•/غین عین/•

•/غین عین/•

بلاگر
@gheinein
عضویت

تیر 1402

102 دنبال شده

234 دنبال کننده

        چقدر چون همگان مثل دیگران باشم؟

آن چه مراست از فضل اوست،نه از فعل من.
«عالم نیستِ هست نماست و خدا،هستِ نیست نماست!»
      

یادداشت‌ها

نمایش همه
•/غین عین/•

•/غین عین/•

1404/6/8 - 21:18

        بسم الله الرحمن الرحیم ؛

آه شدم وقتی مقتل را شروع کردم اوایلش خیلی دشوار بود کلی اسم که حتی خواندنش هم سخت است چه رسد به ربطش به واقعه!
اما بعد انگاری در دل تاریخ قدم زدم انگار در هر مجلس حاضر شدم
و به معنای واقعی با هر صفحه بغض و آه شدم..
تنها کتابی که شما آن را تار می بینید همش میخواهید اشک های مزاحم را از چشمانتان پاک کنید اما دست خودتان نیست چشم دلداده و دلش خون شده.. بنابراین ناچار هستید با این وضع باز هم در تاریخ جلوتر بروید..گاهی مغزتان هم باورش نمی شود می گویید ای کاش این صفحه به کل در تاریخ نبود کاش فقط یک حقه نویسنده باشد ولی نیست:)
کتاب مثل یه خونه قدیمی و چای روضه با صفاس..بنابراین شما دارید در روضه اباعبدالله الحسین (ع) حضور می یابید و ادب عاشقی را رعایت فرمایید..عزیزی فرمودند مقتل است با حالت کتابخوانی سراغش نروید واقعا درستش همینه!
من اگه به این کتاب ۵ ستاره ندم به چی بدم؟!
شاید حتی بی ربط ولی می گویمش.. چند صفحه از کتابم پاره شد💔 بماند که چطور.. آنجا دیگر دست خودم هم نبود من اشک شدم برای مقتل نازنینم که چه به روز صفحه هایش آمده،روزگار به قدری بی رحم است که به روایت روضه حسین (ع) هم رحم نکرد..یک آن صدایی در سرم نهیب آمد که عزیز فاطمه چه بلایی سرش آمد و مادر عالم چه دل خونی داشتند..
اشک بی امانم کرد اما حالا این مقتل برایم عزیز تر است از الان تا هر محرمی که زنده باشم مهمان قلب و تاج سرم است..
یا علی مدد 
      

16

•/غین عین/•

•/غین عین/•

1404/6/5 - 12:58

        بسم الله الرحمن الرحیم ؛

از آنجا که سووشون خواندنم همراه شد با سریالش نظرم هم تأثیر پذیرفت ابتدا سریالش را دیدم همش منتظر چیزی بودم که من را به ادامه دادنش ترغیب کند اما روند سریال بسیاااااااار کند بود و ازحوصله ام خارج شد بنابراین رهایش کردم.. اما به سراغ کتابش آمدم همیشه جزئیات در کتاب بیشتر به چشم می‌خورد دیگر تطبیق این دو رسانه از اینجا کلید خورد و وارد فاز مقایسه شدم گاهی از توصیفات شرم زده بودم که چه نیازی بود وارد این مباحث در کتاب شد؟! اگر بگویید این همان چاشنی کتاب است که می گویم اصل داستان گنگ بود این چاشنی ها به چشم نمی آید.. تمام تصویر ما از گذشته شخصیت ها به تکه گویی های آن ها بند بود خب طبیعتاً کامل نشد همچنان آن قسمت کتاب که بر محور جنگ جهانی بود و وضعیت ایران تا حدودی کمرنگ بود حتی شخصیت یوسف یا ملک سهراب و .. این ها و اقداماتشان گنگ بود و منظور من از هیجان یا چیزی در این مایه ها در واقع پستی و بلندی داستان است چیزی که شما از پنجره این کتاب می بینید شخصیت زری در یک عمارت بزرگ می باشد که دیگر اعضای خانواده در ارتباط با او دیالوگ هایی را ادا میکنند و همه ی اطلاعات ما از شخصیت ها و اتفاقات فقط در حد آن گفتگو هست حتی ما از خان کاکا بیشتر از یوسف اطلاع داریم تا حدود زیادی میپذیرم چرا که یک زن در خانواده در همین زاویه زندگی می‌کرده اما ابهامات من رفع نشد و بنظرم این نقص داستان است نه شیوه زندگی یک زن در آن سال ها!
چرا یوسف کشته شد؟ چه کسی او را کشت؟
چه بلایی سر کلو آمد ؟ چرا شایعه ساختند که عموی کلو او را کشته؟
چرا در آخر عزت الدوله راضی شد که خانم زهرا با ۴ تا بچه زن حمید شود؟ و اصلا پرونده این ماجرا هم باز موند..
آقای فتحی به کجا رسید؟ می دانید همه ی تصویرم از اتفاقات کدر است و نمی توانم به خوبی آن ها را به مانند یک پازل کنار هم جفت کنم . نماد های جالبی در داستان مخفی شده اما دیگران عنوان کردن و ..
انتظارم این بود که نویسنده زیرکانه اتفاقات را بهم ربط داده باشد و بعضی چیز ها و شخص ها را پر رنگ تر بنویسد..

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

39

•/غین عین/•

•/غین عین/•

1404/5/30 - 21:35

        بسم الله الرحمن الرحیم ؛

📍حقیقتا برای رفتن سراغ نویسندگان ایرانی باید با نگاهشون آشنا بود وگرنه آدم با کتاب گلاویز می شود تا ببیند چرا آنطور که بقیه تعریف و تمجیدش می‌کنند به دلش نمی نشیند!👀
و من هم دچار این اشتباه شدم.. (متاسفانه ما تو مدرسه اسم نویسنده و اثر رو مثل طوطی حفظ می کنیم ولی مدیونید اگه فکر کنید که از اثارشون میخوندیم)
از این فضا دور نشدم و هنوز هم ردپایی رو هرچند کمرنگ میبینم نمیدانم چطوری براتون بگم؟
ولی مدرسه یک کلاف پیچیده سر درگم است هرکداممان از بیرون نظری می دهیم اما کسی که به میدان عمل می‌رود خودش هم با کلاف پیچ می خورد! 
جلال انگار حال بلاتکلیفی داشت که هم دلش می سوخت و هم در میدان بود اما دستی به باز کردن حتی یک گره دراز نکرد..
در تمام طول کتاب جلال از مدرسه و وضع داغانش برای شما می نویسد اما دریغ از یک کنش!
از همان ابتدا همه چیز را می‌سپرد دست ناظم(دقیقا به همین علت همه زخم خورده ناظم هامونیم🥲)
درست است که قدرت جلال چندان نبود اما او قلمرویی داشت که می‌توانست حداقل به سهم خودش بچه ها را حفظ کند که نکرد 
بنابراین نگاهم اینطور است که جلال با سیستم فرقی نداشت
و از این دسته که جلال در آن است خوشم نمیاید
از باب دیگه هم کتاب هیجان خاصی نداشت یعنی مدرسه هر لحظه اش داستان و ماجراست اما یا جلال یکنواخت می گفت یا زیادی خسته بود درست مثل معلم های پیری که صندلی را ول نمیکنند و ما را هم با خودشان پیر می‌کنند 
به عبارتی بگویم در داستان تصویرم از جلال یک مرد سیگاری بود که فقط نگاه می‌کرد و در ذهنش فلسفه می ساخت

پ.ن: دوستی میشناسم که خیلی واقع بینانه به دنبال تغییر این اشتباه قدمت دار است و به او غبطه میخورم که اینطور پای آرمانش وایستاده و برایش نقشه راه ترسیم کرده است چشمم روشن است که به زودی همه چیز بهتر خواهد شد..
      

12

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نشده است.

چالش‌ها

این کاربر هنوز به چالشی نپیوسته است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

پست‌ها

این کاربر هنوز پستی منتشر نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.