بریدههای کتاب علیرضا علیرضا 7 روز پیش هملت ویلیام شکسپیر 4.5 46 صفحۀ 1 بیا تو را تقدیس کنم (دست خود را روی سر لایرتیس میگذارد). این چند پند را به خاطر بسپار: افکار خود را نسنجیده بر زبان میاور و هیچ فکر نسنجیدهای را عملی مکن. گشادهرو و خوشمشرب باش ولی هرگز قدر خودت را پست مکن. آن عده از دوستان خود را که در دوستی آزموده و نیکو یافتهای با پنجههای فولادین نگهداری کن ولی هر تازهواردِ ناآزمودهای را به دوستی مگزین و اسرار خود را برایش فاش مکن تا شرافتت لکهدار نشود. از داخل شدن به جنگ و نزاع برحذر باش ولی وقتی که داخل شدی کاری بکن که مخالف تو از تو بهراسد. گوش خود را برای شنیدن سخنان همهکس باز کن ولی فقط با عدهی کم و برگزیدهای دهان سخن بگشا. اظهارات و عقاید همهکس را بشنو ولی قضاوت خود را نزد خود محفوظ بدار. لباس تو موافق سرمایهات آبرومند باشد ولی عاری از هرگونه تجمل و جلفی باشد، زیرا لباس غالباً روحیات شخص را نشان میدهد. همچنین، نه قرض بکن و نه قرض بده، زیرا قرض غالباً هم خودش از میان میرود و هم دوستی را از میان میبرد و اساساً مقرون به صرفه نیست. بالاتر از همهی این ها، خودت را هرگز فریب مده. نسبت به شخص خودت منصف باش، و آنگاه، همچنانکه شب، بیتخلف همواره از پیِ روز فرا میرسد، تو نیز نخواهی توانست با احدی به کذب و ریا رفتار کنی. خداحافظ. تو را باز تقدیس میکنم و امیدوارم این پندها در تو مؤثر باشد. 0 7 علیرضا 7 روز پیش هملت ویلیام شکسپیر 4.5 46 صفحۀ 78 بودن یا نبودن؟ مسئله این است! آیا شریفتر آنست که ضربات و لطمات روزگار نامساعد را متحمل شویم یا آنکه سلاح نبرد به دست گرفته با انبوه مشکلات بجنگیم تا آن ناگواریها را از میان برداریم؟ مردن… خفتن… همین و بس؟ اگر خوابِ مرگ، دردهای قلب ما و هزاران آلام دیگر را که طبیعت بر جسم ما مستولی میکند پایان بخشد، غایتی است که بایستی البته آرزومند آن بود. مردن… خفتن… خفتن، و شاید خواب دیدن. آه، مانع همینجاست. در آن زمان که این کالبد خاکی را به دور انداخته باشیم، در آن خوابِ مرگ، شاید رویاهای ناگواری ببینیم! ترس از همین رویاهاست که ما را به تأمل وامیدارد و همین گونه ملاحظات است که عمرِ مصیبت و سختی را اینقدر طولانی میکند. زیرا اگر شخص یقین داشته باشد که با یک خنجر برهنه میتواند خود را آسوده کند، کیست که در برابر لطمهها و خفتهای زمانه، ظلم ظالم، تَفَرعُن متکبر، دردهای عشق شکستخورده، درنگهای دیوانی، وقاحت منصبداران، و تحقیرهایی که لایقان صبور از دست نالایقان میبینند، تن به تحمل در دهد؟ کیست که حاضر به بردن این بارها باشد، و بخواهد که در زیر فشار زندگانی پر ملال، پیوسته ناله و شکایت کند و عرق بریزد؟ همانا بیم از ماورای مرگ، آن سرزمین نامکشوفی که از سرحدش هیچ مسافری برنمیگردد، شخص را حیران و ارادهی او را سست میکند، و ما را وامیدارد تا همهی رنجهایی را که در حال کنونی داریم، تحمل نمائیم و خود را به میان مشقاتی که از حد و نوع آن بیخبر هستیم، پرتاب نکنیم! آری! تفکر و تعقل همهی ما را ترسو و جَبان میکند، و عزم و اراده، هر زمان که با افکارِ احتیاط آمیز توأمان گردد، رنگ باخته و صلابت خود را از دست میدهد. خیالات بسیار بلند، به ملاحظهی همین مراتب، از سیر و جریان طبیعی خود باز میمانند و به مرحلهی عمل نمیرسند و از میان میروند… 0 6 علیرضا 1404/2/27 بوف کور صادق هدایت 3.7 198 صفحۀ 67 نه! ترس از مرگ گریبان مرا ول نمیکرد کسانی که درد نکشیدهاند این کلمات را نمیفهمند به قدری حس زندگی در من زیاد شده بود که کوچکترین لحظه خوشی جبران ساعتهای دراز خفقان و اضطراب را میکرد. میدیدم که درد و رنج وجود دارد ولی خالی از هرگونه مفهوم و معنی بود من میان رجّاله ها یک نژاد مجهول و ناشناس شده بودم، بهطوریکه که فراموش کرده بودم که سابق بر این جزو دنیای آنها بودهام. چیزی که وحشتناک بود حس میکردم که نه زندهی زنده هستم و نه مردهی مرده؛ فقط یک مرده متحرک بودم که نه رابطه با دنیای زندهها داشتم و نه از فراموشی و آسایش مرگ استفاده میکردم. 0 1 علیرضا 1404/2/27 بوف کور صادق هدایت 3.7 198 صفحۀ 101 تنها مرگ است که دروغ نمیگوید! حضور مرگ همهی موهومات را نیست و نابود میکند. ما بچهی مرگ هستیم و مرگ است که ما را از فریب های زندگی نجات میدهد و در ته زندگی اوست که ما را صدا میزند و بهسوی خودش میخواند. در سن هایی که ما هنوز زبان مردم را نمیفهمیم اگر گاهی در میان بازی مکث میکنیم، برای این است که صدای مرگ را بشنویم. و در تمام مدت زندگی مرگ است که به ما اشاره میکند. آیا برای کسی اتفاق نیافتاده که ناگهان و بدون دلیل به فکر فرو رود و بهقدری در فکر غوطهور شود که از زمان و مکان خودش بیخبر شود و نداند که فکر چه چیز را میکند؟ آنوقت باید کوشش کند تا به وضعیت و دنیای ظاهری خودش دوباره آگاه شود. این صدای مرگ است. 0 0 علیرضا 1404/1/15 جنایت و مکافات فیودور داستایفسکی 4.5 160 صفحۀ 75 میدانم اگر قضاوت نادرستی در مورد کسی بکنم، دنیا تمام تلاشش را میکند مرا در شرایط او قرار دهد تا به من ثابت کند در تاریکی، همهی ما شبیه یکدیگر هستیم 0 14 علیرضا 1403/8/14 تفکر سریع و آهسته دانیل کانمن 4.4 7 صفحۀ 549 تشخیص ندادن تجربه و خاطره از هم، یکی از خطاهای ادراکی شناختی است. سردرگمی در این تشخیص باعث می شود باور کنیم تجربه ی گذشته خراب شده است. خود تجربه کننده سکوت می کند. خود یادآورنده گاه خطا می کند. ولی، این خود یادآورنده است که دردها و لذت ها را ثبت می کند و بر آنچه از زندگی می آموزیم حکم می راند و تصمیم می گیرد. آنچه از گذشته می آموزیم برای افزایش کیفیت خاطره های آینده است و نه بهبود تجربه های آیندمان. این استبداد خود یادآورنده را نشان می دهد. 0 4
بریدههای کتاب علیرضا علیرضا 7 روز پیش هملت ویلیام شکسپیر 4.5 46 صفحۀ 1 بیا تو را تقدیس کنم (دست خود را روی سر لایرتیس میگذارد). این چند پند را به خاطر بسپار: افکار خود را نسنجیده بر زبان میاور و هیچ فکر نسنجیدهای را عملی مکن. گشادهرو و خوشمشرب باش ولی هرگز قدر خودت را پست مکن. آن عده از دوستان خود را که در دوستی آزموده و نیکو یافتهای با پنجههای فولادین نگهداری کن ولی هر تازهواردِ ناآزمودهای را به دوستی مگزین و اسرار خود را برایش فاش مکن تا شرافتت لکهدار نشود. از داخل شدن به جنگ و نزاع برحذر باش ولی وقتی که داخل شدی کاری بکن که مخالف تو از تو بهراسد. گوش خود را برای شنیدن سخنان همهکس باز کن ولی فقط با عدهی کم و برگزیدهای دهان سخن بگشا. اظهارات و عقاید همهکس را بشنو ولی قضاوت خود را نزد خود محفوظ بدار. لباس تو موافق سرمایهات آبرومند باشد ولی عاری از هرگونه تجمل و جلفی باشد، زیرا لباس غالباً روحیات شخص را نشان میدهد. همچنین، نه قرض بکن و نه قرض بده، زیرا قرض غالباً هم خودش از میان میرود و هم دوستی را از میان میبرد و اساساً مقرون به صرفه نیست. بالاتر از همهی این ها، خودت را هرگز فریب مده. نسبت به شخص خودت منصف باش، و آنگاه، همچنانکه شب، بیتخلف همواره از پیِ روز فرا میرسد، تو نیز نخواهی توانست با احدی به کذب و ریا رفتار کنی. خداحافظ. تو را باز تقدیس میکنم و امیدوارم این پندها در تو مؤثر باشد. 0 7 علیرضا 7 روز پیش هملت ویلیام شکسپیر 4.5 46 صفحۀ 78 بودن یا نبودن؟ مسئله این است! آیا شریفتر آنست که ضربات و لطمات روزگار نامساعد را متحمل شویم یا آنکه سلاح نبرد به دست گرفته با انبوه مشکلات بجنگیم تا آن ناگواریها را از میان برداریم؟ مردن… خفتن… همین و بس؟ اگر خوابِ مرگ، دردهای قلب ما و هزاران آلام دیگر را که طبیعت بر جسم ما مستولی میکند پایان بخشد، غایتی است که بایستی البته آرزومند آن بود. مردن… خفتن… خفتن، و شاید خواب دیدن. آه، مانع همینجاست. در آن زمان که این کالبد خاکی را به دور انداخته باشیم، در آن خوابِ مرگ، شاید رویاهای ناگواری ببینیم! ترس از همین رویاهاست که ما را به تأمل وامیدارد و همین گونه ملاحظات است که عمرِ مصیبت و سختی را اینقدر طولانی میکند. زیرا اگر شخص یقین داشته باشد که با یک خنجر برهنه میتواند خود را آسوده کند، کیست که در برابر لطمهها و خفتهای زمانه، ظلم ظالم، تَفَرعُن متکبر، دردهای عشق شکستخورده، درنگهای دیوانی، وقاحت منصبداران، و تحقیرهایی که لایقان صبور از دست نالایقان میبینند، تن به تحمل در دهد؟ کیست که حاضر به بردن این بارها باشد، و بخواهد که در زیر فشار زندگانی پر ملال، پیوسته ناله و شکایت کند و عرق بریزد؟ همانا بیم از ماورای مرگ، آن سرزمین نامکشوفی که از سرحدش هیچ مسافری برنمیگردد، شخص را حیران و ارادهی او را سست میکند، و ما را وامیدارد تا همهی رنجهایی را که در حال کنونی داریم، تحمل نمائیم و خود را به میان مشقاتی که از حد و نوع آن بیخبر هستیم، پرتاب نکنیم! آری! تفکر و تعقل همهی ما را ترسو و جَبان میکند، و عزم و اراده، هر زمان که با افکارِ احتیاط آمیز توأمان گردد، رنگ باخته و صلابت خود را از دست میدهد. خیالات بسیار بلند، به ملاحظهی همین مراتب، از سیر و جریان طبیعی خود باز میمانند و به مرحلهی عمل نمیرسند و از میان میروند… 0 6 علیرضا 1404/2/27 بوف کور صادق هدایت 3.7 198 صفحۀ 67 نه! ترس از مرگ گریبان مرا ول نمیکرد کسانی که درد نکشیدهاند این کلمات را نمیفهمند به قدری حس زندگی در من زیاد شده بود که کوچکترین لحظه خوشی جبران ساعتهای دراز خفقان و اضطراب را میکرد. میدیدم که درد و رنج وجود دارد ولی خالی از هرگونه مفهوم و معنی بود من میان رجّاله ها یک نژاد مجهول و ناشناس شده بودم، بهطوریکه که فراموش کرده بودم که سابق بر این جزو دنیای آنها بودهام. چیزی که وحشتناک بود حس میکردم که نه زندهی زنده هستم و نه مردهی مرده؛ فقط یک مرده متحرک بودم که نه رابطه با دنیای زندهها داشتم و نه از فراموشی و آسایش مرگ استفاده میکردم. 0 1 علیرضا 1404/2/27 بوف کور صادق هدایت 3.7 198 صفحۀ 101 تنها مرگ است که دروغ نمیگوید! حضور مرگ همهی موهومات را نیست و نابود میکند. ما بچهی مرگ هستیم و مرگ است که ما را از فریب های زندگی نجات میدهد و در ته زندگی اوست که ما را صدا میزند و بهسوی خودش میخواند. در سن هایی که ما هنوز زبان مردم را نمیفهمیم اگر گاهی در میان بازی مکث میکنیم، برای این است که صدای مرگ را بشنویم. و در تمام مدت زندگی مرگ است که به ما اشاره میکند. آیا برای کسی اتفاق نیافتاده که ناگهان و بدون دلیل به فکر فرو رود و بهقدری در فکر غوطهور شود که از زمان و مکان خودش بیخبر شود و نداند که فکر چه چیز را میکند؟ آنوقت باید کوشش کند تا به وضعیت و دنیای ظاهری خودش دوباره آگاه شود. این صدای مرگ است. 0 0 علیرضا 1404/1/15 جنایت و مکافات فیودور داستایفسکی 4.5 160 صفحۀ 75 میدانم اگر قضاوت نادرستی در مورد کسی بکنم، دنیا تمام تلاشش را میکند مرا در شرایط او قرار دهد تا به من ثابت کند در تاریکی، همهی ما شبیه یکدیگر هستیم 0 14 علیرضا 1403/8/14 تفکر سریع و آهسته دانیل کانمن 4.4 7 صفحۀ 549 تشخیص ندادن تجربه و خاطره از هم، یکی از خطاهای ادراکی شناختی است. سردرگمی در این تشخیص باعث می شود باور کنیم تجربه ی گذشته خراب شده است. خود تجربه کننده سکوت می کند. خود یادآورنده گاه خطا می کند. ولی، این خود یادآورنده است که دردها و لذت ها را ثبت می کند و بر آنچه از زندگی می آموزیم حکم می راند و تصمیم می گیرد. آنچه از گذشته می آموزیم برای افزایش کیفیت خاطره های آینده است و نه بهبود تجربه های آیندمان. این استبداد خود یادآورنده را نشان می دهد. 0 4