بریدههای کتاب Arghavan Arghavan 9 ساعت پیش نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 204 صفحۀ 83 پیشِ چشمم فقط زندگیِ جدید بود که میدرخشید و جلوه میکرد! 0 0 Arghavan 4 روز پیش نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 204 صفحۀ 48 شما طردم کرده بودید ، شما آدمها . با آن سکوتِ تحقیر آمیزتان من را راندید . درست در برههای که پر شور ترین احساساتم را نثارشان میکردم ، جواب اشتیاقم را با آزار دادید و تا آخر عمر رنجیده خاطرم کردید . حالا من مسلماً حق دارم بین شما و خودم دیوار بکشم . 0 3 Arghavan 6 روز پیش نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 204 صفحۀ 42 من استادِ حرف زدن در سکوتم! کل زندگیام در سکوت حرف زدهام و در سکوت تراژدی های زیادی را با خودم زندگی کردهام . 0 0 Arghavan 6 روز پیش نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 204 صفحۀ 38 من هم از آدم های مغرور خوشم میآید . مغرورها به خصوص وقتی جذاباند که دیگر مطمئنی رویشان تسلط داری ، مگر نه؟ 0 0 Arghavan 1404/2/14 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 349 صفحۀ 88 بر درماندگیِ خود میگریست و بر تنهاییِ سیاهِ خود و از سنگدلیِ آدمها و از بی رحمیِ خدا که رهایش کرده بود . 0 2 Arghavan 1404/2/14 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 349 صفحۀ 86 مجاز با آنها رفته بود ، ولی درد باقی بود . پیوسته همان درد بود و همان وحشت که همه چیز را یکنواخت میساخت ، چنان که هیچ چیز سختتر یا آسانتر نمیشد . فقط همه چیز بدتر بود . 0 3 Arghavan 1404/2/14 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 349 صفحۀ 79 تنها که میماند سخت افسرده بود و میخواست کسی را صدا کند تا همدمش باشد اما از پیش میدانست که با دیگران حالش از این که بود ، بدتر میشد . 0 1 Arghavan 1403/11/14 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 183 صفحۀ 100 مشکلِ ما این نیست که برای شیرین کردنِ زندگی ، معجزه نمیکنیم ؛ مشکلِ ما این است که همانقدر که ویران میکنیم ، نمیسازیم ؛ همانقدر که کهنه میکنیم ، تازگی نمیبخشیم ؛ همانقدر که دور میشویم ، باز نمیگردیم ؛ همانقدر که آلوده میکنیم ، پاک نمیکنیم ؛ همانقدر که تعهدات و پیمان های نخستینِ خود را فراموش میکنیم ، آنها را به یاد نمیآوریم ؛ همانقدر که از رونق میاندازیم ، رونق نمیبخشیم . مشکل این است که از همهی رویا های خوشِ آغاز دور میشویم و این دور شدن به معنای قبولِ سلطهی بیرحمانهی زمان است . 0 5 Arghavan 1403/11/11 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 183 صفحۀ 70 مگذار که عشق ، به عادتِ دوست داشتن تبدیل شود! مگذار که حتی آب دادنِ گل های باغچه ، به عادتِ آب دادنِ گل های باغچه تبدیل شود! عشق ، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتنِ دیگری نیست ؛ پیوسته نو کردنِ خواستنیست که خود ، پیوسته ، خواهانِ نو شدن است ، و دیگرگون شدن . تازگی ، ذاتِ عشق است ، و طراوت ، بافتِ عشق . چگونه می شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت ، و عشق ، همچنان ، عشق بماند؟ 0 5 Arghavan 1403/11/11 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 183 صفحۀ 66 یک بار ، یک بار ، و فقط یک بار میتوان عاشق شد : عاشقِ زن ، عاشقِ مرد ، عاشقِ اندیشه ، عاشق وطن ، عاشقِ خدا ، عاشقِ عشق... یک بار ، فقط یک بار . بار دوم ، دیگر خبری از جنس اصل نیست . شوقِ تصرف ، جای عشق به انسان را میگیرد ؛ خودنمایی جای عشق به وطن را ، ریا جای عشق به خدا را... یک بار ، یک بار ، و فقط یک بار . در عشق ، حرفهای شدن ممکن نیست _ مگر آنکه به بدکار ترین ریاکارِ تن پرستِ بیاندیشه تبدیل شده باشیم . 0 3 Arghavan 1403/11/11 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 183 صفحۀ 47 زمانی که کودکی میخندد ، باور دارد که تمامِ دنیا در حالِ خندیدن است ، و زمانی که یک انسانِ ناتوان را خستگی از پای در میآورد ، گمان میبَرَد که خستگی ، سراسرِ جهان را از پای در آورده است . چرا ناامیدان دوست دارند که ناامیدی شان را لجوجانه تبلیغ کنند؟ چرا سرخوردگان مایلند که سرخوردگی را یک اصلِ جهانیِ ازلی-ابدی قلمداد کنند؟ چرا پوچ گرایان ، خود را برای اثباتِ پوچ بودنِ جهانی که ما عاشقانه و شادمانه در آن میجنگیم ، پاره پاره میکنند؟ آیا همین که روشنفکران بخواهند بیماری شان به تن و روحِ دیگران سرایت کند ، دلیلی بر رذالتِ بی حسابِ ایشان نیست؟ من هرگز نمیگویم در هیچ لحظهای از این سفرِ دشوار ، گرفتارِ ناامیدی نباید شد . من میگویم : به امید بازگردیم _ قبل از آنکه ناامیدی ، نابودمان کند . 0 5 Arghavan 1403/11/11 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 183 صفحۀ 64 حافظه ، برای عتیقه کردنِ عشق نیست ، برای زنده نگه داشتنِ عشق است . اگر پرنده را به قفس بیندازی ، مثل این است که پرنده را قاب گرفته باشی . و پرندهی قاب گرفته ، فقط تصورِ باطلی از پرنده است . عشق ، در قابِ یادها ، پرندهایست در قفس . منتِ آب و دانه بر سرِ او مگذار و رفاه را به رخِ او نکش . عشق ، طالبِ حضور است و پرواز ، نه امنیت و قاب . 0 4 Arghavan 1403/11/7 سال بلوا عباس معروفی 4.1 161 صفحۀ 328 گاهی فکر میکنم به چندتا آدم تکثیر شدهام و هر کدام به عذابی گرفتار . یکی در خاک ، یکی در باد ، یکی در انتظار ، یکی در آب ، یکی در شب و یکی در چرخ . 0 56 Arghavan 1403/11/5 سال بلوا عباس معروفی 4.1 161 صفحۀ 272 کارم از تکیه گذشته . دلم میخواهد توی بغلت بمیرم . 0 1 Arghavan 1403/11/5 سال بلوا عباس معروفی 4.1 161 صفحۀ 270 جهان مجموعهی وهم آلودی است که به کوه میماند ، باتلاقی است که برای شناختنِ اسرارِ آن نباید دست و پا زد . فقط باید زندگی کرد . سرتان را بیندازید پایین و زندگی تان را بکنید . 0 1 Arghavan 1403/11/5 سال بلوا عباس معروفی 4.1 161 صفحۀ 253 این همه رنج ، این همه زخم ، و این همه غصه کافی نبود که این همه دار و تیر و تفنگ میساختند؟ 0 1 Arghavan 1403/10/30 شیطان لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.0 59 صفحۀ 89 دیوانهتر از همه بیتردید کسانی هستند که در دیگران آثارِ جنونی را میبینند که در خود نمیبینند . 0 37 Arghavan 1403/10/24 سال بلوا عباس معروفی 4.1 161 صفحۀ 60 دنبالِ روزِ خوشی میگشتم که خاطرهای بتواند گناهی را ببخشد . 0 7 Arghavan 1403/10/23 سال بلوا عباس معروفی 4.1 161 صفحۀ 49 دیگر نمیتوان به زنان و مردانِ عاشق خندید . همینجوری دوتا نگاه در هم گره میخورد و آدم دیگر نمیتواند در بدنِ خودش زندگی کند ، میخواهد پر بکشد . 0 13 Arghavan 1403/10/22 سال بلوا عباس معروفی 4.1 161 صفحۀ 12 معلق بینِ مرگ و زندگی جلوی آینهای ایستاده بودم که در لایهای از غبار محو شده بود . 0 4
بریدههای کتاب Arghavan Arghavan 9 ساعت پیش نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 204 صفحۀ 83 پیشِ چشمم فقط زندگیِ جدید بود که میدرخشید و جلوه میکرد! 0 0 Arghavan 4 روز پیش نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 204 صفحۀ 48 شما طردم کرده بودید ، شما آدمها . با آن سکوتِ تحقیر آمیزتان من را راندید . درست در برههای که پر شور ترین احساساتم را نثارشان میکردم ، جواب اشتیاقم را با آزار دادید و تا آخر عمر رنجیده خاطرم کردید . حالا من مسلماً حق دارم بین شما و خودم دیوار بکشم . 0 3 Arghavan 6 روز پیش نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 204 صفحۀ 42 من استادِ حرف زدن در سکوتم! کل زندگیام در سکوت حرف زدهام و در سکوت تراژدی های زیادی را با خودم زندگی کردهام . 0 0 Arghavan 6 روز پیش نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 204 صفحۀ 38 من هم از آدم های مغرور خوشم میآید . مغرورها به خصوص وقتی جذاباند که دیگر مطمئنی رویشان تسلط داری ، مگر نه؟ 0 0 Arghavan 1404/2/14 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 349 صفحۀ 88 بر درماندگیِ خود میگریست و بر تنهاییِ سیاهِ خود و از سنگدلیِ آدمها و از بی رحمیِ خدا که رهایش کرده بود . 0 2 Arghavan 1404/2/14 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 349 صفحۀ 86 مجاز با آنها رفته بود ، ولی درد باقی بود . پیوسته همان درد بود و همان وحشت که همه چیز را یکنواخت میساخت ، چنان که هیچ چیز سختتر یا آسانتر نمیشد . فقط همه چیز بدتر بود . 0 3 Arghavan 1404/2/14 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 349 صفحۀ 79 تنها که میماند سخت افسرده بود و میخواست کسی را صدا کند تا همدمش باشد اما از پیش میدانست که با دیگران حالش از این که بود ، بدتر میشد . 0 1 Arghavan 1403/11/14 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 183 صفحۀ 100 مشکلِ ما این نیست که برای شیرین کردنِ زندگی ، معجزه نمیکنیم ؛ مشکلِ ما این است که همانقدر که ویران میکنیم ، نمیسازیم ؛ همانقدر که کهنه میکنیم ، تازگی نمیبخشیم ؛ همانقدر که دور میشویم ، باز نمیگردیم ؛ همانقدر که آلوده میکنیم ، پاک نمیکنیم ؛ همانقدر که تعهدات و پیمان های نخستینِ خود را فراموش میکنیم ، آنها را به یاد نمیآوریم ؛ همانقدر که از رونق میاندازیم ، رونق نمیبخشیم . مشکل این است که از همهی رویا های خوشِ آغاز دور میشویم و این دور شدن به معنای قبولِ سلطهی بیرحمانهی زمان است . 0 5 Arghavan 1403/11/11 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 183 صفحۀ 70 مگذار که عشق ، به عادتِ دوست داشتن تبدیل شود! مگذار که حتی آب دادنِ گل های باغچه ، به عادتِ آب دادنِ گل های باغچه تبدیل شود! عشق ، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتنِ دیگری نیست ؛ پیوسته نو کردنِ خواستنیست که خود ، پیوسته ، خواهانِ نو شدن است ، و دیگرگون شدن . تازگی ، ذاتِ عشق است ، و طراوت ، بافتِ عشق . چگونه می شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت ، و عشق ، همچنان ، عشق بماند؟ 0 5 Arghavan 1403/11/11 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 183 صفحۀ 66 یک بار ، یک بار ، و فقط یک بار میتوان عاشق شد : عاشقِ زن ، عاشقِ مرد ، عاشقِ اندیشه ، عاشق وطن ، عاشقِ خدا ، عاشقِ عشق... یک بار ، فقط یک بار . بار دوم ، دیگر خبری از جنس اصل نیست . شوقِ تصرف ، جای عشق به انسان را میگیرد ؛ خودنمایی جای عشق به وطن را ، ریا جای عشق به خدا را... یک بار ، یک بار ، و فقط یک بار . در عشق ، حرفهای شدن ممکن نیست _ مگر آنکه به بدکار ترین ریاکارِ تن پرستِ بیاندیشه تبدیل شده باشیم . 0 3 Arghavan 1403/11/11 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 183 صفحۀ 47 زمانی که کودکی میخندد ، باور دارد که تمامِ دنیا در حالِ خندیدن است ، و زمانی که یک انسانِ ناتوان را خستگی از پای در میآورد ، گمان میبَرَد که خستگی ، سراسرِ جهان را از پای در آورده است . چرا ناامیدان دوست دارند که ناامیدی شان را لجوجانه تبلیغ کنند؟ چرا سرخوردگان مایلند که سرخوردگی را یک اصلِ جهانیِ ازلی-ابدی قلمداد کنند؟ چرا پوچ گرایان ، خود را برای اثباتِ پوچ بودنِ جهانی که ما عاشقانه و شادمانه در آن میجنگیم ، پاره پاره میکنند؟ آیا همین که روشنفکران بخواهند بیماری شان به تن و روحِ دیگران سرایت کند ، دلیلی بر رذالتِ بی حسابِ ایشان نیست؟ من هرگز نمیگویم در هیچ لحظهای از این سفرِ دشوار ، گرفتارِ ناامیدی نباید شد . من میگویم : به امید بازگردیم _ قبل از آنکه ناامیدی ، نابودمان کند . 0 5 Arghavan 1403/11/11 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 183 صفحۀ 64 حافظه ، برای عتیقه کردنِ عشق نیست ، برای زنده نگه داشتنِ عشق است . اگر پرنده را به قفس بیندازی ، مثل این است که پرنده را قاب گرفته باشی . و پرندهی قاب گرفته ، فقط تصورِ باطلی از پرنده است . عشق ، در قابِ یادها ، پرندهایست در قفس . منتِ آب و دانه بر سرِ او مگذار و رفاه را به رخِ او نکش . عشق ، طالبِ حضور است و پرواز ، نه امنیت و قاب . 0 4 Arghavan 1403/11/7 سال بلوا عباس معروفی 4.1 161 صفحۀ 328 گاهی فکر میکنم به چندتا آدم تکثیر شدهام و هر کدام به عذابی گرفتار . یکی در خاک ، یکی در باد ، یکی در انتظار ، یکی در آب ، یکی در شب و یکی در چرخ . 0 56 Arghavan 1403/11/5 سال بلوا عباس معروفی 4.1 161 صفحۀ 272 کارم از تکیه گذشته . دلم میخواهد توی بغلت بمیرم . 0 1 Arghavan 1403/11/5 سال بلوا عباس معروفی 4.1 161 صفحۀ 270 جهان مجموعهی وهم آلودی است که به کوه میماند ، باتلاقی است که برای شناختنِ اسرارِ آن نباید دست و پا زد . فقط باید زندگی کرد . سرتان را بیندازید پایین و زندگی تان را بکنید . 0 1 Arghavan 1403/11/5 سال بلوا عباس معروفی 4.1 161 صفحۀ 253 این همه رنج ، این همه زخم ، و این همه غصه کافی نبود که این همه دار و تیر و تفنگ میساختند؟ 0 1 Arghavan 1403/10/30 شیطان لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.0 59 صفحۀ 89 دیوانهتر از همه بیتردید کسانی هستند که در دیگران آثارِ جنونی را میبینند که در خود نمیبینند . 0 37 Arghavan 1403/10/24 سال بلوا عباس معروفی 4.1 161 صفحۀ 60 دنبالِ روزِ خوشی میگشتم که خاطرهای بتواند گناهی را ببخشد . 0 7 Arghavan 1403/10/23 سال بلوا عباس معروفی 4.1 161 صفحۀ 49 دیگر نمیتوان به زنان و مردانِ عاشق خندید . همینجوری دوتا نگاه در هم گره میخورد و آدم دیگر نمیتواند در بدنِ خودش زندگی کند ، میخواهد پر بکشد . 0 13 Arghavan 1403/10/22 سال بلوا عباس معروفی 4.1 161 صفحۀ 12 معلق بینِ مرگ و زندگی جلوی آینهای ایستاده بودم که در لایهای از غبار محو شده بود . 0 4