هیچ وقت در زندگی م یک کتاب ۴۰۰ صفحه ای رو تو یه روز نخونده بودم  اما کاراوال این طلسم رو شکست و من تو یک روز خوندمش
درواقع دلیلی که نمی شد کتاب رو کنار گذاشت این بود که از اولش با هیجان شروع شد و منم کنجکاو که ببینم چی میشه و اینکه با خودم گفتم وقتی اسکارلت خواهرش رو پیدا کرد کتاب رو می ذارم کنار که.‌.. طول کشید
داستان خوبی بود بعضی جاها واقعا شگفت زده می شدم و نزدیک بود جیغ بزنم بعضی جاها گول می خوردم  اما دلیل یک ستاره که کم کردم این بود که بعضی قسمت های کتاب گنگ بود و پایانش خیلی نسبت به طول داستان بد بود ( به عقیده من) 
در کل همون طور که گفتم کتاب خوبی بود از خوندش راضیم پ خوشم اومد
پیش به سوی جلد دوم.‌..
      

        سنگدل ...
برام سوال بود چرا اسمش سنگدله یا با خودم می گفتم چه اتفاقی میوفته که یه شخصیتی سنگدل بشه؟
وقتی خوندم اواخرش بود حدودا صفحه ۴۰۰ که به جوابم رسیدم اما آدم های سنگدل از صفحه اول توی داستان بود
سوال بعدیم این بود که داستان این کتاب چیه ؟
این یک کتابه درباره ی یک دختر شیرینی پز اشراف زاده که به جای اینکه از پادشاه خوشش بیاد از یک دلقک دربار خوشش اومده . فکر می کردم باید یه داستان دیگه ای داشته باشه ولی داستانش این بود
چه چیزی رو دوست داشتم؟
شیرینی . یک چیزی که خیلیییی دوستش دارم ، شیرینی.  کاترین هم یک شیرینی پز بود و من در حسرت چشیدن دستپخت کاترین
با اینکه خیلی اهل خوندن کتاب های رومنس نیستم ولی این کتاب رومنس قشنگی داشت
چیز دیگه هم که دوست داشتم قسمت هایی از کتاب بود که داشت به واقعیت ، به همین دنیا خودمون اشاره می کرد مثل اینکه از سرنوشت نمیشه فرار کرد
ایده کتاب خلاقانه بود ، یک داستان برای اینکه چرا ملکه سنگدل ( که توی آلیس در سرزمین عجایب بود) سنگدل شده

چه چیزی رو دوست نداشتم؟
توصیفات. گاهی اوقات نویسنده به خوبی شخصیتی رو توصیف نکرده بود و من نمی تونستم شخصیت رو تصور کنم
کتاب کسل کننده و بود. واقعا اگر بند ها رو جا می انداختم و یکی در میون میخوندم لطمه ای به داستان وارد نمیشد . همش مهمونی مهمونی مهمونی بود. اما انگاری نویسنده قرار گذاشته بود کتاب ۴۵۰ صفحه داشته باشه که ۳۰۰ صفحه همینطور آروم داستان پیش می رفت و یهو از صفحه ۳۰۰ به بعد سرعت زیاد تر شد و از ۴۰۰ به بعد هم اتفاقا رو یجوری پشت سر هم چید که فقط کتاب توی ۵۰ صفحه تموم بشه
معمایی که توی کتاب بود یجورایی نویسنده هر جا تونسته جا داده بود و بدون هیجان خاصی بود برای من و خیلی هم قابل پیش بینی بود
فکر می کردم این کتاب خوبیه تعریف زیاد شنیده بودم ولی بخاطر نظرات منفی توقعم پایین تر بود و باز هم کتاب از توقع پایین  من پایین تر
      

        وقتی شر‌وع کردم به خوندن فابل فکر نمی کردم بتونم با فضای دریا کنار بیام ولی خیلی زود تونستم باهاش ارتباط بگیرم
چیزایی که درمورد فابل دوست دارم:
تا به حال توی کتاب هام  قسمتی بوده که روی آب و سوار بر کشتی باشن اما تمام داستان فابل درباره دریا و کشتی و عرشه و تجارت... در کل فضای جدیدی رو داشت و این برای من دوست داشتنی بود
وقتی فابل رو می خوندم هیچ قسمتش نبود که احساس کنم خیلی کند و کسل کننده پیش میره 

اما کتاب فابل خیلی برای من هیجان انگیز نبود . خیلی راحت می تونستم کتاب رو بزارم زمین و  از اون دسته کتاب هایی نبود که دلم بخواد یک نفس بخونمش ( که شاید برای من اینجوری نبود)
و اینکه من شنیده بودم فابل یک کتاب فانتزیه ولی اصلا فانتزی نبود
و ماجراجویی ش هم خیلی خاص و هیجان انگیز نبود یه جورایی معلوم بود که چی میشه
در کل این کتاب جزو کتاب های مورد علاقم نیست ولی کتاب خوبی بود و دوستش داشتم
      

        هیجان خاصی نداشت ولی قشنگ بود از خوندنش لذت بردم 
      

        باز یک مجموعه ی دیگه که به پایان رسید 
سه گانه خوبی بود دوستش داشتم ولی می تونست بهتر باشه و اینکه از جلد دوم خیلی واضح بود قهرمانی که تئوس دنبالشه کیه
البته که همه قهرمان ها قرار نیست معبد داشته باشن یا ایزد باشن . درون هرکسی یک قهرمان هست 
      

        میتونم بگم کتاب خوبی بود و از خوندنش و وقتی که براش گذاشتم پشیمون نیستم
به نظرم روند کتاب کند پیش می رفت و یکم برام کسل کننده شده بود
این دومین کتابی بود که از این نویسنده میخوندم (قبلا قرنطینه رو خونده بودم ) و با مقایسه با قرنطینه ، قرنطینه بهتر بود. من توقع بهتری از کتاب داشتم
      

        وقتی خوندمش برام دوست داشتنی بود 
الان که فکرش رو میکنم باید یک پایان بهتر می داشت یک پایان با یک نتیجه گیری درست . نمیگم پایان باز بده ولی این کتاب به پایان واضح تری نیاز داشت
      

        یک کتاب ولی با ده ها داستان 
داستان هایی برای اینکه بدونیم با چه دختران و زنانی در یک دنیا زندگی کردیم
داستان هایی که برای اینکه افکار و رویا هایمان را ابراز کنیم
داستان هایی برای اینکه خودمان و استعدادمان را دست کم نگیریم
      

        نمیدونم شاید این کتاب چیزی داشته که من نفهمیدم
راستش مثل انشا تابستون خود را چگونه گذرانده اید بود فقط با موضوع وقتی از مدرسه اخراج شدی چگونه به خانه برگشتی 
با اینکه خودم یک نوجوونم و تقریبا همسن خود هولدن( شخصیت اصلی ) ام ، اصلا نتونستم باهاش ارتباط بگیرم 
شاید ناتور دشت کتاب خوبیه فقط نه برای هر کسی
      

        کتاب خیلی قشنگی بود واقعا از خوندنش لذت بردم 
حتما این کتاب برای من جزو کتاب هایی هست که میخوام چند بار بخونم 

هیچ وقت تسلیم نشو
      

        جلد سوم انجمن سری بندیکت
و بالاخره ماجراهای این انجمن تموم شد 
خیلی خوب تونستم با این مجموعه ارتباط بگیرم جوری که انگار منم عضوی از این انجمنم و حالا تموم شد...
      

        وقتی فهمیدم انجمن سری بندیکت هنوز تموم نشده و جلد دومی هم داره خیلی خوشحال شدم
سفر پر خطری بود ولی برای من دوست داشتنی بود 
من هم سوار قایق شده بودم . من هم توی این سفر همراه اونها بودم . من هم به معما ها فکر می کردم و من هم همراه اونها فرار می کردم
      

        از کتاب سنگ کاغذ قیچی ( کتاب دیگه ی نویسنده ) بهتر بود ولی باز هم نمیتونم جزو بهترین کتاب های این ژانر حسابش کنم
نویسنده تکنیک های خودش رو داره برای اینکه نفهمیم قاتل کیه که اون تکنیکش هم اینجوریه : غیر ممکن ترین کسی میتونه قاتل باشه رو انتخاب میکنم بعد با یک کارای ماورایی و غیر واقعی اون قاتل میشه
وقتی تمومش کردم گفتم واو باورم نمیشه و توی شوک بودم ولی بعد از کمی فکر کردن فهمیدم دلیل این که من شوکه شدم و موفق نشدم قاتل رو درست حدس بزنم این بود که این کتاب اصلا منطقی و واقعی نبود 
      

        یک کتاب دوست داشتنی 
یک کتاب دیگه که به دنیاش سفر کردم 
قطعا ارزش خونده شدن رو داره 
      

        عید ۱۴۰۳ بود که من خودم رو درگیر این کرده بودم که قاتل کیه
نویسنده برای اینکه کتابش رو معمایی تر بکنه یکم کتاب رو دور از فکر نوشته بود یعنی از پدیده های غیر ممکن یا عجیب استفاده کرده بود و اینجوری تونست قاتل رو از ذهن من دور بکنه 
به همین دلیل نمیتونم بگم وای من تا آخرش نتونستم حدس بزنم قاتل کیه وای من باورم نمیشه