخی: روایتی از جان و جنگ عالیه عطایی 4.0 64 صفحۀ 97 ما به جای عروسکبازی، خانه میبافتیم. با نخ کاموا شکل خانه را درست میکردیم. خانهی ما اگر به تیزی سر قیچی گیر میکرد تا ته ریسیده میشد و باز بیخانه میشدیم. ما دختر بچهها آوار نخهای سرگردان بودیم. آدمها چنین تصوری از بازی ندارند. از خانه هم. عقدهی خانه داشتن ندارند. فکر میکنند همین که پول داشته باشی حتماً میتوانی خانه هم داشته باشی. اما ما اگر پول هم داشته باشیم، مشروعیتش را نداریم. نخ خانهمان از یک جا ول میشود و هر لحظه در او بیم فروریختن است. اما چه خوب که دنیا یک شکل نیست، چه خوب که مردم چندان سر از روزگار ما در نمیآورند. چطور میشود به آدمها گفت ما خانه نداریم چون وطن نداریم؟ 0 4 فاطیما 1404/4/12 شش شخصیت در جست وجوی نویسنده لوئیجی پیراندلو 3.7 3 صفحۀ 84 بشر هیچوقت بیشتر از آن زمانی که درد میکشد قادر نیست فکر کند. میخواهد بداند چرا درد میکشد؟! مسئول درد او کیست؟! آیا مستحق این درد هست یا نه؟! در حالیکه وقتی خوشبخت است عقلش را به کار نمیاندازد. فکر میکند این خوشبختی حق مسلم اوست. 0 4 فاطیما 1404/4/12 شش شخصیت در جست وجوی نویسنده لوئیجی پیراندلو 3.7 3 صفحۀ 20 تمام بدبختی ما از همینجا ناشی میشود. از کلمات. هر کدام از ما برای خودمان دنیایی داریم و این دنیاها همه با هم فرق دارند. و ما چطور میتوانیم مقصود همدیگر را درک کنیم؟ چون کلماتی را که من میگویم معنا و ارزش بهخصوصی دارد که مربوط به دنیای خود من است در حالیکه برای شنوندهی من معنا و ارزش دیگری پیدا میکند. چون این کلمات به دنیای خود او مربوط میشود. مردم خیال میکنند که همدیگر را میفهمند در صورتی که هرگز اینطور نیست. 0 2 فاطیما 1404/4/10 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 123 صفحۀ 250 0 2 فاطیما 1404/4/10 کورسرخی: روایتی از جان و جنگ عالیه عطایی 4.0 64 صفحۀ 71 حال هر سرزمین را باید از حال زنهایش شناخت. 0 5 فاطیما 1404/4/9 پییر و لوسی رومن رولان 3.9 24 صفحۀ 40 احساس مداوم خلا نهایی که در پس توهّم بیرحم و احمقانه زندگی پنهان بود، هرگونه شور و هیجانی را در وجودش به کناری میراند. اگر کتابی را میگشود، یا فکری را دنبال میکرد، خیلی زود دلسرد میشد و از آن میگذشت. چه فایده؟ برای چه باید یاد گرفت و درس خواند؟ اگر قرار است همه چیز را از دست داد، اگر باید همه چیز را پشت سر گذاشت، اگر هیچ چیزی بهراستی به آدمی تعلق ندارد، برای چه باید ثروت اندوخت؟ برای اینکه فعالیت معنایی داشته باشد، برای اینکه علم معنایی داشته باشد، زندگی باید معنا داشته باشد. این معنا را نتوانسته بود با هیچ تلاش روحی و قلبی پیدا کند. 0 1 فاطیما 1404/4/9 دختر خاکستر و هیولای زغالی جاناتان آکسییر 4.4 4 صفحۀ 25 دودکشپاککن طوری نَن را تربیت کرده بود که به ناممکنها اعتقاد پیدا کند. قصههای زیادی از جنها، اژدهایان، جادوگران و پریها برایش تعریف کرده بود. طوری که نَن ایمان داشته باشد هزاران شگفتی در هر گوشه و کنار منتظر اوست. اما نَن با تجربههای سختش یاد گرفته بود که آن قصهها واقعی نیستند. دنیای واقعی معجزهای تحویل آدم نمیداد. نه خبری از "روزی روزگاری" بود و نه خبری از "به خوبی و خوشی تا آخر عمرشان زندگی کردند. " 0 1 فاطیما 1404/4/9 کارت پستال روح انگیز شریفیان 3.4 3 صفحۀ 24 گرترود در حالی که دستمال دستش را در مشت میفشرد آب دهانش را فرو داد و گفت: هیچ چیز عوض نمیشود. هیچ چیز فراموش نمیشود. آدم تصور میکند، خیال میکند، آرزو میکند که گذشت زمان دردها را کم کند و چیزی عوض شود، اما واقعیت این است که هیچ چیز فراموش نمیشود. به جاهای دور ذهن رانده میشود اما مثل خاری که پای آدم را بزند، حسش میکنی. 0 1 فاطیما 1404/4/9 روز رهایی اینس کانیاتی 3.6 12 صفحۀ 10 خیلی خسته بودم. همینطور غمگین، از آن غمها که به زبان نمیآیند. 0 0 فاطیما 1404/4/9 روز رهایی اینس کانیاتی 3.6 12 صفحۀ 47 گفت: «تو هم خوشگلی. فقط قیافهت همیشه گرفتهست. ولی وقتی میخندی چشمهات پرِ ستاره میشن.» چیزی نگفتم. مسلماً همینطوری یک چیزی گفته بود. اما حالا، وقتی به فانی فکر میکنم، یاد حرفش میافتم و خوشحال میشوم، حتی اگر الکی گفته باشد. 0 0 فاطیما 1404/4/9 روز رهایی اینس کانیاتی 3.6 12 صفحۀ 19 خودم هم ترجیح میدادم به دنیا نمیآمدم. هم زندگی خیلی غمانگیز است هم اینی که هستم. آنقدر غمانگیز که ترجیح میدادم به دنیا نیایم تا همه خوشحال باشند. نمیتوانم بگویم از دست پدر و مادرم یا خودم ناراحتم، نه. این همه سال در این دنیا بودهام و تا حالا آنقدری زمان داشتهام که به زندگیام عادت کنم. 0 0 فاطیما 1404/4/9 و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد مهزاد الیاسی بختیاری 3.8 83 صفحۀ 32 «دنیا فقط وقتی واقعی میشود که بتوانی با کسی به اشتراکش بگذاری.» 0 0 فاطیما 1404/4/9 شهر معمولی ناتالی لوید 3.8 3 صفحۀ 20 مهم نبود خانهمان کجاست؛ چون خانه همانجایی است که قلبهای نخنمایی مثل قلبهای ما به آنجا تعلق دارد. 0 0 فاطیما 1404/4/9 زیر سقف دنیا: جستارهایی درباره ی شهرها و آدم ها محمد طلوعی 3.5 27 صفحۀ 48 چقدر شعر آن وقتها جسم بود و در جانِ همه بود. چرا باز وقتی دارم به یاد میآورمش رقیق میشوم؟ چرا دلم میخواهد به همه زبانهای زنده و مُرده شعر بخوانم؟ 0 0 فاطیما 1404/4/9 شهر معمولی ناتالی لوید 3.8 3 صفحۀ 42 به گمانم مهم نیست چندبار داستان را شنیده باشی، مهم این است که چه کسی آن را تعریف میکند. قصهگو که خوب باشد، قلبت آن را مثل یک قصهی دستِاول میشنود. 0 0
بریدههای کتاب فاطیما فاطیما 5 روز پیش اسکار و خانم صورتی اریک امانوئل اشمیت 3.9 52 صفحۀ 9 - من حس میکنم یه مدل دیگه بیمارستان وجود داره که آدمها برای درمان شدن اونجا نمیرن، برای مُردن میرن. حق داری اسکار. فکر میکنم ماها در مورد زندگی همین اشتباه رو میکنیم. فراموش میکنیم زندگی شکننده، ظریف و زودگذره. همه یکجوری وانمود میکنیم که انگار نمُردنی هستیم. 0 2 فاطیما 6 روز پیش در حاشیه النا فرانته 3.3 6 صفحۀ 31 آن کتابهایی که واقعاً در زندگی به دادمان میرسند اغلب اتفاقی پیدا میشوند. 0 68 فاطیما 6 روز پیش در حاشیه النا فرانته 3.3 6 صفحۀ 57 هر کتابی که میخوانم میزبان تمام کتابهایی است که تاکنون خواندهام و آنها را آگاهانه یا ناآگاهانه در وجود خود نشاندهام. برای همین است که نوشتن در مورد لذتها، زخمهایمان و نگاهمان به دنیا به این معناست که هر زمان و هرکجا، با هر چیزی که مینویسیم اعلام میکنیم که محصول تمام رویاروییها و برخوردهای خوب، بد، عامدانه و تصادفی با نوشتههای دیگران هستیم. 0 1 فاطیما 1404/4/16 کورسرخی: روایتی از جان و جنگ عالیه عطایی 4.0 64 صفحۀ 121 «هراس من باری، همه از مُردن در سرزمینیست که مُزد گورکن از آزادی آدمی افزون باشد.» 0 6 فاطیما 1404/4/16 کورسرخی: روایتی از جان و جنگ عالیه عطایی 4.0 64 صفحۀ 96 ما هر دو با همهی تفاوت ژنتیکمان، حامل کروموزُمهای رنج بودیم. 0 28 فاطیما 1404/4/16 کورسرخی: روایتی از جان و جنگ عالیه عطایی 4.0 64 صفحۀ 97 ما به جای عروسکبازی، خانه میبافتیم. با نخ کاموا شکل خانه را درست میکردیم. خانهی ما اگر به تیزی سر قیچی گیر میکرد تا ته ریسیده میشد و باز بیخانه میشدیم. ما دختر بچهها آوار نخهای سرگردان بودیم. آدمها چنین تصوری از بازی ندارند. از خانه هم. عقدهی خانه داشتن ندارند. فکر میکنند همین که پول داشته باشی حتماً میتوانی خانه هم داشته باشی. اما ما اگر پول هم داشته باشیم، مشروعیتش را نداریم. نخ خانهمان از یک جا ول میشود و هر لحظه در او بیم فروریختن است. اما چه خوب که دنیا یک شکل نیست، چه خوب که مردم چندان سر از روزگار ما در نمیآورند. چطور میشود به آدمها گفت ما خانه نداریم چون وطن نداریم؟ 0 4 فاطیما 1404/4/12 شش شخصیت در جست وجوی نویسنده لوئیجی پیراندلو 3.7 3 صفحۀ 84 بشر هیچوقت بیشتر از آن زمانی که درد میکشد قادر نیست فکر کند. میخواهد بداند چرا درد میکشد؟! مسئول درد او کیست؟! آیا مستحق این درد هست یا نه؟! در حالیکه وقتی خوشبخت است عقلش را به کار نمیاندازد. فکر میکند این خوشبختی حق مسلم اوست. 0 4 فاطیما 1404/4/12 شش شخصیت در جست وجوی نویسنده لوئیجی پیراندلو 3.7 3 صفحۀ 20 تمام بدبختی ما از همینجا ناشی میشود. از کلمات. هر کدام از ما برای خودمان دنیایی داریم و این دنیاها همه با هم فرق دارند. و ما چطور میتوانیم مقصود همدیگر را درک کنیم؟ چون کلماتی را که من میگویم معنا و ارزش بهخصوصی دارد که مربوط به دنیای خود من است در حالیکه برای شنوندهی من معنا و ارزش دیگری پیدا میکند. چون این کلمات به دنیای خود او مربوط میشود. مردم خیال میکنند که همدیگر را میفهمند در صورتی که هرگز اینطور نیست. 0 2 فاطیما 1404/4/10 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 123 صفحۀ 250 0 2 فاطیما 1404/4/10 کورسرخی: روایتی از جان و جنگ عالیه عطایی 4.0 64 صفحۀ 71 حال هر سرزمین را باید از حال زنهایش شناخت. 0 5 فاطیما 1404/4/9 پییر و لوسی رومن رولان 3.9 24 صفحۀ 40 احساس مداوم خلا نهایی که در پس توهّم بیرحم و احمقانه زندگی پنهان بود، هرگونه شور و هیجانی را در وجودش به کناری میراند. اگر کتابی را میگشود، یا فکری را دنبال میکرد، خیلی زود دلسرد میشد و از آن میگذشت. چه فایده؟ برای چه باید یاد گرفت و درس خواند؟ اگر قرار است همه چیز را از دست داد، اگر باید همه چیز را پشت سر گذاشت، اگر هیچ چیزی بهراستی به آدمی تعلق ندارد، برای چه باید ثروت اندوخت؟ برای اینکه فعالیت معنایی داشته باشد، برای اینکه علم معنایی داشته باشد، زندگی باید معنا داشته باشد. این معنا را نتوانسته بود با هیچ تلاش روحی و قلبی پیدا کند. 0 1 فاطیما 1404/4/9 دختر خاکستر و هیولای زغالی جاناتان آکسییر 4.4 4 صفحۀ 25 دودکشپاککن طوری نَن را تربیت کرده بود که به ناممکنها اعتقاد پیدا کند. قصههای زیادی از جنها، اژدهایان، جادوگران و پریها برایش تعریف کرده بود. طوری که نَن ایمان داشته باشد هزاران شگفتی در هر گوشه و کنار منتظر اوست. اما نَن با تجربههای سختش یاد گرفته بود که آن قصهها واقعی نیستند. دنیای واقعی معجزهای تحویل آدم نمیداد. نه خبری از "روزی روزگاری" بود و نه خبری از "به خوبی و خوشی تا آخر عمرشان زندگی کردند. " 0 1 فاطیما 1404/4/9 کارت پستال روح انگیز شریفیان 3.4 3 صفحۀ 24 گرترود در حالی که دستمال دستش را در مشت میفشرد آب دهانش را فرو داد و گفت: هیچ چیز عوض نمیشود. هیچ چیز فراموش نمیشود. آدم تصور میکند، خیال میکند، آرزو میکند که گذشت زمان دردها را کم کند و چیزی عوض شود، اما واقعیت این است که هیچ چیز فراموش نمیشود. به جاهای دور ذهن رانده میشود اما مثل خاری که پای آدم را بزند، حسش میکنی. 0 1 فاطیما 1404/4/9 روز رهایی اینس کانیاتی 3.6 12 صفحۀ 10 خیلی خسته بودم. همینطور غمگین، از آن غمها که به زبان نمیآیند. 0 0 فاطیما 1404/4/9 روز رهایی اینس کانیاتی 3.6 12 صفحۀ 47 گفت: «تو هم خوشگلی. فقط قیافهت همیشه گرفتهست. ولی وقتی میخندی چشمهات پرِ ستاره میشن.» چیزی نگفتم. مسلماً همینطوری یک چیزی گفته بود. اما حالا، وقتی به فانی فکر میکنم، یاد حرفش میافتم و خوشحال میشوم، حتی اگر الکی گفته باشد. 0 0 فاطیما 1404/4/9 روز رهایی اینس کانیاتی 3.6 12 صفحۀ 19 خودم هم ترجیح میدادم به دنیا نمیآمدم. هم زندگی خیلی غمانگیز است هم اینی که هستم. آنقدر غمانگیز که ترجیح میدادم به دنیا نیایم تا همه خوشحال باشند. نمیتوانم بگویم از دست پدر و مادرم یا خودم ناراحتم، نه. این همه سال در این دنیا بودهام و تا حالا آنقدری زمان داشتهام که به زندگیام عادت کنم. 0 0 فاطیما 1404/4/9 و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد مهزاد الیاسی بختیاری 3.8 83 صفحۀ 32 «دنیا فقط وقتی واقعی میشود که بتوانی با کسی به اشتراکش بگذاری.» 0 0 فاطیما 1404/4/9 شهر معمولی ناتالی لوید 3.8 3 صفحۀ 20 مهم نبود خانهمان کجاست؛ چون خانه همانجایی است که قلبهای نخنمایی مثل قلبهای ما به آنجا تعلق دارد. 0 0 فاطیما 1404/4/9 زیر سقف دنیا: جستارهایی درباره ی شهرها و آدم ها محمد طلوعی 3.5 27 صفحۀ 48 چقدر شعر آن وقتها جسم بود و در جانِ همه بود. چرا باز وقتی دارم به یاد میآورمش رقیق میشوم؟ چرا دلم میخواهد به همه زبانهای زنده و مُرده شعر بخوانم؟ 0 0 فاطیما 1404/4/9 شهر معمولی ناتالی لوید 3.8 3 صفحۀ 42 به گمانم مهم نیست چندبار داستان را شنیده باشی، مهم این است که چه کسی آن را تعریف میکند. قصهگو که خوب باشد، قلبت آن را مثل یک قصهی دستِاول میشنود. 0 0