بریده کتابهای جنگی که نجاتم داد هلیا 1403/2/2 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 80 صفحۀ 170 سوزان گفت: << درخت کریسمس که یادمون بندازه خدا مثل یه درخت همیشه سبز، حتی توی زمستون هم زندهست. >> جیمی جوابش را داد: << ولی تو که گفتی بقیهی درختها هم نمردهن. >> سوزان گفت: << خب نمردهن ولی به نظر مرده میان و درخت کریسمس داشتن سنت قشنگیه. سبز وسط زمستون، روشنایی وسط تاریکی، همهاش تشبیهاته به خدا. >> 0 4 صبا 1402/8/2 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 80 صفحۀ 177 لبخند پهنش تا بنا گوش باز شد . همان لبخندی بود که وقتی من را توی کابینت می گذاشت می زد . گفت (ینی داری قول میدی ؟ ) تا آخر عمرم این کلمه ها را به خاطر خواهم داشت گفتم ( اره ) 1 6 ℱ𝒶𝓉ℯ𝓂ℯ 1403/4/28 جنگی که بالاخره نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 80 صفحۀ 50 من حتی اگر مطمئن بودم واقعیت دارد به سوزان نمیگفتم دوستش دارم. کلمه ها میتوانند خطرناک و نابودگر باشند 0 1 امت الزینب داودانی 1402/3/16 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 80 صفحۀ 227 به این فکر کردم که اگر سوزان اینجا بود ،چکار می کرد؟ خودم را بالا کشیدم.صاف ایستادم،قدم بلند تر شد.مستقیم به چشم مرد نگاه کردم و گفتم: از پای معیوبم تا مغزم کلی فاصله است! 1 12 یحیی فیاض بخش 1402/10/25 جنگی که بالاخره نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 80 صفحۀ 7 ما شاید خیلی چیز ها بدانیم، ولی لزوماً باورشان نداریم. 2 7 صبا 1402/8/17 جنگی که بالاخره نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 80 صفحۀ 164 فکر میکنم تازه آن لحظه بود که مرگ را درک کردم ، یعنی می دانستم مرگ یعنی چه . میدانستم که جاناتان مانند پرد و مادرم مثل خانواده استیون وایت مثل بکی مثل هر آدم مرده دیگری هرگز برنمی گشت . ولی تا آن موقع درکش نکرده بودم درکش سخت بود مثل خیلی چیز های دیگر 0 9 Sara Rezaei 1403/6/14 جنگی که بالاخره نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 80 صفحۀ 95 اگر به ترسم اجازه میدادم وارد شود، هیچوقت نمیتوانستم جلویش را بگیرم. 0 0 هلیا 1403/1/31 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 80 صفحۀ 170 حرف احمقانه زدن معنیش این نیست که احمقیم. 0 6 Lina- 1403/5/10 جنگی که بالاخره نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 80 صفحۀ 63 ما شاید خیلی چیز ها را بدانیم، اما لزوما باورشان نداریم. 0 1 مهنا 1403/4/8 جنگی که بالاخره نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 80 صفحۀ 7 ما شاید خیلی چیزها را بدانیم، ولی لزوماً باورشان نداریم. 0 11 هلیا 1403/2/2 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 80 صفحۀ 190 با وجود اینکه با لبهایش لبخند نزد، اما لبخند را توی چشمهایش دیدم. 0 3 آترینا 1403/6/25 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 80 صفحۀ 170 درخت کریسمس داشتن سُنت قشنگیه، سبز وسط زمستون، روشنایی وسط تاریکی، همهاش تشبیهاته به خدا. 0 0 Zahra Golzari 1403/9/1 جنگی که بالاخره نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 80 صفحۀ 185 0 6
بریده کتابهای جنگی که نجاتم داد هلیا 1403/2/2 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 80 صفحۀ 170 سوزان گفت: << درخت کریسمس که یادمون بندازه خدا مثل یه درخت همیشه سبز، حتی توی زمستون هم زندهست. >> جیمی جوابش را داد: << ولی تو که گفتی بقیهی درختها هم نمردهن. >> سوزان گفت: << خب نمردهن ولی به نظر مرده میان و درخت کریسمس داشتن سنت قشنگیه. سبز وسط زمستون، روشنایی وسط تاریکی، همهاش تشبیهاته به خدا. >> 0 4 صبا 1402/8/2 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 80 صفحۀ 177 لبخند پهنش تا بنا گوش باز شد . همان لبخندی بود که وقتی من را توی کابینت می گذاشت می زد . گفت (ینی داری قول میدی ؟ ) تا آخر عمرم این کلمه ها را به خاطر خواهم داشت گفتم ( اره ) 1 6 ℱ𝒶𝓉ℯ𝓂ℯ 1403/4/28 جنگی که بالاخره نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 80 صفحۀ 50 من حتی اگر مطمئن بودم واقعیت دارد به سوزان نمیگفتم دوستش دارم. کلمه ها میتوانند خطرناک و نابودگر باشند 0 1 امت الزینب داودانی 1402/3/16 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 80 صفحۀ 227 به این فکر کردم که اگر سوزان اینجا بود ،چکار می کرد؟ خودم را بالا کشیدم.صاف ایستادم،قدم بلند تر شد.مستقیم به چشم مرد نگاه کردم و گفتم: از پای معیوبم تا مغزم کلی فاصله است! 1 12 یحیی فیاض بخش 1402/10/25 جنگی که بالاخره نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 80 صفحۀ 7 ما شاید خیلی چیز ها بدانیم، ولی لزوماً باورشان نداریم. 2 7 صبا 1402/8/17 جنگی که بالاخره نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 80 صفحۀ 164 فکر میکنم تازه آن لحظه بود که مرگ را درک کردم ، یعنی می دانستم مرگ یعنی چه . میدانستم که جاناتان مانند پرد و مادرم مثل خانواده استیون وایت مثل بکی مثل هر آدم مرده دیگری هرگز برنمی گشت . ولی تا آن موقع درکش نکرده بودم درکش سخت بود مثل خیلی چیز های دیگر 0 9 Sara Rezaei 1403/6/14 جنگی که بالاخره نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 80 صفحۀ 95 اگر به ترسم اجازه میدادم وارد شود، هیچوقت نمیتوانستم جلویش را بگیرم. 0 0 هلیا 1403/1/31 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 80 صفحۀ 170 حرف احمقانه زدن معنیش این نیست که احمقیم. 0 6 Lina- 1403/5/10 جنگی که بالاخره نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 80 صفحۀ 63 ما شاید خیلی چیز ها را بدانیم، اما لزوما باورشان نداریم. 0 1 مهنا 1403/4/8 جنگی که بالاخره نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 80 صفحۀ 7 ما شاید خیلی چیزها را بدانیم، ولی لزوماً باورشان نداریم. 0 11 هلیا 1403/2/2 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 80 صفحۀ 190 با وجود اینکه با لبهایش لبخند نزد، اما لبخند را توی چشمهایش دیدم. 0 3 آترینا 1403/6/25 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 80 صفحۀ 170 درخت کریسمس داشتن سُنت قشنگیه، سبز وسط زمستون، روشنایی وسط تاریکی، همهاش تشبیهاته به خدا. 0 0 Zahra Golzari 1403/9/1 جنگی که بالاخره نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 80 صفحۀ 185 0 6