بریدههای کتاب جنگی که بالاخره نجاتم داد Art 1404/2/22 جنگی که بالاخره نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 205 هروقت احساس میکردم دنیای بیرون از تحملم خارج است میتوانستم بروم جایی توی ذهنم. مشکل اینجا بود که ناراحتی مدام غافلگیرم میکرد. 0 11 Soren Mehran 1404/3/25 جنگی که بالاخره نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 7 ما شاید خیلی چیزها بدانیم، ولی لزوماً باورشان نداریم. 0 0 نورا 🌱 1404/4/8 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 239 ا دا دختر اسونی نیست اما من براش می جنگم بالاخره یکی باید این کار رو بکنه من این کارو می کنم 0 1 انسانی در جستجوی معنا؛ 1404/2/8 جنگی که بالاخره نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 195 1 7 Soren Mehran 1404/3/21 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 170 همهمون خیلی شانس آوردیم که حرف احمقانه زدن معنیش این نیست که احمقیم. 0 31 منتظر 🇵🇸 1404/3/21 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 97 تو بعضی وقتا دروغ میگی ولی نمیتونم بگم دروغگویی 0 7 زینب سادات رضازاده 1404/4/1 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 140 3 23 آترینا 1403/6/25 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 170 درخت کریسمس داشتن سُنت قشنگیه، سبز وسط زمستون، روشنایی وسط تاریکی، همهاش تشبیهاته به خدا. 0 0 زینب سادات رضازاده 1404/3/31 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 262 0 7 درلین)) 1403/11/20 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 249 《آدایشکستناپذیر》 جاناتانمیخواسترویدمهواپیمایشاینجملهرابنویسد.... 0 0 Zahra Golzari 1403/9/1 جنگی که بالاخره نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 185 0 6 زینب سادات رضازاده 1404/4/1 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 130 0 10 فاطیما 1404/4/10 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 250 0 2 حــدیث کریمی 1404/4/16 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 131 مردم همش میگن این یه جنگ واقعی نیست چون هنوز نه بمبارونی شده نه کسی به جنگ رفته. ولی انگار جنگ تو وجود من اتفاق افتاده یا شایدم درست وسط خونواده من. 0 4 حــدیث کریمی 1404/4/19 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 212 یکی از سربازا با چشمای براقش نگام کرد و گفت:« خانم؟ میشه یه لطفی بهم بکنین و یه نامه برام بنویسین؟ دستام خیلی بیحس شدن.» گفتم:« دیزی مینویسه» هنوز خیلی کند مینوشتم و دست خطمم بد بود. رفتم دنبال دیزی و با کاغذ و خودکار برگشتیم. وقتی برگشتیم، چشمای سربازه بسته بود. اون مرده بود. 0 2 𝐻𝑒𝑙𝑖𝑎 1404/4/27 جنگی که بالاخره نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 118 اگر باور های من و روت فرق می کرد، حرف کداممان درست بود؟ 0 3 فاطمه مناقبی 1404/5/2 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 41 "از این پا تا مغزش کلی فاصلهست." 0 2 فاطمه مناقبی 1404/5/6 جنگی که بالاخره نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 183 گفتم: "من فکر میکردم اسمت رو از روی یه اژدهاکُش گذاشتن. مارگارتِ قدیسِ شجاع." مگی گفت: "نه. اسم منو از روی مادربزرگش گذاشتن. مارگارتِ سادهی عاقل. نه قدیس بوده نه شهید." 0 1 فاطمه مناقبی 1404/5/6 جنگی که بالاخره نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 245 سوزان گفت: "نفس بکش." دستش را انداخته بود دور گردنم. "یه نفس بکش، بعد یه نفس دیگه. با هم میگذرونیمش." 0 2 منتظر 🇵🇸 1404/5/7 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 118 دوست شدن با آدم هایی که کمکت کرده اند سخت تر از دوست شدن با کسایی است که کمکشان کردی 0 2
بریدههای کتاب جنگی که بالاخره نجاتم داد Art 1404/2/22 جنگی که بالاخره نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 205 هروقت احساس میکردم دنیای بیرون از تحملم خارج است میتوانستم بروم جایی توی ذهنم. مشکل اینجا بود که ناراحتی مدام غافلگیرم میکرد. 0 11 Soren Mehran 1404/3/25 جنگی که بالاخره نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 7 ما شاید خیلی چیزها بدانیم، ولی لزوماً باورشان نداریم. 0 0 نورا 🌱 1404/4/8 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 239 ا دا دختر اسونی نیست اما من براش می جنگم بالاخره یکی باید این کار رو بکنه من این کارو می کنم 0 1 انسانی در جستجوی معنا؛ 1404/2/8 جنگی که بالاخره نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 195 1 7 Soren Mehran 1404/3/21 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 170 همهمون خیلی شانس آوردیم که حرف احمقانه زدن معنیش این نیست که احمقیم. 0 31 منتظر 🇵🇸 1404/3/21 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 97 تو بعضی وقتا دروغ میگی ولی نمیتونم بگم دروغگویی 0 7 زینب سادات رضازاده 1404/4/1 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 140 3 23 آترینا 1403/6/25 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 170 درخت کریسمس داشتن سُنت قشنگیه، سبز وسط زمستون، روشنایی وسط تاریکی، همهاش تشبیهاته به خدا. 0 0 زینب سادات رضازاده 1404/3/31 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 262 0 7 درلین)) 1403/11/20 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 249 《آدایشکستناپذیر》 جاناتانمیخواسترویدمهواپیمایشاینجملهرابنویسد.... 0 0 Zahra Golzari 1403/9/1 جنگی که بالاخره نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 185 0 6 زینب سادات رضازاده 1404/4/1 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 130 0 10 فاطیما 1404/4/10 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 250 0 2 حــدیث کریمی 1404/4/16 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 131 مردم همش میگن این یه جنگ واقعی نیست چون هنوز نه بمبارونی شده نه کسی به جنگ رفته. ولی انگار جنگ تو وجود من اتفاق افتاده یا شایدم درست وسط خونواده من. 0 4 حــدیث کریمی 1404/4/19 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 212 یکی از سربازا با چشمای براقش نگام کرد و گفت:« خانم؟ میشه یه لطفی بهم بکنین و یه نامه برام بنویسین؟ دستام خیلی بیحس شدن.» گفتم:« دیزی مینویسه» هنوز خیلی کند مینوشتم و دست خطمم بد بود. رفتم دنبال دیزی و با کاغذ و خودکار برگشتیم. وقتی برگشتیم، چشمای سربازه بسته بود. اون مرده بود. 0 2 𝐻𝑒𝑙𝑖𝑎 1404/4/27 جنگی که بالاخره نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 118 اگر باور های من و روت فرق می کرد، حرف کداممان درست بود؟ 0 3 فاطمه مناقبی 1404/5/2 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 41 "از این پا تا مغزش کلی فاصلهست." 0 2 فاطمه مناقبی 1404/5/6 جنگی که بالاخره نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 183 گفتم: "من فکر میکردم اسمت رو از روی یه اژدهاکُش گذاشتن. مارگارتِ قدیسِ شجاع." مگی گفت: "نه. اسم منو از روی مادربزرگش گذاشتن. مارگارتِ سادهی عاقل. نه قدیس بوده نه شهید." 0 1 فاطمه مناقبی 1404/5/6 جنگی که بالاخره نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 245 سوزان گفت: "نفس بکش." دستش را انداخته بود دور گردنم. "یه نفس بکش، بعد یه نفس دیگه. با هم میگذرونیمش." 0 2 منتظر 🇵🇸 1404/5/7 جنگی که نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر برادلی 4.3 139 صفحۀ 118 دوست شدن با آدم هایی که کمکت کرده اند سخت تر از دوست شدن با کسایی است که کمکشان کردی 0 2