بریده کتابهای تاکسی سواری ابوالفضل فیروزآبادی 1403/9/21 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 47 راننده گفت (( عجله نکن ... هیچ جا خبری نیست ... وقتی عجله میکنی فقط کمی زودتر به جایی که درآن خبری نیست میرسی . مصطفی کریمی ، راننده تاکسی ، از ایران )) 2 64 مهدیه عربصالحی 1403/8/25 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 37 به راننده نگاه کردم،لبخند زد و گفت:«اینجوریه دیگه،تا کهنه نشه،نو نمیشه»بعد گفت:«۴۷ ساله تو این مسیر میرم و میام...تا چند وقت دیگه من هم میرم،ولی این خیابون میمونه.»راننده کمی سکوت کرد،بعد گفت: «شاید خیابونها هم یه روزی کهنه بشن،بعد تموم بشن.» 0 6 مهرنوش 1403/2/12 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 47 2 4 عطرین 1403/9/22 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 98 "اول سال،اول تابستون ،اول پاییز،اول زمستون،ماه ها تند می ان و میرن،هیچ کس هم حواسش نیست که این عمره،عمرمونه که داره عین برق و باد میگذره _"من حواسم بود..من هر روزی که از عمرم میگذشت حواسم بود" *"ولی باز هم پیر شدید که..." 0 6 عرفان بساکی 1403/5/3 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 17 بی حوصله پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۱ جلو نشسته بودم تاکسی مسافر دیگری نداشت. هوا گرم بود و ترافیک سنگین راننده حرف نمیزد و فقط روبه رو را نگاه میکرد به راننده گفتم میشه کولر ماشین تون رو روشن کنید؟ راننده گفت «گاز نداره دوباره سکوت شد به راننده گفتم ضبط هم ندارید؟ راننده گفت نه.» میخواستم سر صحبت را باز کنم گفتم یه چیزی ازتون بپرسم؟» راننده گفت «نه» گفتم شما چه قدر تلخید راننده نگاهم کرد. مردی بود حدوداً شصت ساله با صورتی آفتاب سوخته و دستانی آفتاب سوخته تر که پیشانی بلندش عرق کرده بود چشمهایش مشکی بود و زیر چشمهایش یف کرده بود دماغش شکسته بود و چانه اش چال بزرگی داشت راننده گفت چی میگی بچه؟» گفتم «هیچی... ببخشید.» و دیگر حرفی .نزدم فقط زیر چشمی نگاهش کردم و فکر کردم لابد با زنش دعوایش شده شاید هم اصلاً زن ،نداشت شاید هیچ کس را نداشت شاید هم مردی بود حدوداً شصت ساله آفتاب سوخته و عرق کرده با چشم های مشکی و پف کرده و دماغی شکسته و چانه ای چالدار که آن روز بدون هیچ دلیلی بی حوصله بود... بدون هیچ دلیلی 0 0 •/غین عین🇵🇸/• 1403/3/15 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 47 عجله نکن،هیچ جا خبری نیست ،وقتی عجله میکنی فقط کمی زودتر به جایی که در آن خبری نیست می رسی! 0 44 ابوالفضل فیروزآبادی 1403/10/8 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 130 مرد گفت (( فلوبر میگه : همه چیز به کنار ، کار همچنان بهترین راه گریز از زندگی است . )) 0 21 دنیا 1403/2/17 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 86 0 3 محتشم 1403/5/4 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 112 زمان عین سوهانه، تندی و تیزی رو می بره ولی شکل همه چی رو عوض میکنه. 0 2 محسن مهدی فر 1403/9/12 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 139 0 3 •/غین عین🇵🇸/• 1403/3/13 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 22 تو خونه همیشه رنده کردن پیاز با منه.هم سبک می شم،هم پیاز ها رنده میشه! 3 39 فاطمه ارجمند 1403/10/7 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 1 راننده گفت (بله کرونا چند سال دیگه بمونه ، این بچه ها بوسیدن هم یاد نمیگیرند ، اون وقت جای بوسیدن رو چی میخواد بگیره ؟) دختر بچه گفت ( ایموجی بوس.) 0 0 •/غین عین🇵🇸/• 1403/3/16 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 95 چرا انقد زود رفت؟ _ درسته که جوون بود ولی خیلی زندگی کرد،اندازه ی صد سال این هایی که مثلاً زنده اند زندگی کرد..زنده بود و زندگی می کرد،بعدش هم خسته شد و دیگه زندگی نکرد 0 6 nadi 5 روز پیش تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 47 راننده گفت"عجله نکن...هیچ جا خبری نیست...وقتی عجله میکنی فقط کمی زودتر به جایی که در آن خبری نیست می رسی." 0 6 محتشم 1403/5/4 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 108 روی تنه ی درخت ها نباید چیزی نوشت؛ ولی با این وسوسه چه می توان کرد که نوشته ها روی تنه ی درختان می مانند؟! 0 4 •/غین عین🇵🇸/• 1403/3/13 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 17 چرا همه مثل من شده اند؟ راننده لبخندی زد و گفت: تو مثل ما شده ای! 0 5 •/غین عین🇵🇸/• 1403/3/16 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 87 _اخبار رو باید شنید + راننده گفت:زیاد شنیدم..هیچ خبری نیست 0 2 عرفان بساکی 1403/5/4 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 47 برتولت برشت توی تاکسی پنجشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۲ کار خاصی نداشتم ولی بی تاب بودم دلم می خواست راننده گاز بدهد و برود، ولی ترافیک بود و تاکسی از جایش تکان نمی خورد. به راننده گفتم کاش یه جوری میشد برید. راننده گفت چه جوری؟» گفتم راست میگید... ببخشید.» راننده پرسید «عجله داری؟» گفتم نه... فقط دارم خفه میشم.» پرسید «چرا؟» گفتم «این شعر رو شنیده اید که میگه کنار جاده مینشینم / راننده لاستیک ماشین را عوض میکند / جایی را که از آن آمده ام دوست ندارم / جایی را هم که راهی اش هستم دوست ندارم / چرا چنین بی صبرانه / چشم دوخته ام به تعویض لاستیک؟ راننده گفت این شعر بود؟» گفتم «بله» گفت «از کی؟» گفتم «برتولت ،برشت شاعر و نمایش نامه نویس آلمانی. میشناسیدش؟» گفت «نه، ولی خوب بود دستش درد نکنه بعد گفت من هم یه چیزی بگم؟» گفتم «بفرمایید. راننده گفت عجله نکن... هیچ جا خبری نیست... وقتی عجله میکنی فقط کمی زودتر به جایی که در آن خبری نیست می رسی مصطفی کریمی راننده تاکسی از ایران 0 0
بریده کتابهای تاکسی سواری ابوالفضل فیروزآبادی 1403/9/21 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 47 راننده گفت (( عجله نکن ... هیچ جا خبری نیست ... وقتی عجله میکنی فقط کمی زودتر به جایی که درآن خبری نیست میرسی . مصطفی کریمی ، راننده تاکسی ، از ایران )) 2 64 مهدیه عربصالحی 1403/8/25 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 37 به راننده نگاه کردم،لبخند زد و گفت:«اینجوریه دیگه،تا کهنه نشه،نو نمیشه»بعد گفت:«۴۷ ساله تو این مسیر میرم و میام...تا چند وقت دیگه من هم میرم،ولی این خیابون میمونه.»راننده کمی سکوت کرد،بعد گفت: «شاید خیابونها هم یه روزی کهنه بشن،بعد تموم بشن.» 0 6 مهرنوش 1403/2/12 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 47 2 4 عطرین 1403/9/22 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 98 "اول سال،اول تابستون ،اول پاییز،اول زمستون،ماه ها تند می ان و میرن،هیچ کس هم حواسش نیست که این عمره،عمرمونه که داره عین برق و باد میگذره _"من حواسم بود..من هر روزی که از عمرم میگذشت حواسم بود" *"ولی باز هم پیر شدید که..." 0 6 عرفان بساکی 1403/5/3 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 17 بی حوصله پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۱ جلو نشسته بودم تاکسی مسافر دیگری نداشت. هوا گرم بود و ترافیک سنگین راننده حرف نمیزد و فقط روبه رو را نگاه میکرد به راننده گفتم میشه کولر ماشین تون رو روشن کنید؟ راننده گفت «گاز نداره دوباره سکوت شد به راننده گفتم ضبط هم ندارید؟ راننده گفت نه.» میخواستم سر صحبت را باز کنم گفتم یه چیزی ازتون بپرسم؟» راننده گفت «نه» گفتم شما چه قدر تلخید راننده نگاهم کرد. مردی بود حدوداً شصت ساله با صورتی آفتاب سوخته و دستانی آفتاب سوخته تر که پیشانی بلندش عرق کرده بود چشمهایش مشکی بود و زیر چشمهایش یف کرده بود دماغش شکسته بود و چانه اش چال بزرگی داشت راننده گفت چی میگی بچه؟» گفتم «هیچی... ببخشید.» و دیگر حرفی .نزدم فقط زیر چشمی نگاهش کردم و فکر کردم لابد با زنش دعوایش شده شاید هم اصلاً زن ،نداشت شاید هیچ کس را نداشت شاید هم مردی بود حدوداً شصت ساله آفتاب سوخته و عرق کرده با چشم های مشکی و پف کرده و دماغی شکسته و چانه ای چالدار که آن روز بدون هیچ دلیلی بی حوصله بود... بدون هیچ دلیلی 0 0 •/غین عین🇵🇸/• 1403/3/15 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 47 عجله نکن،هیچ جا خبری نیست ،وقتی عجله میکنی فقط کمی زودتر به جایی که در آن خبری نیست می رسی! 0 44 ابوالفضل فیروزآبادی 1403/10/8 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 130 مرد گفت (( فلوبر میگه : همه چیز به کنار ، کار همچنان بهترین راه گریز از زندگی است . )) 0 21 دنیا 1403/2/17 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 86 0 3 محتشم 1403/5/4 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 112 زمان عین سوهانه، تندی و تیزی رو می بره ولی شکل همه چی رو عوض میکنه. 0 2 محسن مهدی فر 1403/9/12 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 139 0 3 •/غین عین🇵🇸/• 1403/3/13 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 22 تو خونه همیشه رنده کردن پیاز با منه.هم سبک می شم،هم پیاز ها رنده میشه! 3 39 فاطمه ارجمند 1403/10/7 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 1 راننده گفت (بله کرونا چند سال دیگه بمونه ، این بچه ها بوسیدن هم یاد نمیگیرند ، اون وقت جای بوسیدن رو چی میخواد بگیره ؟) دختر بچه گفت ( ایموجی بوس.) 0 0 •/غین عین🇵🇸/• 1403/3/16 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 95 چرا انقد زود رفت؟ _ درسته که جوون بود ولی خیلی زندگی کرد،اندازه ی صد سال این هایی که مثلاً زنده اند زندگی کرد..زنده بود و زندگی می کرد،بعدش هم خسته شد و دیگه زندگی نکرد 0 6 nadi 5 روز پیش تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 47 راننده گفت"عجله نکن...هیچ جا خبری نیست...وقتی عجله میکنی فقط کمی زودتر به جایی که در آن خبری نیست می رسی." 0 6 محتشم 1403/5/4 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 108 روی تنه ی درخت ها نباید چیزی نوشت؛ ولی با این وسوسه چه می توان کرد که نوشته ها روی تنه ی درختان می مانند؟! 0 4 •/غین عین🇵🇸/• 1403/3/13 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 17 چرا همه مثل من شده اند؟ راننده لبخندی زد و گفت: تو مثل ما شده ای! 0 5 •/غین عین🇵🇸/• 1403/3/16 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 87 _اخبار رو باید شنید + راننده گفت:زیاد شنیدم..هیچ خبری نیست 0 2 عرفان بساکی 1403/5/4 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 39 صفحۀ 47 برتولت برشت توی تاکسی پنجشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۲ کار خاصی نداشتم ولی بی تاب بودم دلم می خواست راننده گاز بدهد و برود، ولی ترافیک بود و تاکسی از جایش تکان نمی خورد. به راننده گفتم کاش یه جوری میشد برید. راننده گفت چه جوری؟» گفتم راست میگید... ببخشید.» راننده پرسید «عجله داری؟» گفتم نه... فقط دارم خفه میشم.» پرسید «چرا؟» گفتم «این شعر رو شنیده اید که میگه کنار جاده مینشینم / راننده لاستیک ماشین را عوض میکند / جایی را که از آن آمده ام دوست ندارم / جایی را هم که راهی اش هستم دوست ندارم / چرا چنین بی صبرانه / چشم دوخته ام به تعویض لاستیک؟ راننده گفت این شعر بود؟» گفتم «بله» گفت «از کی؟» گفتم «برتولت ،برشت شاعر و نمایش نامه نویس آلمانی. میشناسیدش؟» گفت «نه، ولی خوب بود دستش درد نکنه بعد گفت من هم یه چیزی بگم؟» گفتم «بفرمایید. راننده گفت عجله نکن... هیچ جا خبری نیست... وقتی عجله میکنی فقط کمی زودتر به جایی که در آن خبری نیست می رسی مصطفی کریمی راننده تاکسی از ایران 0 0