بریدهای از کتاب تاکسی سواری اثر سروش صحت
1404/5/10
صفحۀ 20
وقتی زن روی صندلی آرام گرفت نفسنفسزنان گفت «خدا پدر و مادرت رو بیامرزه...هیچکی واینمیستاد» راننده از آینه به زن نگاه کرد و خشکش زد.برگشتم و دیدم که زن هم خشکش زده.رنگ از صورت هر دو پریده بود.دستهای راننده روی فرمان میلرزید. زن گفت: «نگه دار پیاده میشیم.» راننده با صدایی که از ته چاه در میآمد گفت:«میرسونمتون»
وقتی زن روی صندلی آرام گرفت نفسنفسزنان گفت «خدا پدر و مادرت رو بیامرزه...هیچکی واینمیستاد» راننده از آینه به زن نگاه کرد و خشکش زد.برگشتم و دیدم که زن هم خشکش زده.رنگ از صورت هر دو پریده بود.دستهای راننده روی فرمان میلرزید. زن گفت: «نگه دار پیاده میشیم.» راننده با صدایی که از ته چاه در میآمد گفت:«میرسونمتون»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.