بریده کتابهای نووه چنتو (افسانه 1900) سارا رحیمی 1402/11/16 نووه چنتو (افسانه 1900) الساندرو باریکو 4.2 25 صفحۀ 26 دلش میخواست در این لحظه بگوید، مثلاً: «کرهخر، این را از کجا یاد گرفتی؟» یا «کدام گوری بودی؟» اما او، مثل بسیاری آدمهایی که به زندگی در لباس رسمی عادت کردهاند، فکرش هم رسمی شده بود. به این دلیل بود که گفت: «نووه چنتو، این کارها کاملاً خلاف مقررات است.» 0 2 گلناز شریفی 1402/11/17 نووه چنتو (افسانه 1900) الساندرو باریکو 4.2 25 صفحۀ 18 این یارو دانی بودمن بچه را پیدا کرد و دنبال چیزی میگشت که بگوید این بچه کیست، اما فقط یک نوشته پیدا کرد: روی جعبه مقوایی با جوهر آبی چاپ کردهبودند: تی. دی. لیمونی! بچه را بغل کرد و بهش گفت: «سلام لمون!» و در دلش چیزی جوانه زد، چیزی مثل احساس پدر شدن. تا زنده بود، همیشه مدعی بود که تی.دی. یعنی thanks Danny. متشکرم دانی. چرت بود ولی او باورش شدهبود. این بچه را برای او گذاشته بودند. از این بابت مطمئن بود. 1 9 سارا رحیمی 1402/11/15 نووه چنتو (افسانه 1900) الساندرو باریکو 4.2 25 صفحۀ 16 تا وقتی یک داستان قشنگ توی دستت داشته باشی و یکی هم باشد که داستان را برای او تعریف کنی، کارت ساخته نشده است. 0 9 Melina 1402/11/21 نووه چنتو (افسانه 1900) الساندرو باریکو 4.2 25 صفحۀ 64 0 21 فاطمه ورشابی 1402/11/22 نووه چنتو (افسانه 1900) الساندرو باریکو 4.2 25 صفحۀ 10 ...چون وقتی برقصی، دیگر نمیمیری. و احساس میکنی که خدایی. 0 15 پواد پایت 1402/11/20 نووه چنتو (افسانه 1900) الساندرو باریکو 4.2 25 صفحۀ 55 میگفت: «دریا مثل یک غرش عظیم است که هیچوقت قطع نمیشود، و با فریادش میگوید: `بی غیرتها، زندگی خیلی بزرگ است، بالاخره میخواهید بفهمید یا نه؟ خیلی بزرگ.`» 1 33 Haniyeh 1402/11/15 نووه چنتو (افسانه 1900) الساندرو باریکو 4.2 25 صفحۀ 17 7 25 ملیحه سادات حق خواه 1402/11/16 افسانه 1900 الساندرو باریکو 4.2 25 صفحۀ 45 0 17 امیررضا سعیدینجات 1402/11/16 نووه چنتو (تک گویی) الساندرو باریکو 4.2 25 صفحۀ 55 آدم خوش شانس که میگویند یعنی همین. خوب، یک روز او بار و بندیلش را برداشته بود و پیاده راه افتاده بود تا همه انگلستان را طی کند و به لندن برسد. اما چون زیاد اهل سفر نبود، یکباره دیده بود که به دهکده کوچک و بینام و نشانی رسیده است، از آن جاهایی که اگر چند قدم دیگر برداری، بعد از اینکه یکی دو بار پیچیدی، بالاخره آن طرف تپه یکباره چشمت به دریا میافتد. او به عمرش دریا را ندیده بود. همان جا مثل صاعقه زدهها شده بود. به قول خودش، همین نجاتش داده بود. می گفت: « مثل یک غرش عظیم است که هیچ وقت قطع نمیشود، و با فریادش میگوید: بی غیرتها، زندگی خیلی بزرگ است، بالاخره میخواهید بفهمید یا نه؟ خیلی بزرگ.» 0 19 سارا رحیمی 1402/11/14 نووه چنتو (افسانه 1900) الساندرو باریکو 4.2 25 صفحۀ 9 چیزهایی که در چشمهای آدمها میخوانی، چیزهایی است که خواهند دید. نه چیزهایی که دیدهاند. 0 24 Haniyeh 1402/11/23 افسانه 1900 الساندرو باریکو 4.2 25 صفحۀ 43 0 9 پواد پایت 1402/11/19 نووه چنتو (افسانه 1900) الساندرو باریکو 4.2 25 صفحۀ 28 آدمی که آمده توی کشتی تا ترومپت بزند، وقتی که طوفان می شود کاری از دستش ساخته نیست. تنها کاری که می تواند بکند این است که ترومپت نزند تا اوضاع از این که هست خرابتر نشود. 0 8 امیررضا سعیدینجات 1402/11/16 نووه چنتو (تک گویی) الساندرو باریکو 4.2 25 صفحۀ 36 چیزی که فهمیدنش خیلی سخت بود این بود که از کجا میدانست کلیسا یا برف یا ببر چه شکلی است... منظورم این است که او هیچ وقت پایش را از این کشتی پایین نگذاشته بود، حتی یک بار. شوخی نبود، کاملاً درست بود. هیچ وقت پیاده نشده بود. حتی یک بار. و آن وقت طوری بود که انگار همه این چیزها را به چشم خودش دیده است. تو به نووه چنتو میگفتی « یک بار رفته بودم پاریس » و او ازت میپرسید که مثلاً باغ فلان را دیدهای، یا فلان جا غذا خوردهای، همه چیز را میدانست. به ات میگفت: چیزی که توی پاریس دوست دارم این است که روی پل پون نوف قدم بزنم و منتظر غروب خورشید بمانم و وقتی که کشتیهای تفریحی از آنجا میگذرند بایستم و برایشان دست تکان بدهم. - اما نووه چنتو تو پاریس را دیدهای؟ - نه. - پس دیگر... - یعنی، آره... - یعنی چی، آره؟ - پاریس. 0 3 سیده محدثه موسوی 1402/11/24 نووه چنتو (افسانه 1900) الساندرو باریکو 4.2 25 صفحۀ 56 من ممکن است سالها باز توی این کشتی بمانم، اما از دریا چیزی نفهمم. در حالی که اینجوری، پیاده میشوم و چندسالی زندگیم را روی زمین و از راه زمین میگذرانم، یک آدم معمولی میشوم، و بعد یک روز راه میافتم، به ساحلی میرسم، حالا هر ساحلی که بود باشد، سرم را بلند میکنم، دریا را نگاه میکنم: و میبینم که دریا آنجاست و فریادش را میشنوم. 0 4 سیده محدثه موسوی 1402/11/24 نووه چنتو (افسانه 1900) الساندرو باریکو 4.2 25 صفحۀ 28 آدمی که توی کشتی است تا ترومپت بزند، معلوم نیست که وقتی طوفان میشود کاری از دستش ساخته باشد. تنها کاری که میتواند بکند این است که ترومپت نزند تا اوضاع از اینکه هست خرابتر نشود، و بعد هم آرام روی تشکش دراز بکشد. اما اینکار از من ساخته نبود. 0 0 فاطمه ورشابی 1402/11/22 نووه چنتو (افسانه 1900) الساندرو باریکو 4.2 25 صفحۀ 9 میگفت چیزی که توی چشم آدمها میخوانی، چیزهایی است که خواهند دید نه چیزهایی که دیدهاند، چیزهایی است که بعدا میبینند. اینجور میگفت. 2 20
بریده کتابهای نووه چنتو (افسانه 1900) سارا رحیمی 1402/11/16 نووه چنتو (افسانه 1900) الساندرو باریکو 4.2 25 صفحۀ 26 دلش میخواست در این لحظه بگوید، مثلاً: «کرهخر، این را از کجا یاد گرفتی؟» یا «کدام گوری بودی؟» اما او، مثل بسیاری آدمهایی که به زندگی در لباس رسمی عادت کردهاند، فکرش هم رسمی شده بود. به این دلیل بود که گفت: «نووه چنتو، این کارها کاملاً خلاف مقررات است.» 0 2 گلناز شریفی 1402/11/17 نووه چنتو (افسانه 1900) الساندرو باریکو 4.2 25 صفحۀ 18 این یارو دانی بودمن بچه را پیدا کرد و دنبال چیزی میگشت که بگوید این بچه کیست، اما فقط یک نوشته پیدا کرد: روی جعبه مقوایی با جوهر آبی چاپ کردهبودند: تی. دی. لیمونی! بچه را بغل کرد و بهش گفت: «سلام لمون!» و در دلش چیزی جوانه زد، چیزی مثل احساس پدر شدن. تا زنده بود، همیشه مدعی بود که تی.دی. یعنی thanks Danny. متشکرم دانی. چرت بود ولی او باورش شدهبود. این بچه را برای او گذاشته بودند. از این بابت مطمئن بود. 1 9 سارا رحیمی 1402/11/15 نووه چنتو (افسانه 1900) الساندرو باریکو 4.2 25 صفحۀ 16 تا وقتی یک داستان قشنگ توی دستت داشته باشی و یکی هم باشد که داستان را برای او تعریف کنی، کارت ساخته نشده است. 0 9 Melina 1402/11/21 نووه چنتو (افسانه 1900) الساندرو باریکو 4.2 25 صفحۀ 64 0 21 فاطمه ورشابی 1402/11/22 نووه چنتو (افسانه 1900) الساندرو باریکو 4.2 25 صفحۀ 10 ...چون وقتی برقصی، دیگر نمیمیری. و احساس میکنی که خدایی. 0 15 پواد پایت 1402/11/20 نووه چنتو (افسانه 1900) الساندرو باریکو 4.2 25 صفحۀ 55 میگفت: «دریا مثل یک غرش عظیم است که هیچوقت قطع نمیشود، و با فریادش میگوید: `بی غیرتها، زندگی خیلی بزرگ است، بالاخره میخواهید بفهمید یا نه؟ خیلی بزرگ.`» 1 33 Haniyeh 1402/11/15 نووه چنتو (افسانه 1900) الساندرو باریکو 4.2 25 صفحۀ 17 7 25 ملیحه سادات حق خواه 1402/11/16 افسانه 1900 الساندرو باریکو 4.2 25 صفحۀ 45 0 17 امیررضا سعیدینجات 1402/11/16 نووه چنتو (تک گویی) الساندرو باریکو 4.2 25 صفحۀ 55 آدم خوش شانس که میگویند یعنی همین. خوب، یک روز او بار و بندیلش را برداشته بود و پیاده راه افتاده بود تا همه انگلستان را طی کند و به لندن برسد. اما چون زیاد اهل سفر نبود، یکباره دیده بود که به دهکده کوچک و بینام و نشانی رسیده است، از آن جاهایی که اگر چند قدم دیگر برداری، بعد از اینکه یکی دو بار پیچیدی، بالاخره آن طرف تپه یکباره چشمت به دریا میافتد. او به عمرش دریا را ندیده بود. همان جا مثل صاعقه زدهها شده بود. به قول خودش، همین نجاتش داده بود. می گفت: « مثل یک غرش عظیم است که هیچ وقت قطع نمیشود، و با فریادش میگوید: بی غیرتها، زندگی خیلی بزرگ است، بالاخره میخواهید بفهمید یا نه؟ خیلی بزرگ.» 0 19 سارا رحیمی 1402/11/14 نووه چنتو (افسانه 1900) الساندرو باریکو 4.2 25 صفحۀ 9 چیزهایی که در چشمهای آدمها میخوانی، چیزهایی است که خواهند دید. نه چیزهایی که دیدهاند. 0 24 Haniyeh 1402/11/23 افسانه 1900 الساندرو باریکو 4.2 25 صفحۀ 43 0 9 پواد پایت 1402/11/19 نووه چنتو (افسانه 1900) الساندرو باریکو 4.2 25 صفحۀ 28 آدمی که آمده توی کشتی تا ترومپت بزند، وقتی که طوفان می شود کاری از دستش ساخته نیست. تنها کاری که می تواند بکند این است که ترومپت نزند تا اوضاع از این که هست خرابتر نشود. 0 8 امیررضا سعیدینجات 1402/11/16 نووه چنتو (تک گویی) الساندرو باریکو 4.2 25 صفحۀ 36 چیزی که فهمیدنش خیلی سخت بود این بود که از کجا میدانست کلیسا یا برف یا ببر چه شکلی است... منظورم این است که او هیچ وقت پایش را از این کشتی پایین نگذاشته بود، حتی یک بار. شوخی نبود، کاملاً درست بود. هیچ وقت پیاده نشده بود. حتی یک بار. و آن وقت طوری بود که انگار همه این چیزها را به چشم خودش دیده است. تو به نووه چنتو میگفتی « یک بار رفته بودم پاریس » و او ازت میپرسید که مثلاً باغ فلان را دیدهای، یا فلان جا غذا خوردهای، همه چیز را میدانست. به ات میگفت: چیزی که توی پاریس دوست دارم این است که روی پل پون نوف قدم بزنم و منتظر غروب خورشید بمانم و وقتی که کشتیهای تفریحی از آنجا میگذرند بایستم و برایشان دست تکان بدهم. - اما نووه چنتو تو پاریس را دیدهای؟ - نه. - پس دیگر... - یعنی، آره... - یعنی چی، آره؟ - پاریس. 0 3 سیده محدثه موسوی 1402/11/24 نووه چنتو (افسانه 1900) الساندرو باریکو 4.2 25 صفحۀ 56 من ممکن است سالها باز توی این کشتی بمانم، اما از دریا چیزی نفهمم. در حالی که اینجوری، پیاده میشوم و چندسالی زندگیم را روی زمین و از راه زمین میگذرانم، یک آدم معمولی میشوم، و بعد یک روز راه میافتم، به ساحلی میرسم، حالا هر ساحلی که بود باشد، سرم را بلند میکنم، دریا را نگاه میکنم: و میبینم که دریا آنجاست و فریادش را میشنوم. 0 4 سیده محدثه موسوی 1402/11/24 نووه چنتو (افسانه 1900) الساندرو باریکو 4.2 25 صفحۀ 28 آدمی که توی کشتی است تا ترومپت بزند، معلوم نیست که وقتی طوفان میشود کاری از دستش ساخته باشد. تنها کاری که میتواند بکند این است که ترومپت نزند تا اوضاع از اینکه هست خرابتر نشود، و بعد هم آرام روی تشکش دراز بکشد. اما اینکار از من ساخته نبود. 0 0 فاطمه ورشابی 1402/11/22 نووه چنتو (افسانه 1900) الساندرو باریکو 4.2 25 صفحۀ 9 میگفت چیزی که توی چشم آدمها میخوانی، چیزهایی است که خواهند دید نه چیزهایی که دیدهاند، چیزهایی است که بعدا میبینند. اینجور میگفت. 2 20